جاوید مدرس اول رافض در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
*****************************
تضمین غزل 170
******************************
بیت حزن بر من ار مسکن وکاشانه شد
این دلم از درد و هِجر اُستن حنانه شد
با همه جزجان و دل غافل و بیگانه شد
*
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
**********************************
راز دلم میرود در همه جا دست به دست
زاهد اگر میکند عیب می و می پرست
حالت ما لولیان حاصل عهد الست
*
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
**********************************
عشق بود پیر را رونق عهد شباب
مهر و وفا زیب تو در عمل آید صواب
ازخم آن سلسله بر دلش افتاده تاب
*
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
*******************************
پیشکشت شد دلم لیک زقلبم خجل
حق تو شد عشق من همچو حق آب و گِل
وقت بهاران و گل ، آب و هوا معتدل
*
مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
****************************************
در دل ما آتشی نور جمالت فروخت
سینه زتاب دلم درغم جانانه سوخت
رشته این جان ما عشق بهم تا که دوخت
*
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
***************************************
آینه فرقی کند در نظر نیک و زشت؟
عیب کند مَر، مرا زاهد نیکوسرشت
فتنه آخر زمان از سر ما در گذشت
*
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
**************************************
دل برد آن نرگست بابت افسونگری
غمزه و نازت بودغایت افسونگری
چشم تو افراشته رایت افسونگری
*
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
*************************************
لطف دمت ساقیا سابقه جان ماست
مستی وشادی دل سِحر دمت را گواست
مطرب ودف را چه شد کوزه پر می کجاست
*
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
جاوید مدرس (رافض)
حامد زرین قلمی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹ - بمانیم که چه:
قاتل مرغ و خروسیم یکیمان کمتر
اینهمه جان ِ گرامی بستانیم که چه
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه
این دو بیت جا مانده
این غزل در جواب غزل تقدیمی هوشنگ ابتهاج -سایه- سروده شده
نادر.. در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷:
یکی میرفت در چاهی چو در چه دید او ماهی..،
مجو مه را در این پستی، که نبود در عدم هستی...
مرتضی عمرانی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
با درود به دوستان عزیز بحث جالبی هست که هر دو طرف درست میگن و البته اشتباه
اول اینکه سد و سده یعنی عدد صد و در این شغر درست بیان شده و سد به معنای آب بند فارسی نیست و از واژه عربی میاد یکی از صرف های اون مسدود هست در خالیکه در فارسی یند هست نه سد
دوم -- هر زبانی و یا فرهنگی برای پویایی و دوام نیاز به ورود واژه از زباتهای دیگر و خروج واژه به زبانهای دیگر داره .. و این چیز بدی نیست و صد البته خوبه .. ولی اگر ما با داشتن واژه مناسب واژه دیگری و یا به دلیل برتر دانستن یک زبان یا فرهنگ .اژه و یا رسمی رو جایگزین کنیم اینجا دچار مشکل میشیم
سوم .. ریشه خط فارسی و عربی یکی هست (منظورم خط هست نه زبان) که تکامل یافته خط کوفی که در عراق فعلی( که پایتحت ایران تیسفون هم در عراق فعلی بود ) رواج داشت و نوع ساده شده خط پهلوی بود و این خط عربی نیست بلکه نوع ساده شده خط پهلویست که خط مذهبی زرتشتی بود
چهارم ..
احمد در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
مولدم جام ورشحه قلمم جرعه جام شیخ الاسلامی است
لاجرم در جریده اشعار بدومعنی تخلصم جامی است
این شعر از نورالدین عبدالرحمن جام (ره) میباشد .نشاندهنده کسب فیض
ایشان از حضرت شیخ احمد جام (ره) میباشد.کسب فیض حضرت حافظ(ره)از شیخ احمد جام (ره)در عرفان امر طبیعی هست.
مهدی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید:
ته ریاصی و کوانتم
همه چیز در همان صفر خلاصه میشود.
اهورا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
میگه اگه آدم بهشتو به لذت دو گندم فروخت. من ناخلفی کنم اگر لذت این دنیا رو با وعده بهشت عوض کنم
نادر.. در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۷:
همه بالیدن عاشق پی پالودنی آید..
نادر.. در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۲:
جمله سؤال و جواب زوست...
طاهرخانی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:
میشه کسی به من یه شعر معرفی کنه که مولوی توی اون گفته
باعق کار کن و اینا
مدیح در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:
باسلام ودرود"من آن دسته ازعزیزان که مصرع دوم بیت اول را(نخواند)اعلام نظرکردندتأییدمی کنم.وهمه ی دوستانی که مخالف این نظرندویابعضی هم نظربه این دارندکه بایدباعلامت سوال خواننده بشودقاطع میگویم اشتباه است وخواهشمندم به معنی سخن درشعرتوجه نماییدلاکن به نتیجه صحیح خواهندرسید/مدیح/باسپاس
امیر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵:
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند
پیر و مرید بینی کاندر جواب مانده
آرش آذیش در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۵:
نه کودکی که به صورت دهل زخانه برآیی
به صوت دهل درست است.
با سپاس
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸:
8559
موسوی اعظم در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
زاهد ظاهرپرست رویارویی شریعت ( زهد) و طریقت ( عرفان ) نیست.
حافظ از فقها و علمای اسلام است که باور به شریعت دارند، و در اینجا تقابل زهد عامیانه و ظاهری با حقیقت زهد است.
بعضی ترک دنیا می کنند و زهد در پیش میگیرند که چیزی در عوضش بدست بیاورند که یا آبرو و عزت دنیایی است، یا تحسین دیگران است و یا بخاطر ثواب زهد است.
اما حقیقت زهد رها شدن از غیر خداست هر چیزی که باشد از جمله مقام، آبرو، شهرت و حتی بهشت و ثواب های بهشتی.
عارف و زهد عارفانه آن است که دل اسیر این عناوین و تعلقات نباشد و دل فقط در بند محبوب باشد.
امام علی علیه السلام ثروت هنگفتی از نخلستان ها و باغ هایشان بدست می آورد، اما دلش اسیر مال و قدرت و شهرت نبود، چون کسی که اسیر قدرت و شهرت باشد تساهل و تسامح خواهد داشت، اما حضرت در شورای تعیین خلیفه شرایط رو نپذیرفت و خلافت به عثمان رسید. و البته در جای خودش برای خلافت تلاش کرد وقتی ننتیجه نداد به فتنه انگیزی و تخریب و ... دست نزد.
پس حقیقت زهد نداشتن نیست، بلکه اسیر نبودن است.
یه وقت کسی ثروت دارد ولی اسیر ثروت نیست و راحت بذل و بخشش میکند، و گاهی کسی ندارد و مدام در حسرت و آرزوی ثروت است.
احمد در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:
در هرزمان مجذوبان وعشاق پوشیده ای وجود دارند که بعضی از اولیاء آنان را میشناسند چه بسا فخرالدین عبدالصمد یکی از آنان بوده باشد . این عشاق به خداوند بسیار نزدیک اند که بقیه از آنان طلب کار گشایی مسایل روحی را میکنند.
جاوید مدرس اول رافض در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
***************************
شرح غزل 170
***************************
بنام حضرت دوست
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
1- زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
........................................
در حافظ نامه خرمشاهی با بحث اینکه در این بیت بجای کلمه زاهد حافظ درست است بعد با عدله و استنتاج زاهد را درست بر میشمارد ( رج ص 647 غزل 98)
در شرح عرفانی غزلیات حافظ ( ختمی لاهوری ) ( در ص 1250 جلد 2 غزل 183 )
شان نزول این غزل داستان ملاقات شمس تبریزی و حضرت مولانا در بازار شکر ریزان میداند و با تعریف این داستان که بنده خیلی به اختصار عرض میکنم .ماجرای گفت گو بین شمس و مولانا و سئوالات و جواب مشهور( در باره مقایسه حضرت محمد و بایزید بسطامی) و در نهایت دعوت مولانا از شمس بخانه اش برای خلوت نشینی و مباحثه در خلوت و قبول کردن شمس با سه شرط (1- زنی زیبا روی هر شب 2- پسر شاهدی زیبا 3- شراب ناب)(برمنوال آزمایش بمی سجاده رنگین کن )
دعوت را قبول میکند و مولانا هم میپذیرد.که در شب اول زن خود و پسرش و کوزه شرابی از محله جهودان به خدمت شمس میبرد و شمس نعره ای میزند و میگوید که اینها برحسب امتحان گفتم و الی آخر...و بنا بر این ماجرا ،غزل را شرح میکند
زاهد خلوت نشین = چله نشین همان مولاناست و بمیخانه شدنش تهیه صبویی از شراب برای شمس
از سر پیمان گذشت یعنی غرور و ابهت روحانی و زاهد بودنش را زیر پا گذاشت بر سر پیمانه شد هم رجعت از بابت تهیه شراب به محله یهودان و معنی دیگرش اینکه میدانست پیمانه شمس تبریزی حاوی شرابی روحانیست و مولانا به لحاظ معنوی از آن مستطیع خواهد شد. بر سرآن شد در ازای و بهای ترکِ من ذهنی زاهدانه اش و شخصیت کاذ ب ملبس به روحانی که مولانا را بود.
پیمان و پیمانه هم جناس زائد هستند.
از سر پیمان رفتن = فراموش کردن عهد و شکستن پیمان .
در جای دیگر گوید: در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند/ تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
باسرپیمانه شد=یعنی بر سر پیمانه رفت .به سراغ جام شراب ومیخواری رفت
شرح ساده: دیشب حافظ خلوت نشین به میخانه آمد، پیمانی را که برای ترک باده گساری بسته بود شکست و به سر وقت پیمانه و شراب رفت .
******************************************
2- صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
.................................
صوفی مجلس در نسخه لاهوری (صوفی مجنون ) آمده است
در نسخه ختمی لاهوری نگاشته : آن زاهد خلوت نشین و بی خبر از عقل معاد که دیروز پریروز بر مقتضای عقل معاش جام و قدح رندان را می شکست( اصطلاحا آنها را عیب میکرد) و از آن احتراز مینمود دوش به یک جرعه می از دست مغبچه میفروش به مستی عارفانه رسید و صاحب عقل معاد که (عقل فرهیخته که عقل معاش را در تقابل است) شد و حقیقت رندی را واقف شد.
شرح ساده: صوفی عقل از دست داده که دیروز آلات باده گساری را می شکست ، با نوشیدن یک جرعه می ،باز بر سر عقل آمد
*****************************************
3- شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
....................................
شاهد عهد شباب=ایهام دارد و دو معنی افاده میکند:
الف)معشوق ایام جوانی .
ب) ایام جوانی و خود جوانی که در حکم شاهدی خوب و خواستنی است درجای دیگر گوید:
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب / رجعتی میخواستم دیگر طلاق افتاده بود
که باز این بیت هم ایهام دارد بر دو معنی مذکور در الف ) و ب) بالا
(پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد که باز محتمل بر دو یا سه معنی است)
ختمی لاهوری:در تفسیر این بیت رابطه شمس و مولانا را پیش میکشد.اینکه در عنفوان جوانی مولانا که عشق ازلی نهفته در وجودش در تمنا و طلب مرشد عشق بود شبی در خواب میبیند که جوانی در کمال و غایت وجاهت و نورانیت رو نمود وبا دلجویی گفت که علاج درد تو منم اما این موقوف به گذشت زمان خواهد بود.که آن اتفاق ملاقات شمس با مولانا در چهل سالگی ( پیرانه سر) اتفاق افتاد که در مناقب العارفین نگاشته که مولانا میفرمود تا به مصاحبت و ملاقات شمس رسیدم هما نا آتش عشق او در درونم
شعله ای عظیم کشید و مرا دیوانه او ساخت.!!!
معنی ساده: چهره زیبایی محبوب دوران جوانی ، در خواب به خیالش آمده بود و بار دیگر ، سر پیری عاشق و شیدا و بی قراری شد.
*****************************************
4- مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
.......................................
مغبچه = در لغت بمعنی بچه مغ است و اصطلاحا پسر بچه ای که در میکده ها خدمت میکند
حافظ در جای دیگر گوید:
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش / هوای مغبچگانم درین و آن انداخت
در اصطلاح عرفا مغبچه = مرشد کامل و پیر مکمل را گویند که در ولادت معنوی نسبت کامله او به کاملی دیگر میرسد و آن کامل را باز به کاملی دیگر.بطنا عن بطن که طریق ائلیا الله است.
لاهوری این بیت را در باره جستجوی شمس مولانا را عنوان میکند که مولانا بعد از دیدن شمس از همه برید و باوی به خلوت آمد
معنی ساده : پس از آشنایی با مغبچه یی که دل ودین را می ربود و در آنجا به رفتار آمده بود ، از همگان پیوند آشنایی را بردید.
*****************************************
5 - آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
......................................
خنده شمع =چهره خندان شمع (لرزه های شعله شمع)،علامه قزوینی مینویسد: (( مکر حافظ و لابد شعرای دیگر او ( = شمع ) را به خنده وصف کرده اند،ولی درست نفهمیدم که مرادشان از خنده شمع چه بو ده است و چه اوضاع و حال و وصفی را از شمع به خنده تشبیه کرده اند. البته که گریه کردن شمع پر واضح است که قطرات مذاب و در حال ریزش شمع است ولی خنده اش چیست؟
در جای دیگر: چهره خندان شمع آفت پروانه شد.
از دیدگاه این حقیر با دریافت معنی از بیت زیر میشود به خنده و در عین حال گریه شمع واقف شد.
که میگوید: بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم / تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
در می یابیم که به حالت سوختن شمع و نور افشانی او و لرزش شعله اش (تشبیه به خنده، شده ) در عین خنده گریه هم میکند خنده اش پر تلالو و روشن و در تظاهر و جلو چشم همگان است و روشنایی بخش ولی گریه اش پنهانی و دور از نظر که همان مذاب شدن وقطرات جاری در بدنه شمع است چه بسا که کسانی آنرا نه به عنوان گریه شمع بگیرند بلکه قطرات شبنم عرق چهره شمع از ذوق و شوق و خنده اش بدانند (خی) و گریه کردنش هم دور از نظر بماند.
عطار گوید: امشب به صفت شمع دلفروزم من / میخندم و میگرم و میسوزم من
در معنی عرفانی بیت لاهوری گوید: گل = مغبچه مذکور است و بلبل =زاهد خلوت نشین .همچنین در مصرع دوم نیز شمع =مغبچه و پروانه = زاهد خلوت نشین ) ومعنی بیت را به آندو اختصاص میدهد. الله اعلم بصواب
و این معنی از بیت استنباط میشود:چهره سرخ و آتشین گل بلبل را از پای در آورد و بدام محنت های عشق انداخت و خانه خرابش کرد. و چهره پر خنده شمع نیز پروانه را دچار عشق و آفت کرد یعنی عشق به مدد زیبایی است که عاشق را گرفتار میسازد و از پای در میآورد
معنی ساده: سرخی آتشگونه چهره گل ، خرمن هستی بلبل را به آتش کشید و چهره خندان شمع بلای جان پروانه شد.
آتش آن نیست از شعله او خندد شمع / آتش آنست که در خرمن پروانه زدند
*****************************************
6 - گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
گوهر یکدانه =گوهر نا یاب یا کمیاب دُردانه
گوهر شدن قطره = از دید گاه قدما قطره باران در دهان صدف می افتاد و پس از پرورش یافتن تبدیل به دُرّ میشود
در شرح عار فانه بیت لاهوری گوید: ما در این جا همان زاهد خلوت نشین است که با اطاعت و پیروی از مغبچه نقصانی نکرد و گریه شام و سحر زاهد خلوت نشین با انداد مغبچه شکر که بی ثمر نیافتاد و ضایع نگشت و هر قطره از اشک او درسایه و برکات عشق بدیل به دُردانه شد.
معنی ساده : سپاس خدای را که گریه های شبانگاهی و سحری بی اثر نماند و دانه های اشک ما به مروارید گرانبها و بی مانند تبدیل شد.
*****************************************
7 - نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
نر گس ساقی = چشم ساقی / آیت افسونگری = ساحری باعشوه و غمزه حالات چشم
اوراد = جمع ورد و ادعیه و دعا هست
حلقه اوراد= در جمع خانقاه صوفیانه گرد هم نشستن ومداومت در ذکر و دعا خواندن بطور دسته جمعی
که در معنی این بیت مد نظر است (حلقه ٔ ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه گرد با یکدیگر ذکری را مداومت کنند)
در قدیم و حالاهم بعضا بعضی ها برا ی از اثر انداختن جادو و جنبل و محافظت از چشم زخم و بلایا ی غیر منتظره در یک کاغذ مطول دعا و ادعیه و آیات قرآن نوشته و بصورت حلقه در میاوردند بطوریکه با سه بار گذشتن از داخل آن حلقه اوراد مکتوب خود را در حصار و سپر آن و در حفظ و استتار و بدور از بلایا می ساختند (بزعم خودشان)
مجلس افسانه شدن= حلقه ورد و ذکر ما تبدیل به محل گفت و شنود عاشقانه و عارفانه شد.
در معنی عارفانه ختمی لاهوری گوید: نرگس در اصطلاح =نور ذات و مراد آن نور ذات ساقی است
و ساقی هم همان مرشد کامل است که از روی کنایت همان مغبچه در این غزل است که شمس تبریزی
باشد. یعنی در حوزه مدرسه و مجالس مولانا که مجلس اوراد وذکر و بحث مسایل فقهی و زاهدانه بود
در سایه و تبرک وجود و حضور شمس تبریزی تبدیل به مجلسی رندانه و عاشقانه و عارفانه شد که از آن مدعیان ومعاندان و عوام افسانه ها ساختند و پرداختند.
معنی ساده: چشم ساقی ، آینه سِحر خواند(وبرما دمید) و انجمن ورد دعای ما را به محفل گفت و شنود عاشقانه بدل ساخت
*****************************************
8 - منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
در معنی عارفانه این بیت مذکورست:اینجا مراد از حافظ همان زاهد خلوت نشین(مولانا) است
و پادشاه همان مغبچه (شمس) که اکنون خانه و کاشانه مولانا بارگاه شاهی همچون شمس است
و با این ترتیب دل در جستجو و تمنا به دنبال دلدار(معشوق جانانه) خود رفت و یافت و با وی
همنشین و قرین گشت.
معنی ساده: حالیا منزل حافظ به منزله آستان بزرگی و عظمت الهی است دل او، دلداری را باز یافته و جان او به محبوب پیوسته است.
*************************************
نظری بر شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در بیشتر نسخه ها ، در مطلع این غزل به جای ( حافظ ) کلمه( زاهد) و در مقطع آن به جای ( بارگه کبریا) (بزمگه پادشا) یا (بارگه پادشا) ضبط شده است . در واقع می توان گفت اگر کلمه صحیح حافظ با (زاهد) عوض نمی شد هرگز لزومی نداشت که بار گه کبریا هم به بزمگه پادشاه تغییریابد. به عبارت دیگر عدم درک صحیح نظریه عرفانی شاعر سبب شده که بعضی از کاتبین در گذشته در برگشت ضمیر به کار رفته در ابیات این غزل دچار توهم و در نتیجه از مقصود نهایی شاعر دور بمانند توضیح بیشتر اینکه در این غزل حافظ شخص خود را مثال می زند و خویشتن را در ابتدای امر به صورت یک صوفی گوشه گیر متعبد و خلوت نشین که از همه مناهی بریده معرفی می کند که حسن و جمال یک محبوب ایام جوانی او دو باره در دلش وسوسه ایجاد کرده ودر نتیجه حسن وجمال یک مغ بچه ساقی میخانه یی پای عشق او را به میخانه باز کرده واو را یک متعصب خم شکن بیش نبوده بر سر عقل ومعرفت آورده و چشم بینش و دیده جهان بین او را باز کرده به طوریکه دل او دلدار خویش را باز یافته و جان او به محبوب خویش پیوسته و در نتیجه منزلگاه او به منزله آستان با عظمت الهی در آمده و حالیا جایگاه او در بارگاه شاهِ جهان یعنی مقام کبریایی خداوند قرار دارد. معانی ابیات پیش گفته شد این غزل به نحوی است که با قرائت آن می توان به طور وضوح به نظریه عرفانی حافظ دست یافت.
جاوید مدرس (رافض)
21/ 12 / 96
جاوید مدرس اول رافض در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
****************************
تضمین غزل 169
جاوید مدرس (رافض)
****************************
شد کویری باغ الفت لطف باران را چه شد
پرده پوشیدند بر رخ ، گلعذاران را چه شد
یاد باد آن بانگ نوش وشاد خواران را چه شد
*
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
**************************************************
ساقیا خالیست دستت کوزه پر می کجاست
آن صدای شاد رود و سوز و ساز نی کجاست
آن طریق مهربانی ها که کردی طی کجاست
*
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
*************************************************
تا که با بی مهری ایام رویا روستی
زهر نوشی از لبانی که چُنان کندوستی
بر تنت بینی که مانده استخوان بر پوستی
*
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
************************************************
رو ی ما بیچارگان همواره بر سوی خداست
آنکه نور مهر می پاشید بر دلها کجاست
حالیا گردون پر از تزویر نامرد و ریاست
*
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
************************************************
کس نمی بینیم دیگر میرد از بهر نگار
تفرقه افکند بر جمع محبّان روزگار
در افول آمد چرا آن طلعت خورشید وار
*
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
**************************************************
جای شادی و طرب دل را به یأس آکنده اند
طالبان مهرخود در حسرت یک خنده اند
مهربانان هرچه باشد عشق را چون بنده اند
*
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
*************************************************
آسمان خون گرید ار از ابر بر حالم رواست
بر طلوع عشق دست ،طالبان اندر دعاست
آنکه پر میسازد این دنیا ز عدل ودین کجاست
*
صد هِزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
************************************************
عدل پرور خود به قلبی داد دین و دل فروخت
مرغ لال آمد دگر در پیش گل منقار دوخت
دل نمی شاید که دیگر چهره از می برفروخت
*
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
***********************************************
تخته شد میخانه ساقی گم تبه باده فروش
چنگ مطرب دیگر افتاد از تب و تاب و خروش
باز گرم از حیله شد بازار پیر خرقه پوش
*
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
جاوید مدرس ( رافض)
19/12/96
اسماعیل آیینی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۱:
پس از خوانش نخستین خط از این چهار پاره دنیای جدیدی از یک حس زیبا در من جوانه زد که با سه پاره ی پی امدش همسنگ نبود، نه نه که همسنگ نبود در سمت و سویی دیگر بود سمت و سوی زیبا بینانه ی عشق و دلدادگی و یکی شدن و این شروع یک چهار پاره در من شد با پیروی از هستی ای که پاره ی نخست به من داد ان را نوشتم و سالها پیش در کتاب شعر دوم خودم اورده بودم و این چهار پاره نوشته شده خود را برای آقای همایون شجریان هم فرستادم:
عشقت به دلم در آمد و شاد برفت
یک بار دگر شادتر از شاد برفت
غافل من زار که اول(کاول) امد دل برد
واخر عقلم تا که دل از یاد برفت.
این چهار پاره را نوشتم چون ورود عشق به دل، به خانه ی خود، قابلیت و شایستگی صاحب دل را می طلبد که پس از ورود عشق به دل، عشق به دل روح کامل می دمد چون عشق شایستگی دل را برای ورود به آن تایید می کند.
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹: