گنجور

حاشیه‌ها

مجتبی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴:

مصراع2 بیت اول در بعضی از چاپهای دیوان چنین است:
رخ چو عیاران میارا، جان چو نامردان مکن!
به نظر میرسد این صورت صحیح تری باشد، بویژه با آمدن دو فعل نهی میارا و مَکَن.

مهرشاد در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

باعث افسوس است که نام بانو هایده را در میان خوانندگان قرار نداده اید!

دوستدار در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

از اونجایی که اکثر غزلیات حافظ درباره امام زمانه و خود حافظ هم حافظ قران بوده و این که اصلا غزل معمولا عارفانه نوشته میشه ما سعی داریم این شعر رو هم عارفانه معنی کنیم حالا نمیدونم کار درستیه یا نه!
در جواب بعضی

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۱:

انسان در زندگی‌ خود همیشه با توبه روبرو است چون کار‌ها همه از روی فریب است و هر سال فریب‌ها و دروغ‌های پار سال کهنه می‌‌شود و به درد نمی خورد و دیگر لذتی با خود نمی آورد و دست آوردی به همراه ندارد بلکه موجب زیان هم می‌‌گردد و عادت‌هایی‌ که با خود دارد مزاحمت نیز فراهم می‌‌کند
انسان عاشق که راستی‌ را آموخته است و با یار خود به کار گرفته است و می‌‌گیرد هر سال و هر روز نو تر از دیروز است و این تنها راه و رسمی است که هرگز نیازی به توبه ندارد این ویژگی‌ نیازی به جای زیاد و ثروت زیاد و شرایط دیگر ندارد تا شادی بیاورد بلکه خود در خود می‌‌جوشد و گسترش می‌‌یابد و کاری نیست که تقلید شود که اگر تقلید شود دیگر آن نیست که باید باشد و باید از آن توبه کرد زیرا تقلید کار کهنه است و راستی‌ راه نویی که راه عشق است

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰:

برخی فکر می‌‌کنند عرفان چیز اضافی است و نیازی به آن ندارند و خود همه چیز را می‌‌دانند و حتی آیه‌هایی‌ از قرآن و انجیل و کتاب‌های دیگر خوانده اند و تفسیر می‌‌کنند و نماز روزه هم می‌‌گیرند و راه پول ساختن را هم آموخته پس هم این دنیا و هم آن دنیا را از آن خود می‌‌دانند و نا آگاه از این که در زندانی که خود ساخته اند گرفتارند و آن زندان ظاهر سازی و دورویی است و آن‌ چه را که ندارند هنر راستی‌ است و دلیل آن هم این است که همه عیب‌ها را در دیگران می‌‌بینند و این هنر را ندارند که خود را ببینند و با خود حرف بزنند بلکه همه حرف‌ها به نوعی به دیگران مربوط می‌‌شود چرا چون با خود حرف زدن نیازمند هنر راستی‌ است که آسان بدست نمی آید و اول باید دوستی‌ پیدا کرد که راستی‌ را می‌‌شناسد و با او راستی‌ را تمرین کرد که نشان آن‌ نویی است و شکار فکر نو و حرف نو نه تکرار آن چه در کتاب‌ها آمده است

فرخ در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۳:

سطر آخر، بند دوم باید چنین باشد تا قافیه درست در بیاید:
چنین بود تا بود و بر کس نماند.

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۹:

ما در زندگی‌ هر کاری می‌کنیم و هر حرفی‌ می‌‌زنیم از روی ملاحظات و حساب گری است و این رسم زندگی‌ است که اگر غیر از این باشد باعث نا هنجاری‌ها و دل‌ خوری‌ها و زیان‌ها و گاه خسارات سنگین می‌‌شود
در مرام و مذهب عشق هیچ حساب گری و ملاحظه در کار نیست چون راستی‌ کار می‌‌کند و هدف رسیدن به نویی است نه آنکه چیز کهنه‌ای حفظ و صیانت شود و وضعیت‌ای که وجود دارد مراقبت شود
آنجا پای همه در میا‌‌ن است و اینجا تنها پای دوست آنجا همه چیز حفظ می‌‌شود اینجا همه چیز خراب آنجا اگر خشم بد است اینجا شربت است آنجا اگر کفر بد است اینجا ایمان به حساب می‌‌آید آنجا نه بد است و آری خوب اینجا بر عکس است آنجا سود شخصی‌ خوب است اینجا سودی در کار نیست و همه از دست دادن است چون هر روز از دهان دوست خبر‌های نو فرو می‌‌ریزد و دل‌ هر روز روشن تر از دیروز است و غذای آن‌ هر روز می‌‌رسد و نیازی به ذخیره کردن نیست

رامین در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱ - پادشاهی فریدون پانصد سال بود:

تعجب کردم از حرف دوستمون. اتفاقا این بیت کاملا درست هست و بی نهایت هم معنی دارد. کدوم شاهنامه نوشتن آبادی؟ تن آسانی و خوردن آیین اوست کاملا درست هست. ایرانیان تن رو گرامی میداشتن .چون روان هست که به وسیله تن پدید میاد. اگر خودتون رو بالاتر از جنیدی نمیدونین میتونین فیلم شماره 6 استاد رو دقیقه 40 به بعد رو ببینید و گوش کنید و به این سایت نگین چرت و پرت گفتن. چون درسته بیتش

رضا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
حاصل: محصول
کون و مکان: هرآنچه که در جهان هستی می بینیم، کلّ کاینات وهرچه دراوست
اسباب: ، وسایل،هرآنچه که هست ومی بینیم
باده: شراب
"این،همه نیست" : اینهایی که می بینیم همه ی آنچه که وجود دارد نیست، گوشه ای ازآنچه که هست می بینیم. ما ناتوان هستیم ازدرکِ همه ی اسباب جهان.چیزهای زیادی هست وما ازآنهابی خبریم.
بسیاری از آدمیان، براین باورند که هدف اصلی ِ خلقت ومرکزآفرینش هستند. فکرمی کنند اینقدرمهّم هستند که چرخ عظیم فلک به سببِ اینکه اینها لقمه نانی به کف آرند وبه غفلت نخورندمی چرخد!
برخی دیگرنیزباتوسعه ی روزافزون علم ودانش، ودرکِ بی کرانگیِ جهان ِ هستی براین باورند که کُره ی زمین وآدمیانش درصحفیه ی کائنات آنقدرناچیزوکم اهمیّت است که عددی به حساب نمی آید چه رسدبه اینکه مرکز آفرینش بوده باشدویا موردِ توجّهِ ویژه ی خالق هستی قرارگیرد!
به هرحال عظمت هستی بسیارفراترازدرک وفهم آدمیست وروزبروزپیچیدگی معمّای هستی فزونی می یابد وپاسخ قانع کننده ای برچیستی وچرائیِ هستی وهزاران سئوال دیگر پیدا نمی شود.
حافظ عزیز نیز که استاد بی بدیل ِ طرح سئوال وبه نقدکشیدن باورهاست این غزل را درهمین راستا و با نیّتِ طرح پرسش خَلق نموده است. اوبابه نقدکشیدن اعتقادات وباورها، مسئولانه می خواهد انسانهای خفته رابیدارسازد. او مشتاق است که موتوراندیشه های انسانها را روشن کند به این امید که صاحبان اندیشه ازحیطه ی ساده لوحی وخوش باوری قدمی فراترگذاشته وبه حقیقت نزدیکترشوند. این غزل درکل سعی دارد مرغ اندیشه ی آدمی را به پروازدرآورده، از سقفِ باورهای کهنه عبوردهد وبه آسمان لایتناهی برساند.
به منظورقرارگرفتن درفضای حافظانه ودرک روشن ِمعنا ومفهوم این غزل،بهترآن است که با مرور ِ این سئوال به استقبال ازاین غزل نغز وپُرمایه برویم:
آیا به راستی ابروبادومه وخورشید وفلک درکارند تا ما لقمه نانی به کف آریم وبه غفلت نخوریم؟! همین؟! آیا محصول کون ومکان اینقدرناچیزاست؟!
معنی بیت: محصولاتِ کارخانه ی عظیم هستی، این چیزهایی نیست که ما می بینیم ومی پنداریم که چرخش ِ چرخ فلک برای این است که مازاده شویم، نانی به دست آوریم،تولیدمثل کنیم وسرانجام دردل خاک آرام گیریم!
باده پیش آر که داستان به همین جا ختم نمی شود! باده پیش آرتابه عیش وعشرت بپردازیم، شاید درحالت سُرور وشادمانی پی به چیزی بُردیم! زندگانی ما،دانش،باورها واعتقادات ما تنها ذرّه ای بسیارناچیز ازتولیداتِ کارخانه ی هستی اَند وتمام اینهایی را که تاکنون ما کشف کرده ودراختیارداریم همه ی ماجرا نیست. کُره ی زمین وکلّ آدمیان، درمقابل صفحه ی بیکران هستی آنقدرضعیف وناچیزاست که به مانند یک نقطه ی کوچکی به حساب می آید. درچنین شرایطی عیش وشادمانی بهترین گزینه هست زیرا ماباشادبودن است که خواهیم توانست باجریان هستی همسوشده ودست به طرّاحی واکتشاف بزنیم.
بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم وطرحی نو دراندازیم
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
ازدل وجان:ازعمق دل وژرفای جان،باتمام وجود
شرف: آبرو،عزّت،حُرمت، افتخار،
غرض این است: هدف وآرمانِ اصلی این است.
دل وجان این همه نیست: دل وجان به تنهایی اینقدر اهمیّت ندارد. اگرجانان نباشد دل وجان چیزی جزبارگران نیست.
معنی بیت: باتمام وجود وازاعماقِ درون، تمنّای هم صحبتی وهمنشینی با معشوق راداریم ومنظوراصلی ما(عاشقان) رسیدن به وصال است اگرغیراین باشد که دل وجان اینقدرارزش واهمیّت ندارد، دل درکنار دلدار وجان در برجانان معنا وارزش واقعی خودراپیدا می کنند هدف وآرزوی نهایی پیوستن به معشوق است وبس. دست ازاین آرزوبرنخواهیم داشت.
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاتن رسد به جانان یا جان زتن برآید
منّتِ سدره و طوبی ز پیِ سایه مَکش
که چوخوش بنگری ای سروِروان این همه نیست
منّت کشیدن : تمنّا کردن،طلب ودرخواست کردن دراینجا طلب کردن به هربهایی حتّابا خواروذلیل کردن ِ خود.
سِدره وطوبی: دودرختی معروف دربهشت. گویند این درختان، به داشتن سایه و شاخه‌های فراوان و میوه‌های متنوع شهرت دارند. بطوری که هر شاخه ا ی از آنها به سوی غرفه ای از غرفه‌های بهشت کشیده شده تابهشتیان درکمال آسایش ورفاه بهره مندگردند.
"این همه نیست" به همین موضوع اشاره دارد حافظ می فرماید ای زاهدِ تاجر ومعامله گر ! اگربه خاطررسیدن به سایه ومیوه ی این درختان، عبادت می کنی و به خود زحمت می دهی، به نتیجه ای نمی رسی، اشتباه متوجّه شده ای ! اصلاً ماجرا ازاین قرارنیست. خودت رازیاد اذیت نکن ،بیش ازاین خودرا تحقیرمکن اینگونه که تو برداشت کرده ای نیست زنهارفریب مخور.
"سرو ِ روان" خطاب به مخاطبِ غزل است مانند ای جان، ای عزیز. چون دراینجا صحبت ازدرختان سدره وطوبی شده، به جای ای عزیز، "سرو روان" بکارگرفته شده تا هماهنگی ظاهری وباطنی ِ واژه ها حفظ شود وبین آنها پیوندِ معنایی وجود داشته باشد. ضمن آنکه حافظ با بکارگیری ِ این واژه قصد دارد به مخاطب یادآوری کند که توخود یک سرو روان هستی پس درحسرتِ سایه ی درختانِ سدره وطوبی نباش خودبهترازآنهایی! اگرشاخه های آنها به غرفه های بهشتی سرک می کشند توخود نیز می توانی به هرکجا که بخواهی روان گردی،به خودت بیا.
معنی بیت: ای عابد وزاهدِ به طمع ِسایه ومیوه ی درختان بهشتی، اینقدرخودراتحقیرمکن،منّت مکش،التماس نکن اگرنیک نگاه کنی خداوند تورا مثل سرو روان آفریده وبه تو ارزشی والابخشیده است. توبهترازطوبی وسدره هستی، تو که خود می توانی برای دیگران سایه هدیه کنی به سایه ی سدره وطوبی طمع داری؟
هُمایی چون توعالیقدر وحرص استخوان تاکی؟
دریغ آن سایه ی همّت که برنا اهل افکندی!
سایه ومیوه ی طوبی اینقدرارزش ندارند که بخواهی به هروسیله وبه هرطریق که شده به آنها برسی. برای رسیدن به آنها گریه وزاری و....نکن ( باید خودِ دوست را هدف قراربدهی نه سایه ومیوه ی درختان بهشتی را !! آرزوها وآرمانت راوسعت بده، غرض ومقصودنهایی باید خوددوست باشد نباید به چیزی کمتر ازاو راضی شوی!)
باغ بهشت وسایه ی طوبی وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
وَر نه با سعی و عمل باغ جِنان این همه نیست
دولت: خوشبختی، سعادت، رستگاری
باغ جِنان: باغ بهشت.
معنی بیت: رستگاری وسعادتِ حقیقی آن است که آدمی ازدست مبارک دوست(معشوق ازلی) هدیه ای دریافت کند. بهشت وآرمیدن درسایه ی طوبی وسدره اگر قراراست با گریه وزاری والتماس وخون دل حاصل گردد چندان ذوقی ندارد. خوشبختیِ واقعی درنظرگاهِ حافظ عبارت ازآن است که عاشق زمانی که هیچ امید وانتظاری ندارد ناباورانه،موردِ عنایت ولطف معشوق قرارگیرد به ناگهان غافلگیرشود وببیندمعشوق سرفراگوشش آورده وبه آوازحزین می گوید: ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟
البته که باید عاشق این قابلیّت وشایستگی را داشته باشد تاچنین دولتی نصیب او گردد. پیدا کردن این قابلیّت ازطریق منّت کشی والتماس وزاری میسّر نیست همین که عاشق صادق باشد،بی آزارباشد، شادمان باشد ونسبت به پیرامون خویش بی قید وشرط عشق ورزی نماید قطعاً درچنین مسیری قرارخواهد گرفت وروزی قرعه ی این چنین دولتی بنام اوخواهداوفتاد.
به ناامیدی ازاین درمرو بزن فالی
بُوَدکه قرعه ی دولت به نام ما افتد
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
پنج روز: اشاره به مهلت اندک زندگانیست. دورمجنون گذشت ونوبت ماست
هرکسی پنج روزه نوبت اوست.
خوش بیاسای: شادمانه زندگی کن، غم دنیای دَنی مخور،طلبِ روزی ننهاده مکن
چنانکه ملاحظه می شود حافظ درهرفرصتی که دست می دهد مخاطبین خودرا به سرور وشادی وخوشی تشویق می کند. زیرا او که پیامبرراستین عشق وشادمانیست نیک می داند که : کسی که شاد ومسرورباشد به آسانی می تواند به پیرامون خویش نیز شادی هدیه کند هرگز یک تندخو وعبوس غمگین نمی تواند به اندازه ی فرد مسرور وشادمان نیکی ومحبّت کند.
زمان اینهمه نیست: گمان مبر که این عمر زمان زیادیست،چشم برهم بزنی مهلت به پایان رسیده است.
معنی بیت: دراین دنیا مهلت زیادی نداری بنابراین زنهار دراین پنج روزه ای که نوبت به تورسیده،همچون غنچه فروبسته ظاهرنشوی جهد کن ازپرده بیرون آیی وچون گل شادمانه وعاشقانه زندگی کنی. زمان همانندبرق وباد درگذراست مبادا گمان کنی که هنوزفرصت هست وزمان زیادی دراختیارتوست.
سخن درپرده می گویم چوگل ازغنچه بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
بر لب ِ بَحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تابه دهان اینهمه نیست
بحر فنا: دریای نیستی ونابودی
زلب تا به دهان این همه نیست: فاصله ای بین لب ودهان نیست، فاصله ای بین نیستی و زندگی نیست فرصت غنیمت شمرو شتاب کن. درمصرع دوّم "لب" به معنای نیستی آمده بدان سبب که درمصرع اوّل برلب بحرفنا بودیم. دهان نیزبه معنای زندگی آمده،بدان سبب که آدم زنده قادربه خوردن ونوشیدن است پس دهان تداعی کننده ی زندگیست ودرنهایت، فاصله ی لب تا دهان به زیبایی، فاصله ی مرگ وزندگی راترسیم وملموس ترکرده است.
معنی بیت: ای ساقی، تعجیل کن باده بیاور که هرآن ممکن است نفسی که فرومی رود فرانیاید تعلّل مکن فرصت غنیمت دان همه برلبِ دریای نیستی درانتظار بسرمی بریم شراب بیاورومارا ازاین اضطراب رها کن.
وقت راغنیمت دان آنقدرکه بتوانی
حاصل ازحیات ای جان این دَم است تادانی
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره ازصومعه تا دیر مُغان این همه نیست
بازی غیرت: حسد، رشک بردن،خواهش دل، دراینجا بازی عوالم درونی
زنهار: آگاه‌باش ، هشیارباش.
صومعه: مکان وعبادتگاه صوفیان
دیرمغان: مکان وعبادتگاهِ زرتشتیان
حافظ بدان سبب این دورا درتقابل هم قرارداده که دردیرمغان نوشیدن شراب مجاز ودرصومعه غیرمجازاست. زاهد ساکن صومعه(به ظاهرازشراب بیزار) وحافظ ازارادتمندان دیرمغان (دوستارشراب)است .
ای زاهد اینقدرآسوده خاطرمباش که درصومعه ازوسوسه ی شراب نوشیدن دراَمان هستی! هشیارباش، ناگهان به بهانه ای مُنقلب می شوی، دچارتمنّا وخواهش دل می شوی وبیکباره خودرا دردیرمغان می یابی که درحال نوشیدن شراب هستی! چراکه این دومکان فاصله ی زیادی باهمدیگرندارند ویک دگرگونی ِ درونی کافیست که تورا ازصومعه به دیرمغان منتقل کند.چنانکه شیخ صنعان نیزناگهان به بهانه ی عشقی زمینی متحوّل شد وپس ازهفتادسال زُهد وتقوا ساکن میکده شد ودین ودل بربادسپرد.
زاهدِپشیمان راذوق باده خواهدکُشت
عاقلا مکن کاری کآوردپشیمانی
دردمندیّ ِ منِ سوخته ی زار و نزار
ظاهراً حاجتِ تقریروبیان این همه نیست
زار و نزار: آشفته خاطر،ضعیف و لاغر.
تقریر: برقرارکردن،اقرار،نوشتن
بیان ِاشتیاق،دردمندی وسوزدل ِ من ِ آشفته خاطر وناتوان، نیازی به این همه شرح واقرار ندارد بدون شرح وبیان نیزازحال وروزم پیداست درچه وضعی هستم.
بیان شوق چه حاجت که سوزآتش دل
توان شناخت زسوزی که درسخن باشد
نام حافظ رقم ِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سودوزیان این همه نیست
رقم نیک: نقش نیک، به نیکنامی مشهورشد
رقم سود و زیان: میزان سود و زیان، حساب سود و زیان.
معنی بیت: درست است که نام حافظ درمیان نیکنامان ثبت شد امّا درنظرگاهِ ما رندان، ننگ ونام معیار سود وزیان نیست و چندان اهمیّتی ندارد. برای ما باطن واندرون مهّم است تا به وضعیّت و قابلیّتی برسیم که دولت، بی خونِ دل به کنارآید ولطف وعطای معشوق شامل حال ما گردد.
ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است
وزنام چه پرسی که مرا ننگ زنام است

مهدی ابراهیمی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:

از شوقِ آن (حریم) ندارد (سرِ) حجاز
(گردِ) (بیت الحرامِ خُم) (حافظ)
گر نمیرد به (سر) بپوید (باز)
حافظ
معنی ظاهری
اگر عمر حافظ کفاف دهد و خدا بخواهد ورق بر می گردد و بار دیگر حافظ گرد خُم شراب و در بیت الحرام میخانه با سر طواف خواهد کرد
یکی از رسومی که از قدیم برایمان بجا مانده ریختن آب پشتِ مسافر است"سفر سلامت" در قدیم مسافرت بدینگونه نبود. خطرهای زیادی در کَمین بود که کَفَش خارِ مُغیلان و حدّش جان باختن بود و مسافرین، اندکی قبلِ سفر از اقوام و دوستان و آشنایان حلالیتی می طلبیدند" (آه) از این {ر(اه)}که در وی خطری نیست که نیست" امّا یکی از این سفرها که بر هر مسلمان مُتَمَکِنی واجب می گردد، حج است که خود آن مناسکی دارد، یکی از آن آداب اظهار بندگی کردن و احرام بستن و عدم خون ریزی و رو به قبله نهادن و در سعیِ مروه و صفا کوشیدن و (گردیدن) هفت باره بر بیت الله الحرامِ(چهار گوش) بوده و هست.
"اِحرام چه (بند)یم چو آن قبله نه اینجاست/در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت"
آن نازنین سرِ رفتن در این راهِ بی باز گشت را دارد(سروده ی ایّام جوانی) امّا این سفر آدابِ خود را دارد، او پس از اِحرام قصد (خونِ دخترِ رز) را دارد ( بیت الحلالِ خُم) و چقدر در این سعی و صفا می تواند بکوشد و در سرِ آن از سر و تن خود محافظت بکند(حافظ) و با چه توان مندی قصد هفت بار گردیدن(طواف) بر آن بیت الحرامِ خُم(هفت خط جام) را دارد و اگر عمر یاری بکند این گردیدن را با پا طی نمی کند بلکه با سر می رود که "چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست" و کمتر کسی  پس از این کوشیدن(صفا= هفت خط کشیدن) توان طی کردن مروه را داشته. "چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد" "که گر به پای درآیم به در برند به دوشم"
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد/عارفان را همه در شربِ مدام اندازد/ چه مستی است ندانم که رو به ما آورد/که بود ساقی و این باده از کجا آورد/ ازین افیون که ساقی در می افگند/ حریفان را نه سر ماند و نه دستار/ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت/این نقش ها نگر که چه خوش در کدو ببست
حافظ
ساقیان لاابالی در طواف/هوشِ میخوارانِ مجلس برده‌اند/جرعه‌ای خوردیم و، کار از دست رفت/تا چه بی هوشانه در می کرده‌اند؟/ما به یک شربت چنین بی خود شدیم/دیگران چندین قدح چون خورده اند؟
سعدی
خیز و در کاسه ی زر آبِ طربناک انداز/
پیشتر زانکه شود کاسه ی سر خاک انداز
بس که در پرده (چنگ) گفت سخن/
ببُرش موی(تا) (نموید) باز
« إِنَّ اللَّهَ یُبَاهِی بِالطَّائِفِینَ » ؛
« خداوند به طواف کنندگان مباهات می کند . »
"ساقی به جام عدل بده باده"
قبولِ حق
مرا به کشتیِ باده در افکن ای ساقی
که گفته اند نکویی کن و در آب انداز
حافظ

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰:

جز صورت عشق حق هر چیز که من دیدم
نیمیش دروغ آمد نیمیش دغل دارد
زندگی‌ بدون دروغ و ترفند میسر نیست این دروغ‌ها می‌‌تواند ساده و آشکار باشد و یا بسیار پیچیده و ماهرانه
درون جامعه بودن انسان را از کودکی وادار به آموختن و به کار گیری همه گونه دروغ و فریب می‌‌سازد و بزرگ‌ترین دروغ‌ها این است که کسی‌ خود را راست گوی معرفی‌ کند در حالیکه همه ما با ظرافت تمام هر روز چندین کار و سخن می‌‌گوییم که آمیخته به انواع کژی‌ها و ساختگی‌ها است
برای راستی‌ شرایطی نیازمند است اول جام شدن است یا خالی‌ شدن از آن کوشش‌ها که آمیخته به کژی هاست پس باید لختی از جامعه کنار گرفت و با یاری که به راستی‌ روی آورده است همراه شد تا با هم به شکار نویی‌ها رفت، راستی‌ فقط هنگامی به کار می‌‌آید که انسان به سوی نویی می‌‌رود کهنگی کاری با راستی‌ ندارد، هستی‌ خود همواره نویی می‌‌کند و نویی می‌‌آورد برایی همین با دروغ کاری ندارد

همایون در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:

ما در دو دنیای تاریک و روشن بسر می‌‌بریم ولی در تاریکی‌ خوابیم و در روشنایی سخت درگیر تلاش و تکاپوی روزانه
در یکی‌ با دیگران به سر می‌‌بریم و در یکی‌ با خود، آنجا سرشار از دروغ‌ها ایم و اینجا فرصت راستی‌ و صداقت داریم
در هستی‌ راست و دروغ نیست بلکه همه چیز در امیختگی است این انسان است که می‌‌خواهد از این امیختگی گوهری بیابد و حقیقتی برای خود شکار کند چرا چون به وجود حقیقت پی‌ برده است
اولین حقیقت همانا جاودانگی است که با عمر کوتاه انسان در تضاد است و همین تضاد موجب کشف آن توسط انسان شده است
پس علاوه بر تلاش روزانه برای زنده ماندن کوششی هم در تاریکی برای جستن جاودانگی بر دوش او قرار می‌‌گیرد که برای آن به راستی‌ و عشق و یار نیازمند است تا از ورای تاریکی و کهنگی بتواند آن نویی و درخشندگی پنهان را به وجود خود بیافزاید و آن را گسترش دهد
این کهنگی است که با دروغ‌ها به آسانی در می‌‌آمیزد و ذهن کهنه کار در این کار بسیار آزموده است و بسیار پیچیده و کارآمد به ترفند‌ها و شگرد‌ها از شکل بسیار ساده تا مرز دروغ‌های سنگین می‌‌پردازد
تازگی و نویی بر عکس هرگز از میا‌‌ن دروغ و فریب بیرون نمی آید و صداقت هنری است که انسان عاشق برای شکار نویی بر این اسب سواری می‌‌اموزد و می‌‌تازد و هر چند در این راه پیر و فرسوده می‌‌شود ولی وجود خود را با نویی‌ها و گوهر‌هایی‌ که شکار می‌‌کند جوان و زیبا و درخشان می‌‌سازد و اولین شکار هم یاری است که با او می‌‌تواند این سواری را تمرین کند و شکار دیگر رازی است در هستی‌ و آن اینکه هستی‌ هم بسیار با او در این راه همراه است و گنج‌های فراوان در اختیار او می‌‌گذارد همان گونه که خورشید شب‌ها پنهان می‌‌شود تا ماه به درخشد و به زیبایی‌های خود بیافزاید با گنجی که خورشید به او ارزانی‌ می‌‌دارد
وقتی انسان با راستی‌ به هستی‌ خود می‌‌افزاید کم کم به سیمرغی تبدیل می‌‌شود که دیگر دنیای تنگ و محدود جای او نیست و از هر قفس و زندانی رها و آزاد می‌‌گردد و راستی‌ ا‌ش او را به تازگی و نویی می‌‌رساند و با جاودانگی و افریدگاری هستی‌ در می‌‌آمیزد و این توانائی را می‌‌یابد که با خود این تازگی را به همه جا گسترش دهد

فیروز مبین در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » سهندیم:

شعر 2 بار تکرار شده لطفا اصلاح کنید

نیکومنش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

درود بیکران بر دوستان جان
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
قطعا اگر ساقی(در اینجا خداوند)جام وجودی طالبان و عاشقان را از چنین باده روح افزایی که در الست جام وجود مرا بدان منقش کرده پر کند ،عارفان و عاشقان با در کشیدن چنین می جان افزایی همیشه طالب ان بوده و دست از ان می برنداشته ودایما طالب نوشیدن آن‌می‌،خواهند بود
2_ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
دانه خال؛ تاریکی است که به هنگام شهود حق بر روی لوح جان عاشق نقش می بندد که هیچ دانا و حکیمی سرّ ان نداند در این لحظه که خداوند بر لوح دل عاشق پاکباز تجلی می کند (والشمس و والضحی)
ضمیر پاک عاشق که به وسعت عرش هست در مقابل درخشش حسن حق قرار گرفته و تصویری از وجود عاشق بر روی لوح جان عاشق به رنگ سیاه نقش می بندد که دل عاشق چون اینه بتواند فروغ حسن حق را به حق منعکس گرداند این لحظه به همراه شنیده شدن جرس (صوت ممتد سفیر مانندی )به گوش جان عاشق هست تا عاشق از هیبت ان صحنه جان خویش را نبازد و انچه ضمیر عاشق مشاهده می کند تاریکی در داخل رو شنایی است و تاریکی دیگری چون زلف دور ان دو را فرا گرفته است ،روشنایی نور حق بوده و تاریکی تصویر ضمیر عاشق بر روی لوح جان .این رویداد به خال سیاه تشبیه شده که زیرکترین خردمندان هم در دام تعبیر و تفسیر چنین رویدادی اسیر و درمانده شده اند .
3_ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
خوشا به حال ان عاشق مست و بیخودی که در چنین رویارویی با حریف عشق خویش (خداوندو مستی حاصل از شهود او)اختیار از دست داده و
قادر نخواهد بود که کوچکترین تصمیمی در این لحظه از خویش صادر نماید و قطعا این عاشق به سعادت جاودانه نائل گشته است.
4_زاهد خام که انکار می و جام کند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
می خام :ذوقی که بدون واسطه پیر و راهنما بر دل عاشق و خدا جو افاضه گردد
می رسیده و پخته: ذوق و حالی که بر اساس ارادتمندی سالک در محضر مراد از خمخانه پیر و راهنما بر جام وجودی سالک افاضه شده و باعث بر داشته شدن حجاب های نفسانی شده و چهره مقصود بر عاشق مشخص می شود
آن زاهد خدا جویی که با زهد به دنبال خدا شناسی بوده و عبادت او عاشقانه نیست و حال عاشقان و مستی انها برای او بی معنی بوده و انکار ان حال را می کند در صورتی که تنها یک فروغ اندک از مستی ذوق الهی در جانش منعکس شود حال او دگرگون شده واز خامی گمان خویش بیرون امده و دل اگاه خواهد شد
5_روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
سالک عاشق خدا جو می بایستی به هنگان روز دست در کار و دل با یار داشته و به هنگام شب و سحر جام وجودش را از می محبوب خویش
سر شار سازد و پرداختن دل به محبوب به هنگام روز و روشنایی که وقت تلاش و کسب هنر است چون از سوی محبوب توجهی در روز به قلب عاشقان نمی شود باعث ناکامی عاشق شده و دل او به علت ناکامی تیره و تار خواهد شد.
6_آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
چرا که خداوند زیبایی می روشنایی بخش خویش را به وقت صبح بر جام وجودی عاشقان دل پاکی ارزانی می دارد که شب زنده دار بوده وبه وقت شفق که اسمان خیمه گاه تاریکی را از سر بر می دارد نظاره گر طلوع زیباییهای خداوندی باشند
7_باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد
ای عاشق پاکباز به هیچ وجه در مورد ذوق و مستی خویش با حاکم و حسابرس شرع صحبت نکن و از مستی خویش بر او ارزانی مدار چرا که چنین افرادی نا محرم بوده و از مستی و راستی تو سو استفاده کرده و به تو خیانت خواهند کرد و چه بسا حکم به کفر تو داده و سنگسارت کنند
-حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد
حافظ ای عاشق دل سوخته اگر قرعه شهود به نام تو افتد و یار تو را خواهد با کنار رفتن گوشه کله سیاه و تاریک وجودین تو که بر روی افتاب درونت گسترانیده شده است سیمای یار به صورت ماه کامل بر لوح جانت
مشهود خواهد گردید.
سربه زیر و کامیاب

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷:

در مصرع شماره 9 نباشد درست است و نباشید هم برخلاف وزن است و هم بر خلاف معنا

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶:

این غزل دو بار در دیوان منتشر شده است

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲:

در مصرع آخر بالین کن آستان را صحیح به نظر میرسد و کین یا غلط تایپی ست یا غلط در نسخه . کما اشکال وزن نیز مشهود است

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲:

مگر ترکیب مرد ِ بستان را باغبان تعبیر کنیم که کودک او را دشمن میپندارد و این تعبیری دور از ذهن است

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲:

در مصرع دوم چو کودک مر دبستان را صحیح است.

سیاوش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵:

بیت ماقبل آخر دو بار تکرار شده است که با توجه به موقوف المعانی بودن دو بیت آخر ، اشتباه تایپی به نظر میرسد

۱
۲۹۹۲
۲۹۹۳
۲۹۹۴
۲۹۹۵
۲۹۹۶
۵۵۲۷