همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۲:
محوریت شمس در فرهنگ و عرفان جلال دین تفاوتی عظیم میان آن و عرفان کلاسیک پیش از آن را دامن میزند
وصف محبوب و ادعای عاشق به شیدایی و بیخودی و انتظار کرامت از او داشتن و به ملامت دیگران پای نبستن
و راه محبت و اخلاص با خلق پیش گرفتن و دوری و بی توجهی به دارائی و درویشی پیشه کردن و بزرگداشت و سرسپردگی شیخ و پیران طریقت و نظائر این موجب جدایی اهل زهد و مرگ اندیشی و ظاهر گرائی از اهل شوق و باطن گرائی بود وبسیار مورد توجه عموم نیز قرار میگرفت که این گاه زمینه خشم دین مداران را فراهم میساخت
دراویش و صوفیان پیش از شمس همواره به ادیان و مناسبات و باورهای دینی احترام میگذاشتند و خود نیز به تمامی آیینها و شریعتها پای بند بودند هر چند اساس کار آنان متفاوت بود آنان عشق خدا را جایگزین ترس از او ساختند و اینگونه از صف حاکمان که به ترس خلق نیاز داشتند رانده میشدند ولی نه از مسجد وکلیسا
وقتی کسی پیدا میشود که ترا به تمامی از همه چیز جدا میکند آنگاه آن شخص همه چیز تو میشود زیرا کاری عظیم برای تو کرده است که تو هرگز قادر به انجام آن نبودی
این غزل به آسانی یوسف پیامبر را که مانند سیاوش نمونه انسان کامل از همه نظر است و خضر را یعنی پیامبری که همواره هست و خواهد بود و به عمر جاودان دست یافته است در برابر شمس بی ارزش و خوار به حساب میآورد و دیدن جمال او را آرزو میکند چون جدا شدن از هنجار کهن راه نویی و معانی تازه را با خود میآورد و این ارمغانی به آیندگان است که هرگز از مکتبهای کهنه بر نمیآید، من اگر به تو نلافم آدم لاف زنی خواهم بود
همانگونه که در غزل - بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
یوسف، موسی، رستم، انسان، سلطان، سلیمان و ایمان و هر چه از این دست است را بر میشمارد و همه را در رخ شمس میبیند
نادر.. در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست...
درود روفیا جان.. درود
همیرضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
در بیت ششم بازی ظریف سعدی به صورت مثبت و منفی با «چنانی» جالب است:
در بیت اول میگوید چنانی = چنان هستی (در حسن همچنان که میگویند) و در بیت دوم: نه چنانی = چنان نیستی (در ارادت با ما آنچنان که باید باشی نیستی یا آنطور که صاحب حسن هستی در ارادت با ما نیستی یا در ارادت با ما آنطور که از تو تعریف میکنند نیستی)، «به حقیقت» مصرع اول با «به ارادت» مصرع دوم تناسب واژگانی دارد.
«حسن» و «عیب» هم در مصرع اول و دوم با هم متناسبند (تضاد دارند).
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
زنده باشید.
این هم از ویژگی های سخن سعدی است و به احتمال بسیار عمدی تا از مغز خواننده کار بکشد.
همیرضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
@7:
ممنون از همراهی و راهنماییهای عالمانه شما
در حال که میلی به ایجاد مغایرت با نسخه چاپی ندارم این تعبیر آخری برایم پذیرفتنیتر است.
روفیا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
درود
امروز سفر یکی از مددجویان به انتها رسید.
شش ماه پیش وقتی به دیدارش رفتم به دلیل سرطان سینه عمل جراحی mastectomy انجام داده بود و ضعیف و نحیف در بستر بود.
به دلیل درآمد کم قادر به پرداخت هزینه جراحی پلاستیک و کشیدن پوست روی عضو از دست رفته نبود و با سینه بدون پوست روزگار می گذراند.
پانسمان یک روز در میان به صورت خصوصی اجتناب ناپذیر بود و هزینه های شیمی درمانی و... چند برابر حقوق بازنشستگی نابهنگامش بود. امروز به واژه دریاب را بار دیگر اندیشیدم.
دریاب!
چه خوب بود که دوستان و عزیزان و خویشاوندان از آمریکا و انگلیس و ایران عزیز ایشان را دریافتند پیش از آنکه خیلی دیر شود.
از روزی که این فعالیت را شروع کردم فهمیدم چقدر آدم عاشق زیاد است! از دخترک معلولی با کمک ماهانه بسیار کوچک تا معلم بازنشسته و مهاجرانی که در آن سوی مرزها دل در گرو مهر وطن و هم وطن دارند!
