بهزاد ناطق در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۴:
شاید بتوان این رباعی اینطور تعبیر کرد که:
.
خود را همانگونه که هستید بپذیرید. نقاط ضعف شما اهمیت ندارند. نقاط ضعفتان را بپذیرید ولی نگران آنها نباشید. تنها نقاط قوت شما هستند که اهمیت دارند. روی آنها تمرکز کنید و آنها را پرورش دهید. هیچکس به شما کمک نخواهد کرد. پس اتکا و اعتماد به نفس را در خود تقویت کنید.
شهروز کبیری در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۸:
احسان عزیز
بتان طراز یعنی زیبا رویان اهل شهر طراز. طراز شهری کهن است. این شهر در ادب پارسی بسیار مورد استفاده بوده است. در لغتنامه دهخدا به نقل از چندین منبع قدیمی این شهر را «شهری از ترکستان، نزدیک اسپیجاب» توصیف میکند که «منسوب است به خوبان و اهل آن به کمال شهرهٔ آفاقند».
امیر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
شاهین نجفی - آلبوم زنده ء متافریجین ( Meta Phrygian ) -
قطعه " چه کنم "
شهروز کبیری در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳:
الهه عزیز، در این بیت:
مرا دخترانند مانند تو
ز تخم تو و پاک پیوند تو
سودابه خطاب که کیکاووس میگوید من دخترانی دارم که از نژآد تو هستند (کیکاووس پدر آن دختران است) و مانند تو نژآد شاهی دارند و اصیل هستند. و سودابه به نوعی آنها را مواردی بسیار مناسب برای ازدواج با سیاوش میداند.
شاید امروزه عجیب باشد که ازدواج برادر با خواهر یا ازدواج محارم با هم صورت بگیرد. اما در ایران باستانبه ویژه قبل از ظهور اشو زرتشت بزرگ، بنظر میرسد این مساله امری متداول بوده است.
در بخش هایی از گات ها که استاد پورداوود عزیز تالیف فرموده اند نیز در این باره قوانین و نکاتی آمده است.
در کتاب باستانی وندیداد که امروزه قسمتی از آن در گات ها موحود است، سر فصلی درباره ازدواج با محارم موجود بوده است. البته بسیاری از مغان و موبدان نظر دیگری دارند و توضیح میدهند که ازدواج با محارم در مکتب و دین زرتشتی وجود ندارد.
این را اساتید بزرگوار باید نظر دهند.
اما در قسمتی از شاهنامه که این مساله مطرح میگردد، مشخصا ازدواج با محارم امری عادی بوده است.
قبل تر، در داستان ضحاک، ضحاک با دو خواهر همزمان همخوابه است و فریدون نیز با همین دو خواهر (شهرناز و ارنواز) همبستری میکند که سلم و تور از یکی از خواهران و ایرج از خواهر دیگر متولد میگردند.
بعد تر نیز آمده است که بهمن با دخترش همای چهرزاد ازدواج میکند.
بنده حقیر در این زمینه بسیار کم اطلاع هستم. از اساتید استدعا دارم چراغ دانش را بیافروزند.
محمدامین مروتی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۸ - بیان آنک بیکاران و افسانهجویان مثل آن ترکاند و عالم غرار غدار همچو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر همچون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن:
خود فریبی و دنیا طلبی
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر ششم حکایت ترکی را می گوید که شنیده بود خیاطان با انواع حیَل، از پارچه مردمان می دزدند و مدعی بود هیچ خیاطی نمی تواند این کار را با او بکند و بر سر این ادعا با دیگران بر سر اسبش شرط بست:
پس بگفتندش که از تو چستتر
مات او گشتند در دعوی مپر
رو به عقل خود چنین غره مباش
که شوی یاوه تو در تزویرهاش
گرمتر شد ترک و بست آنجا گرو
که نیارد برد نی کهنه نی نو
مُطمعانش گرمتر کردند زود
او گرو بست و رهان را بر گشود
که گرو این مرکب تازی من
بدهم ار دزدد قماشم او به فن
بامدادان اطلسی زد در بغل
شد به بازار و دکان آن دغل
خیاط با چرب زبانی خوشامدش می گوید و مهرش را در دل ترک می اندازد:
پس سلامش کرد گرم و اوستاد
جست از جا لب به ترحیبش گشاد
گرم پرسیدش ز حدِّ ترک بیش
تا فکند اندر دل او مهر خویش
خیاط شروع به گفتن داستانهای خنده دارکرد. وقتی چشمان ترک از خنده بسته می شد تکه ای از پارچه را می دزدید:
ترک خندیدن گرفت از داستان
چشم تنگش گشت بسته آن زمان
پارهای دزدید و کردش زیر ران
از جزِ حق، از همه اَحیا نهان
ترک هم او را بیشتر به لاغ گویی تشویق می کرد تا آن که خیاط بر او رحم آورد که اگر بیش از این برایت لاغ گویم، جامه به تنت تنگ می شود:
گفت درزی ای طواشی بر گذر
وای بر تو گر کنم لاغی دگر،
پس قبایت تنگ آید باز پس
این کند با خویشتن خود هیچ کس؟
مولانا نتیجه می گیرد که اسیر لاغِ دنیا شدن، بدکردن با خود است:
خنده ی چه رمزی ار دانستیی
تو به جای خنده خون بگرستیی
احوال بشر خود افسانه ای خنده دار است. انسان دنبال افسانه های دنیوی می رود و گمان می کند دنبال خوشی و خوشبختی است:
ای فسانه گشته و محو از وجود
چند افسانه بخواهی آزمود
خندُمین تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گورِ خراب خویش ایست
ای فرو رفته به گور جهل و شک
چند جویی لاغ و دستان فلک
تا به کی نوشی تو عشوه ی این جهان
که نه عقلت ماند بر قانون، نه جان
دنیا همان درزی است و پارچه همان عمر تو که به قیچی ماه و سال بریده می شود. پس از صد سال به دلیل اسارت در لاغ دنیا، مانند طفلان هستی:
میدرد میدوزد این درزی عام
جامه ی صدسالگانِ طفلِ خام
اطلس عمرت به مقراض شهور
برد پارهپاره خیاطِ غرور
رفتن به دنبال سعد و نحس اختران، عین فریب و غرور و مغبون شدن و هدر دادن اطلس عمر به دست خیاط دنیا و سرگرم شدن به لاغ گویی های اوست:
تو تمنا میبری که اختر مدام
لاغ کردی سعد بودی بر دوام
سخت میرنجی ز خاموشی او
وز نحوس و قبض و کینکوشی او
که چرا زهره ی طرب در رقص نیست؟
بر سعود و رقصِ سعد او مهایست
اخترت گوید که گر افزون کنم
لاغ را، پس کُلّیت مغبون کنم
تو مبین قَلّابی این اختران
عشق خود بر قلبزن بین ای مُهان
جهانگیر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱:
با سلام خدمت مسئولین سایت گنجور
وزن یاد شده برای شعر اشتباه است.
وزن درس فعلاتن مفاعلن فعلن است که بحر خفیف مسدس مخبون مخذوف است.
با تشکر
جعفر عسکری در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
سلام
احتمالا "بنگرندم" به جای "بنگردم" باشه،چون وزن به هم ریخته
سعید سلطانی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰۲:
آخر از هیچ ندانی ، همه دانم کردند!...
به به
ابیات بی نظیری داره این غزل
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
بروبه کار خودای واعظ این چه فریادست؟
مرا فتاده دل از ره تو را چه افتادست؟
واعظ: کسی که وَعظ وسخنرانی می کند. امّا درنظرگاه حافظ، کسیست که به آنچه که به دیگران می فرماید عمل نمی کند. واعظ در راس ِ هِرم ِ ریاکاری نشسته وبه نکوهش و نصیحتِ دیگران مشغول است، در حالی که خود وقتی به خلوت می رسد آن کار دیگر می کند.!
دردیدگاهِ حافظ ، شیخ و زاهد ، مدّعی وعابد ،واعظ وصوفی همه دریک صف قرارداشته وهمواره ازآنها بیزاری جُسته است.
اینکه کسی برفرازمنبروبالاتر ازدیگران نشسته ویکسویه به وعظ وسخن گفتن می پردازد وبه دیگران اجازه ی اظهارنظر نمی دهد، درتربیت وهدایتِ مردم تاثیر چندانی نداشته وبه ویژه دراین دوران که رسانه های متعدّد وپیشرفته ای وجود دارد کاملاً بیهوده است .
بهترین واثرگذارترین تربیت ازدیدگاهِ روانشناختی، عمل کردن است. یعنی خود نصیحت کننده باید به آنچه که می گوید باورداشته وعمل کند تادیگران نیز آثار وتَبعاتِ آن رادیده وبامیل ورَغبت، صفات وکردار اوررا انتخاب وبدان پایبندباشند. گویند واعظی برفراز منبر ازاثراتِ دعاها سخن می راند. اوتاکید داشت که اگرفلان دعارا ازصمیم قلب بخوانی می توانی برروی آب گام نهاده وراه بروی. درمیان مردم شخص ساده دلی بود که درمسیرش یک رودخانه بود. هرروز مجبوربود برای رفتن وآمد به آبادی ازآن رودخانه عبورکند. ازشنیدن ِ این دعاخوشحال شده وبا خودگفت خوب شد ازاین پس با این دعا از زحمتِ عبور رودخانه راحت می شوم. هنگام بازگشت به منزل وقتی به رودخانه رسید دعا را خواند وگام بر روی آب نهاد وبه آنسوی رودخانه رفت.... اوازاینکه موفق شده بسیار خوشحال وراضی بود. تصمیم گرفت برای قدردانی از واعظ، اورابرای صرف نهار دعوت کند. غذایی تهیّه و واعظ را به منزل خویش دعوت کرد. آنها به اتّفاق هم به کناررودخانه رسیدند. مرد ساده دل دعاراخواند وآنسوی رودخانه رفت وازآنسوی به واعظ گفت چرا توقّف کردی؟ دعا رابخوان وگام بررودخانه بگذار! مگر دعارا فرانوش کردی؟ توخودت این دعا رابه ما آموختی! چرا تردید می کنی؟! واعظ آهسته پاسخ داد: نه دعا را فراموش نکردم می توانم بخوانم امّا من مثل تونیستم وآن دل و پاک وبی ریایی که تو داری من ندارم!
این واعظِ بی عملِ قصّه ی ما بهتر ازهرکسی می دانست که اصلاًچنین دعایی وجود ندارد واوخود آن را ساخته وپرداخته کرده است! او این رانیزمی دانست که تنهاعاملِ برروی آب راه رفتنِ آن عامی ِساده دل، ایمانِ قلبی و پاکِ اوبه این دعاست نه تاثیراین دعای کاذب!!
واعظانِ بی عمل خوب حرف می زنند وبهترازهرکسی می دانند که به همان میزان که خوب حرف می زنند فریبکار و حُقّه بازند، آنها به سخنان خویش اعتقادی ندارند!. بیزاری ناتمام حافظ ازآنها، درهمین نکته ی لطیف نهفته است.
معنی بیت:
ای واعظ چرا اینچنین داد وبیداد به راه انداخته ای ؟ من اگرمی نالم من عاشق ودل ازکف داده ام، توراچه شده؟ سببِ این داد وفریاد که ازتو بلند شده چیست؟ پیِ کار خود برو وبیش ازاین فریادمکن!
حافظ هرگاه به شیخ وواعظ و....می رسد هرچه می تواند چاشنی ِ طعنه و طنز را فزونی می بخشد تا بیشتر تحقیر شوند! چرا ؟ به امیداینکه شایدتوانسته باشد باتحقیر وتمسخرآنها، ازاعتمادِمردم کاسته و شیوه های حُقّه بازی وفریبکاری ِ آنها را برملا کند. حافظ شاعری بامسئولیت بود ودربیان حقایق تردیدی به دل راه نمی داد. برعکس بسیاری شاعران دیگر که نه تنها ازبیان دردها ومشکلات جامعه ی خود داری می کردند، بلکه برای واعظان بی عمل ،سوتِ بلبلی نیز می زدند وآنها رابیشتربه فریبکاری تشویق می کردند!. صد افسوس که درهمه ی دوره ها وزمانه ها وضعیّتِ شعر وشاعری این چنین بوده و تعدادِشاعران نترس و بامسئولیتی مثل حافظ، به عددِ انگشتان دست نیز نمی رسند!
دراین بیت، هم سئوالی ویرانگر ازواعظ می پرسد، هم تحقیر می کند(پی کارخودبرو) وهم با طنزی ظریف اورا موردِ تمسخرقرارمی دهد. (ازمن که دل افتاده، ازتوچه افتاده است؟! بارندی وتشبیهِ پنهانی، فریادِ واعظ را به فریادِ کسی تشبیه می کند که آن چیزش ....افتاده باشد!.)
حافظ آراسته کن بَزم وبگو واعظ را
که ببین مجلسم وتَرکِ سرمنبرگیر
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
میان او: کمرمعشوق ( زمینی)
"آفریده" درمصرع اوّل فعل است یعنی خدا خلق کرده است.
ازهیچ: کنایه ازاینکه کمرخیلی باریک است. ازمیزان باریکی، کمردیده نمی شود! اغراق درشرح وبیانِ چیزی، درشعر معمول است وباعثِ شیرینی تاثیروزینتِ کلام می شود.
"آفریده" درمصرع دوّم یعنی کسی
دقیقه: نکته ی باریک وظریف، لطیفه
متعصّبین زمانه وآنها که خیلی مایل هستند از تمام اشعار حافظ برداشت عارفانه نمایند ازاین بیت چنین برداشت کرده اند:
منظور از کلمه ی ” میان” اینست که در قلب و درون ِ قالب انسان پیچیدگی هایی است که هیچکس قادر به کشف و درک آن نیست مگر خداوندمتعال!!
جلّ الخالق!.... اگرچنین بود ومنظورحافظ سوق دادن توجّه ِ مخاطبین به رازورمز کارکردِقلب واحشاء وامعاء و....بود، چراحافظ اشاره به میان ِ "او" دارد؟ یعنی غیر از"او" دیگران درمیانشان قلب وکلیه وکبد ندارند وازپیچیدگیهای درونی برخوردارنیستند !چرا انگشت اشاره به سوی "میانِ او"بلند شده است!؟.
آخرکسی نیست به این متعصّبین یا بهتربگوئیم به این واعظان محترم، بگوید که اگرمی خواهید درمورد عرفان وپیچیدگیهای درونی انسان سخنی گفته باشید ودلتان راخنک کنید،چرا اشعارحافظ را دستآویزخودقرارمی دهید.؟ اینگونه که شما دربافتن آسمان وریسمان تخصّص دارید، بااین منطق وبااین زبانی که دارید، با دستآویز قراردادن هرچیزی می شود درمورد هرچیزی سخن گفت. مثلاً می شود ازسیب زمینی یاشلغم،شروع کرد درموردِ پیچیدگیهای ساختار آن،پوسته، میانه ومغزآن سخنها گفت وبه مسائل عرفانی نیز پیوندزد، ودرنهایت با ذکر این جمله که: تنهاخداوندمتعال می داند چگونه این سیب زمینی دردل ِخاک رشدمی کند،سخن رابه پایان رساند !؟ همان کاری که واعظان زمان حضرت حافظ می کردند. ازاین منطق ودیدگاه حافظ بیزاربود ودلش خون.
شاعرعزیز دراینجا به مددِ نبوغ خویش، مضمونی شاعرانه درموردِ کمرمعشوق، به این زیبا وخیالپروری آفریده تا اهل دل واهل ذوق ازخواندن آن لحظه ای مشعوف وسرخوش گردند،چرا لطیفه ونکته ی ناب شعررا بابی انصافی وخودخواهی می پوشانید وذهن مخاطبین را بامسایلی که خودتان دوست دارید مغشوش می کنید! بگذریم....
معنی بیت:
کمر معشوق ِ من آنقدرباریک است که خداوند گویی ازهیچ آفریده است! به کمر ِ باریکِ معشوق من، دستِ کسی نرسیده است.
به لطفِ بیان ِ رندانه ای که حافظ دارد، در ژرفای معنای کلام، این نکته ها نیز وجود دارد وبه ذهن مخاطب متبادر می گردد: (کسی تاکنون نتوانسته بندِ کمراوراگشوده و به اودست درازی کند.)
درباریکی وجاذبه ی کمراولطیفه ای سربسته ونکته ی سِّرآلود نهفته است.
حافظ ازوجود یک رازدرکمریارحرف می زند امّا اینکه آن رازچه چیزیست چیزی نمی گوید! زیراچنانکه خود فرموده، تاکنون ازعهده ی هیچکس برنیامده تا آن رابگشاید، گویی خودش نیزنتوانسته است.!
لیکن حافظِ رند نیک می داند که سِرّکمر که بازشود به گشایش ِ سِرّ دیگری منتهی می شود! سِرّی که گفتن آن سزاوارنیست..... بنابراین حافظِ محجوب! مخاطبین شعر را در همینجامتوقّف می کند تا حُرمت وعفّتِ کلام آلوده نگردد وجویندگان، خود به فراخورذوق خویش، لایه های عمیق تر معنارا کنکاش کرده و بدان طنزلطیف دسترسی پیداکنند وازکشف آن محظوظ گردند
امید درکمرزرکش اَت چگونه ببندم؟
دقیقه ایست نگارادرآن میان که تودانی!
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
به کام رسیدن: به وصال معشوق رسیدن وهم آغوشی با او، درمعانی عرفانی به خدارسیدن وفناشدن وباقی ماندن درذاتِ خداوندی.
نای: نی
امّا بکام رسانیدن نی چگونه کامیست که حافظ ِ خوش ذائقه هوس کرده است؟
برای درکِ کامل حالِ حافظ، باید به فنون نواختنِ نی آشنا باشیم.
نی آلتی موسیقیست و پیش ازآنکه در درون آن نفس دمیده شود،چوب خشکی بیش نیست! لیکن آنگاه که نوازنده ای ماهر، دهانه ی نی را به دهان گرفته ودرمیان دولبِ خویش جای داد ودرآن دمیدن آغازید، همان چوب خشکِ به ظاهربی مقدار وبی جان، به یکباره روح و جان می گیرد، به ناله درمی آیدوازسوز ناله ی خویش، دل ِعالمی راخون می کند!.
نی رانمی توان باهردمیدنی، نواخت وبه ناله وا داشت. شاید آموختنِ نواختن ِنی ازهمه ی آلات موسیقی سخت ترباشد. باید نفست گرم وسوزنده باشد،باید دردمندباشی ونفس ازسینه ای زخمی وخونین عبورکند تا کارسازافتد.
نوازنده ی نی که روزها وماهها تمرین ِ دمیدن می کند، پس ازکسب مهارت، نفس را ازاَعماق ِدرون ِ خویش ونه ازگلوی خود! درنی می دمد تا صدایی ازاو دربیاید. حالتِ نواختن وارتباطِ فیزیکی ِنی ونوازنده،نیزتداعی کننده ی بوسه گرفتن عاشق ومعشوق هست.
حافظِ نکته سنج وباریک بین،دلش می خواهد همانندِ نی، ابتدا درآغوش گرم معشوق،دهان اندردرمیان دولبِ شیرین وسرخ یار بگذارد سپس یار چنان ازصمیم قلب دراونفس گرم وروحبخش بدَمد که حافظِ مشکل پسند به مُراد رسیده وکامیاب گردد! او نه به هرشوخ ِ بی سر و پایی دل می سپارد ونه به هرنوع وصلتی راضی می شود، چنانکه نی به هرنوع دمیدنی پاسخ نمی دهد وبه نالش درنمی آید!
معنی بیت:
تازمانی که معشوق ِ من ،همانندِ نوازنده یِ ماهر ِ نی، بااشتیاق وازاَعماق ِ درون مراننوازد وبه مُرادِ دل نرساند، نصیحت وملامتِ همه ی عالم به گوش من بادِهواست(بیهوده وبی تاثیراست.)
حافظ ، خلّاق ِ بی نظیرپارادکس درعرصه ی شعر است. درمصرع دوّم با تغییردادن زاویه ی نگاهِ خود به نی، پاردکس زیبایی آفریده است . دراینجا برعکس نگاهِ مصرع اوّل، فقط پیچش ِ باد دردرون ِ نی رامدّ نظرقرارداده و نصیحت ِمردم را به آن تشبیه نموده است، همانندِ بادی که ازسرنی وارد وازسردیگرخارج می گردد، نصیحت نیزازاین گوش وارد وازآن گوش خارج می گردد. اوباهنرمندی این دوراباهم پیوند زده است.
همچو چنگ اَرنه کناری ندهی کام دلم
ازلبِ خویش چونی یک نفسی بنوازم
گدای ِکوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
هشت خُلد: هشت بهشت
معنی بیت: گدای کوی تو به ظاهر تهیدست ومِسکین است. او ازدولتِ عشق تو ازهشت بهشت بی نیازاست وهیچ طمعی به بهشت وطبقات ومراتبِ وسوسه انگیزآن ندارد. همین که درحوالی منزل تو،ازهمان هوایی که تو نفس می کشی اوهم نفس می کشد،راضیست. کسی که اسیر عشق توشد ازهربندِ تعلّقاتِ هردو جهان آزاد وفارغ است.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابر نمی کنم
اگر چه مستی ِعشقم خراب کرد ولی
اساس ِ هستی من زان خراب آبادست
خراب کرد: نابودکرد،ازخود بیخودنمود.
مستی ِ عشقم خراب کرد: مستی ِ حاصله ازنوشیدن ِشرابِ عشق، مرا ازخود بیخود وهمه چیز را(شامل ننگ ونام،هوا وهوس،شهرت واعتبار،خودخواهی ومنیّت و......رانابود کرد.
خراب آباد: اوّل خراب می کند بعدآباد می سازد یا به ظاهر خرابیست ودرباطن آبادی.
حافظ دراین بیت نیز پارادوکس زیبایی از(خراب وآباد) خلق کرده است. خرابه ای که آبادیست!
معنی بیت: بااینکه مستِ شرابِ عشق شدم وخرابکاری به بارآمد وهمه چیز را ازدست دادم (به ظاهر وازدیدگاهِ ظاهربینان، بدنام شدم،بی اعتبارشدم، لااُبالی شدم و....) امّا من کسی نیستم که پاپَس بگذارم وازعشق رویگردان شوم. چرا که عشق درسرشت من نوشته شده ودرسرنوشت من است. بُن مایه ی وجودِ من ازعشق است. همانگونه که عشق آسان می نمود اوّل ولی افتاد مشکلها، اوّل خراب می کندبعدآبادمی سازد. خراب می کند تا صاحبِ گنجی بی پایانت کند. گنجی زوال ناپذیراست.
بیابیا که زمانی زمی خراب شویم
مگررسیم به گنجی دراین خراب آباد
دلا مَنال ز بیداد و جور یار که یار
تورانصیب همین کرد واین ازآن دادست
بیداد وجور یار: نامهربانی وبی توجّهی ِمعشوق نسبت به عاشق، بیداد وجوروجفاست.
تورانصیب همین کرد: قسمت تواین شد
این ازآن دادست: دومعنادارد: 1- این اشاره به بیداد دارد. بیدادرابه این سبب به تو داده که قسمت تواین بوده است. 2- "داد" به معنای عدالت، این که قسمت توبیدادوجوراست ازآن گونه عدالتِ خاص دردنیای عشق است.
دردنیای عشق همه چیز متفاوت است. دردریای عمیق غرقه می گردند وبه آب آلوده نمی شوند. جان می سپارند وزنده می گردند. ازخرابی به آبادی می رسند. دراین دنیاست که شوکت شاهی به پشیزی نمی خرند ودرویش وشاه برابر هم می نشینند وگدا برهشت بهشت نازمی کند وبرستاره حکم.......
وهمه ی اینها خیالپردازی ،رویا وادّعا نیست بلکه عین حقیقت است. حافظ خودنمونه ی بارزاین ادّعاست. درویشی تهیدست است که با پادشهان نشست وبرخاست دارد. به باغ بهشت وقصرحور طمعی ندارد، ازواعظ وزاهد وحتّا آتش دوزخ ترسی به دل راه نمی دهد ودرپی آنست که اگربتواند کُلاً آتش دوزخ راخاموش سازد،بهشت را باخاک یکسان کند تاکسی به طمع بهشت وترس ازجهنّم بندگی نکنند. فقط عشق بماند وعشقبازی بامعشوق اَزلی........
معنی بیت:
ای دل عاشق،ازنامهربانی وخشم یار اندوهگین مباش وناله مکن، ( اوهرچه کند عین لطف است وعنایت،بپذیر که دردنیای عشق،همه چیزبرعکس است برای آنکه به آبادی برسی باید که خراب شوی) قسمتِ تواین بوده که فعلاً جوروجفای یارتحمّل کنی ودَم برنیاری. این عین عدالت است چراکه دردنیای عشق همه چیزمتفاوت وبرعکس آن چیزیست که توفکرمی کنی .
دَوام عیش وتنعّم نه شیوه ی عشق است
اگرمعاشر ِمایی بنوش نیش غمی
برو فسانه مخوان و فسون مَدم حافظ
کز این فسانه وافسون مرابسی یادست
فسانه مخوان: افسانه مگو
فسون مدم: دعاها و وِردهای جادوگری خواندن وفوت کردن ودمیدن
حافظ پس ازآنکه چند بیت درمورد عشق ومعشوق وتوصیفِ دنیای عاشقی سخن می گوید، دربیتِ پایانی، ازطرف معشوق ِ بیدادگر وسنگین دل! (البته درکارگاه خیال) پاسخی نامهربانانه می شنود تابیشترخراب گردد! وخراب گردد که بیشترآبادشود!
معنی بیت:
ای حافظ،برو واینقدر افسانه و افسون برای من مخوان(چرب زبانی وچاپلوسی ممنوع) تونمی توانی مرا با این شیرین زبانی وقصّه و وِردخوانی به فریبی وباخودهمراه سازی، من از این افسانهها و نیرنگها بسیار به یاد دارم.
معشوق ِ حافظ مثل خودِ او رند وزیرک است وهمیشه پاسخهای رندانه می دهد.
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شَکرزتو دلخسته ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای رامپسند
که بوسه ی تورُخ ماه را بیالاید !
سید مهدی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:
آواز وقت سحر(منتشر نشده)
حضرت حافظ
آواز : استاد علیرضا افتخاری
کمانچه : استاد کیهان کلهر
@ostad_alireza_eftekhari
ali در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش سوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل:
Bait 11
چیست فرمانتا شود باران پدید
correct
چیست فرمان تا شود باران پدید
احسان در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
به نظرم کاملا مشخصه چی داره میگه. خیلی واضح میگه به بهشت و جهنم اعتقادی نداره و آدم باید در دم شاد باشه. نه تنها این رباعی کلیه رباعیات خیام همین رو میگن. اینا که منظور شراب بهشتیه و ... اصلا درست نیست.
جعفر مصباح در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۰:
از بانوان سراینده سده های قبل بعد از جهان ملک خاتون، هم دوران حافظ شیراز، مهستی گنجوی، هم دوران عمر خیام، از شیرین زبانترین سرایندگان شعر فارسی است.
نادر.. در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
تو هنوز ناپدیدی..
ز جمال خود چه دیدی ...
میم.کاف.مهریار در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
در مورد مصراع : که گور پرده جمعیت جنان باشد اشاره است به حدیث نبوی که : پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: "القبر روضة من ریاض الجنّة اوْ حفرة من حفر النیران" قبر باغی است از باغهای بهشت، یا گودالی است از گودالهای جهنم
.
.
م.ک.مهریار.
.
اینستاگرام : mk_mehryar
میم.کاف.مهریار در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
در مورد بیت آخر (کدام دلو ... ) کسانی که تجربه خروج از بدن یا برون فکنی داشته اند از وجود ریسمانهای نقرهای خبر داده اند و گزارش داده اند با رویت آنها خیالشان راحت میشود که هنوز امکان بازگشت دارند.
ریسمانهای نقرهای همچنین در عهد عتیق در کتاب جامعه 12:6 ترجمه فارسی قدیم چنین آمده است:
قبل از آنکه مفتول نقره گسیخته شود و کاسه طلا شکسته گردد و سبو نزد چشمه خرد شود و چرخ بر چاه منکسر گردد، و خاک به زمین برگردد به طوری که بود، و روح نزد خدا که آن را بخشیده بود رجوع نماید...
.
.
م.ک.مهریار
اینستاگرام : mk_Mehryar
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:
سلام
در مصرع ای موسی جان شبّان شدهای
به نظر می رسد کلمه «چوپان» مشکلی از نظر معنایی ایجاد نمی کند و وزن را هم درست می کند تا نیاز نباشد به شبّان تشدید بدهیم
ای موسی جان چوپان شدهای
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۹ - قصهٔ سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم کی امروز باران بارید چون تو سوی گورستان رفتی جامههای تو چون تر نیست:
روزی پیامبر ص برای همراهی جنازه یکی از اصحابشان به گورستان رفتند و او را همچون دانه در زیر خاک مدفون کردند و خاک را بر رویش ریختند چونکه خاک باعث رشد و جوانه زدن این دانه میشود مولانا با مثال زدن روییدن درختان به زنده شدن انسان پس از مرگ جسم اشاره میکنه و میفرماید این درختان با زبان سبز و شاخ و برگ هاشان صدها اشارت دارند برای انانکه گوش شنوا دارند
مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
خاک را در گور او آگنده کرد
زیر خاک آن دانهاش را زنده کرد
این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کردهاند از خاکدان
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وانک گوشستش عبارت میکنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
این درختان مثل مرغابیانی که زمستان را سر در آب میکنند و بهار که میشه از کلاغ بشکل طاووسی زیبا در میایند اگرچه خداوند در زمستان اونهارو حبس کرد ولی ازون کلاغ ها طاووس هایی زیبا بوجود اورد .. منظور اینست که بعد از این حبس دنیا ما مبدل میشویم به موجودیتی حقیقی تر و زیباتر ....
همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زندهشان کرد از بهار و داد برگ
انکار کنندگان میگویند این نشانه ها از اول بوده و ربطی به خدا نداره ولی به کوری چشم اینها حضرت حق در درون دوستداران خودش حقایق و معارفی رو مانند باغ و بوستان شکوفا میکنه.... هرگلی که ازین باغ مکاشفه رایحه ای خوش پخش میکنه... گویای وجود این اسرار الهیست
منکران گویند خود هست این قدیم
این چرا بندیم بر رب کریم
کوری ایشان درون دوستان
حق برویانید باغ و بوستان
هر گلی کاندر درون بویا بود
آن گل از اسرار کل گویا بود
بو و رایحه خوش دوستداران خداوند باوجود منکران عشق خداوندی آشکارا در جهان پخش میشود این منکران همچون حشره ای کثیف(جعل) از بوی گل گریزانند یا شبیه کسانیکه کم تحملند و طاقت شنیدن صدای دهل ندارند
بوی ایشان رغم آنف منکران
گرد عالم میرود پردهدران
منکران همچون جعل زان بوی گل
یا چو نازک مغز در بانگ دهل
خودشون رو مشغول امور روزمره میکنن و غرق در کارهایی که میکنن میشن و چشمشون رو بروی این درخشش میبندند .... مولانا میفرماید چشم برای دیدن حریم امن الهیست و انها که به روزمرگی مشغولند در حقیقت کورند
خویشتن مشغول میسازند و غرق
چشم میدزدند ازین لمعان برق
چشم میدزدند و آنجا چشم نی
چشم آن باشد که بیند مامنی
پیامبر ص از گورستان برگشت و به پیش عایشه(صدیقه) رفت و همینکه عایشه او را دید دستش را بروی عمامه و البسه و محاسن وی کشید ...پیغمبر ص پرسید که چکار میکنی ؟ عایشه گفت که امروز هوا ابری بود و باران امده ولی متعجبم که لباسهاتون خیس نیست ...در جواب پیامبر ص از عایشه میپرسد که چه پوششی بر سرت انداخته بودی و عایشه جواب میدهد که ردای شمارا .... و جواب میشنود که ای پاکدامن بخاطر همین که ردای من رو سرت بوده خداوند باران غیبی از نوع دیگری را بر چشمان پاکت عرضه داشته نه این باران و اسمانی که تو فکر میکنی
چون ز گورستان پیمبر باز گشت
سوی صدیقه شد و همراز گشت
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد
پیش آمد دست بر وی مینهاد
بر عمامه و روی او و موی او
بر گریبان و بر و بازوی او
گفت پیغامبر چه میجویی شتاب
گفت باران آمد امروز از سحاب
جامههاات میبجویم در طلب
تر نمییابم ز باران ای عجب
گفت چه بر سر فکندی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار
گفت بهر آن نمود ای پاکجیب
چشم پاکت را خدا باران غیب
نیست آن باران ازین ابر شما
هست ابری دیگر و دیگر سما
بهار بیک در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۱:
دوستان بزرگوار شعر شناس اگر درباره ی مصرع " کله خصم خاصه کن " نظری دارید بفرمایید .سپاسگزارم
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳: