مدامم مست میدارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت
سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوحِ خالِ هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت
و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این غزل، شاعر از زیبایی یار خود سروده است که او و باد صبا را عاشق و مست خود کرده است و هردو در کوی او سرگردان هستند. او یار خود را سوگند میدهد که میخواهم ابروی زیبای تو را دوباره ببینم و تو را پرستش و ستایش کنم. شاعر در صفحه کتاب و سیاهی نوشتهها بهیاد معشوق و محبوب خود میافتد یاری که چنان زیباست که زیبایی او تمام دنیا را آراسته میکند. در پایان، شاعر به بلندهمّتی و نظر بلند خود افتخار میکند که خاک کوی یار را توتیای چشم خود کرده است.
هر لحظه عطر خوشی از گیسوی تو بهمن میرسد و از آن مست و خوش میشوم؛ هر لحظه چشم زیبای تو مرا مستتر میکند!
آیا میشود که پس از مدتها صبر، دیدگانم به دیدن ابروی زیبای تو روشن شود همچون شمعی که در محراب بیفروزند.
سیاهی نوشتههای کتابهای بینش و دانایی را از بهر آن دوست دارم که شبیه خال تو مشکی است.
اگر میخواهی که تا ابد دنیا را آراسته و زیبا کنی به نسیم صبا بگو که یک لحظه برقع از رُخت بردارد.
اگر میخواهی که فنا و زوال را از جهان محو کنی، زلف را بپراکن و پریشان کن تا از هر تار گیسویت، جانها ببخشی.
من و نسیم صبا، دو آدم سرگردان و ناامید هستیم که مست و بیخود گشتهایم من از غمزه چشم تو مستم و او از عطر زلفت.
آفرین بر نظر بلند و همّت حافظ که هیچ چیز از دنیا و آخرت را نمیبیند جز خاک سرِ کوی تو را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
الا ای کعبه دولت مرا خاک سر کویت
ندارد جان من قبله بجز محراب ابرویت
اگر در روی مهروئی بمهر دل نظر کردم
نکردم جز بدان وجهی که هست آیینه رویت
ز عشق روی گل بلبل نکردی ناله و غلغل
[...]
همانا آیت سجده ست خط از مصحف رویت
که هرکش خواند آرد سجده در محراب ابرویت
تویی آن یوسف غایب شده از من که در بستان
ز هر پیراهن گل در مشام آید مرا بویت
به قصد دیدن عکس تو هر دم در خیال آرم
[...]
چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن
بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت
بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
[...]
نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت
نمیگفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
نمیگفتم کمند سرکشی بگسل که میترسم
دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
نمیگفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را
[...]
نویدِ آشنایی میدهد چشمِ سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
بمیرم پیشِ آن لب اینچنین گاهی تبسم کن
بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت
به رویت مردمانِ دیده را هست آنچنان میلی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.