دست کم خوشحالم که به یاری همراهان کمی از رنج و وحشت ناشی از احساس تنهایی اش در این جهان پر راز و رمز کاستم.
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند....
دریاب....
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
اگر خود "ار" درست باشد چنین میشود:
عحیب باشد کس را که تو برانی و بمیرد(از دوری تو) دگربار اگر او را بخوانی زنده نشود
و "گر" به بخوانی و برانی برمیگردد همانگونه که شما نوشته اید.
فاطمه در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
شرابی به خاک آدم ریز درسته. گلاب چرا آخه؟؟؟ عجب . حافط تو عصر ما بود الان جزو شاعران ممنوع بود.
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
آن وقت باید نیم بیت بیت نخست اینجنین شود:
عجب ار شخص گر بمیرد و دگر زنده نباشد
که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی
که به نظرم از زبان سعدی دور میشود.
به نظرم اگر در نسخه های دیگر به جای "ار" واژه "از" آمده باشد نزدیک به یقین درست همین است.
بمیرد و نمیرد هر دو درست است بسته به اینکه این عجب از کجا آغاز و به کجا برسد یکی از دو معنی که نوشتم بدست میدهد.
اگر در دیگر نسخه ها فقط بمیرد باشد پس درست همین است.
همیرضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
@7:
سپاس از راهنمایی و نظر شما
از حاشیه شما به این نکته رسیدم که قطعات مصرع اول و دوم به شکل مرتب با هم مرتبط است («و» های مصرع اول و دوم به هم مرتبطند) (اگر درست «ار» را «از» بگیریم و درست «بمیرد» را «نمیرد»):
1. عجب از شخصی که تو از در خویش برانی اگر نمیرد
2. عجب که او زنده نشود وقتی تو دیگربار میخوانیش
حالا میتوانیم «بمیرد» را درست فرض کنیم:
باعث تعجب است که تو شخصی را از در خویش برانی (و در نتیجه) بمیرد و دیگر بخوانیش و زنده نشود.
باعث تعجب است که شخصی بمیرد و زنده نشود وقتی که تو از در خویش برانیش و دوباره بخوانیش.
«عجب از شخص» یعنی آن شخص باعث تعجب است. به نظر من بعید است آن شخص باعث تعجب بشود بلکه نفس این که شخص (نوعی، هر شخصی) در این وضعیت بمیرد و دوباره زنده نشود باعث تعجب است.
آیا میتوانیم «ار» را به از تبدیل نکنیم و «گر» مصرع اول را برای مصرع دوم خرج کنیم:
اگر (ار) کسی را از در خویش برانی و دیگر بار بخوانی عجبا اگر شخص بمیرد و باز زنده نشود؟!
نزدیک شدم یا کلا بیراه رفتم؟
نظر شما چیست؟
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
به نظر من "ار" نیست و یک نقطه کم دارد.
بمیرد هم باید نقطه اش پرش کند
1-گر نمیرد عجب از شخص و دگر زنده نباشد=عجب از شخص که نمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود
2-که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی=که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
عجب از شخص که نمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
اگر بمیرد درست باشد:
عجب از شخص که بمیرد(از دوریی تو) و دگربار زنده نشود که تو از خود رانده باشی و دگربار بخوانی
دکتر محمدحسین بهاری در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:
بر این گمانم:
تا کام ستانی ز جهان از لب جام
درستر می آید.
جاوید در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷۶:
بیت آخر واقعا زیبا و دلنشین است و تلنگری بر دوران امروز ما
بیگانه در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۵:
وای من...
عالیست... عاالی...
شیوا هوشمند در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹۳:
ببخشید ولی از نظر من در مصراع دوم بیت دوم همان کلمه ی «بردم» نسبت به «بودم» مناسب تر باشد .
چون که اگر توجه کرده باشید می بینید که در این شعر حضرت مولانا به دادن «دل ودین» و نثار کردن «دار و ندار» در راه معشوق اشاره می فرماید.
که در جواب معشوق می فرماید :«تو که باشی که چنین کنی و دل و دین در راه ما نثار کنی. بلکه ما آن را بردیم و این گونه بیقرارت کردیم.
برگ بی برگی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۶ - سبب پریدن و چرخیدن مرغی با مرغی کی جنس او نبود:
بنظر این حقیر اشاره حضرت مولانا به تجمیع پاکی که برگرفته از ذات حق تعالی میباشد با
جمیع بدیها از قبیل خشم ، حسادت ،حرص، طمع ،منیت ، خودخواهی ، تکبر و سایر ناهنجاری هایی که با اصل انسان در درون قالب تن و این از آغاز خلقت و به مشیت آفریدگاربوجود آمده و پیوسته در حال ستیز میباشند با اصل انسان که از جنس جانان است که در انسان های بی خرد غالباً این عناصر پست غالب میشوند و تنها اندک انسانهایی
که به خرد شناخت خود که لازمه شناخت اوست دست یابند مغلوب نخواهند شد .
فرزاد در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۸:
از آن * مار بر پای راعی زند : به خاطر آن* مای بر پای راعی میزند که ..
فخر در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - صفت فیل و مدح آن پادشاه:
همونطور که توی شعر هم اشاره شده، وزن ابیات مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع هست و به نظر میرسه که مجتث مثمن مخبون اصلم محذوف باشه
نیکومنش در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:
درود بیکران بر دوستان جان
-گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
جانم را هوس وصال دوست چنان در اتش حسرت گداخته ،مگر آن نگار ازلی سر از پرده غیب برون اورده و دل به تماشای سیمای ماه گون او به ارامش ابدی رسد ولی انچنان که میبینم گویا چنین آرزویی آرزوی خامی بیش نبوده است.
2-به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
(الذین جاهدو فینا لنهدیین سبلنا)به مهربانی واز برای ارامش خاطر من وعده داد که شبی را به میهمانی مجلس انس من خواهد امد ومن با تمام وجود از برای دیدن روی او سالیان زیادی را به شب زنده داری مشغول شده وهمانند غلام نگهبان ، به پاسبانیِ درِ دل مشغول شدم ولی از ان نگار خبری نشد که نشد.
3_پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
او وعده داد که همنشین دردمندان و شکسته دلان چو رندان خواهد شد روزگارم را چو رندان به دردمندی و غم خواری گذراندم ولی از ان نگار خبری نیامد که نیامد
4_رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
سزاوار است اگر اکنون دلم در قفس سینه چون کبوتر خود را به این سو وان سو می زند و ارام وقرار نمی گیرد چرا که در راه دانه خال دوست حلقه زنجیرهای زلفش را دید و باز ارام نشد و خود را به داخل دام انداخت و اسیر شد
5_بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
عاشق را هوس ان است که با دهان خویش از لبان سرخ گون یار به کامروایی رسد ولی چون چنین کامروایی برای عاشق مقدر نشده و قسمت ازلی عاشق در بی مرادی است دلم از ناکامی خون خویش را ریخته و چون جام سرخ رنگ می در خون خویش غلطید
6_به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
منزلگه عشق را مسیر پرخطر وپر افت و خیزی می باشد وبیراهه های زیادی از ان جدا شده ومقاصد انحرافی بیشماری به وجود امنده است من که قسمت ازلی در هواخواهی دوست داشتم و شوق و اشتیاق دیدار او در زندگی از همان اوان نوجوانی در دلم شکوفه زده بود صدها بار به صدها شکل تلاش کردم که مسیر عشق را پیموده و به دیدار دوست نائل شوم اما هر بار سهم من ناکامی بود انجا بود که خود خواهی وخود بزرگ بینی را کنار گذاشته و دست خویش در دست پیر دلیل و واصل الهی قرا داده ودر سایه همت و نظر او در مسیر عشق حرکت کردم .
7_فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
صد افسوس و دریغ که به خاطر همان غرور و خودخواهی و یکّه تازی در عشق انچنان به غم خواری مبتلا گشتم که در غم زدگی و خرابی و ناکامی شهره جهان شدم
8_دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
صد افسوس و دریغ که به خاطر همان یکه تازی در عشق و رسیدن به چهره مقصود به اشتباه وعدم مشاوره از اهل نظر و راز به نزد بزرگان و کریمان زیادیی به درخواست و طلب زانوی ادب به زمین زدم ولی به مقصود نرسیدم که نرسیدم
_هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
منِ یکه تاز در میدان عشق از روی تدبیر و فکر هزاران حیله به کار گرفتم که به وصال ان یار و معشوق ازلی رسم ولی چنین نشد چرا که وصال مقارنه ای است که میل و زمان ان به خود معشوق وابسته هست و به تلاش و اهتمام عاشق دست نمی دهد ولی صد البته عاشق بایستی تمام تلاش خود را در این راه انجام دهد واز هیچ تلاشی فرو گذار نباشد ولی گفته اندکه (تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد)
محمد امین در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰: