رسیدند بهرام و خسرو به هم
گشاده یکی روی و دیگر دژم
نشسته جهاندار بر خنگ عاج
فریدون یل بود با فر و تاج
ز دیبای زربفت چینی قبای
چو گردوی پیش اندرون رهنمای
چو بندوی و گستهم بر دست شاه
چو خراد برزین زرین کلاه
هه غرقه در آهن و سیم و زر
نه یاقوت پیدا نه زرین کمر
چو بهرام روی شهنشاه دید
شد از خشم رنگ رخش ناپدید
ازان پس چنین گفت با سرکشان
که این روسپی زادهٔ بدنشان
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و رزمگه برکشید
بیاموخت آیین شاهنشهان
به زودی سرآرم بدو بر جهان
ببینید لشکرش را سر به سر
که تا کیست زیشان یکی نامور
سواری نبینم همی رزم جوی
که بامن به روی اندر آرند روی
ببیند کنون کار مردان مرد
تگ اسپ و شمشیر و گرز نبرد
همان زخم گوپال وباران تیر
خروش یلان بر ده و دار و گیر
ندارد به آوردگه پیل پای
چو من با سپاه اندر آیم ز جای
ز آواز من کوه ریزان شود
هژبر دلاور گریزان شود
به خنجر به دریا بر افسون کنیم
بیابان سراسر پر از خون کنیم
بگفت و برانگیخت ابلق زجای
تو گفتی شد آن باره پران همای
یکی تنگ آورد گاهی گرفت
بدو مانده بد لشکر اندر شگفت
ز آوردگه شد سوی نهروان
همی بود بر پیش فرخ جوان
تنی چند با او ز ایرانیان
همه بسته بر جنگ خسرو میان
چنین گفت خسرو که ای سرکشان
ز بهرام چوبین که دارد نشان
بدو گفت گردوی کای شهریار
نگه کن بر آن مرد ابلق سوار
قبایش سپید و حمایل سیاه
همی راند ابلق میان سپاه
جهاندار چون دید بهرام را
بدانستش آغاز و فرجام را
چنین گفت کان دودگون دراز
نشسته بر آن ابلق سرفراز
بدو گفت گردوی که آری همان
نبردهست هرگز به نیکی گمان
چنین گفت کز پهلو کوژپشت
بپرسی سخن پاسخ آرد درشت
همان خوک بینی و خوابیده چشم
دل آگنده دارد تو گویی به خشم
به دیده ندیدی مر او را به دست
کجا در جهان دشمن ایزدست
نبینم همی در سرش کهتری
نیابد کس او را به فرمانبری
ازآن پس به بندوی و گستهم گفت
که بگشایم این داستان از نهفت
که گر خر نیاید به نزدیک بار
تو بار گران را به نزد خر آر
چو بفریفت چوبینه را نره دیو
کجا بیند او راه گیهان خدیو
هرآن دل که از آز شد دردمند
نیایدش کار بزرگان پسند
جز از جنگ چوبینه را رای نیست
به دلش اندرون داد را جای نیست
چو بر جنگ رفتن بسی شد سُخُن
نگه کرد باید ز سر تا به بُن
که داندکه در جنگ پیروز کیست
بدان سر دگر لشکر افروز کیست
برین گونه آراسته لشکری
به پرخاش بهرام یل مهتری
دژاگاه مردی چو دیو سترگ
سپاهی به کردار درنده گرگ
گر ایدون که باشیم همداستان
نباشد مرا ننگ زین داستان
به پرسش یکی پیش دستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم
اگر زو بر اندازه یابم سخن
نوآیین بدیهاش گردد کهن
ز گیتی یکی گوشه او را دهم
سپاسی ز دادن بدو برنهم
همه آشتی گردد این جنگ ما
برین رزمگه جستن آهنگ ما
مرا ز آشتی سودمندی بود
خرد بیگمان تاج بندی بود
چو بازارگانی کند پادشا
ازو شاد باشد دل پارسا
بدو گفت گستهم کای شهریار
انوشه بدی تا بود روزگار
همی گوهر افشانی اندر سُخُن
تو داناتری هرچ باید بکن
تو پُردادی و بنده بیدادگر
تو پرمغزی و او پر از باد سر
چو بشنید خسرو بپیمود راه
خرامان بیامد به پیش سپاه
بپرسید بهرام یل را ز دور
همی جست هنگامهٔ رزم سور
ببه هرام گفت ای سرافراز مرد
چگونهست کارت به دشت نبرد
تو درگاه را همچو پیرایهای
همان تخت ودیهیم را مایهای
ستون سپاهی به هنگام رزم
چو شمع درخشنده هنگام بزم
جهانجوی گردی و یزدان پرست
مداراد دارنده باز از تو دست
سگالیدهام روزگار تو را
به خوبی بسیجیده کار تو را
تو را با سپاه تو مهمان کنم
ز دیدار تو رامش جان کنم
سپهدار ایرانت خوانم به داد
کنم آفریننده را بر تو یاد
سخنهاش بشنید بهرام گرد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
هم از پشت آن باره بردش نماز
همی بود پیشش زمانی دراز
چنین داد پاسخ مر ابلق سوار
که من خرمم شاد و به روزگار
تو را روزگار بزرگی مباد
نه بیداد دانی ز شاهی نه داد
الان شاه چون شهریاری کند
ورا مرد بدبخت یاری کند
تو را روزگاری سگالیدهام
بنوی کمندیت مالیدهام
به زودی یکی دار سازم بلند
دو دستت ببندم به خم کمند
بیاویزمت زان سزاوار دار
ببینی ز من تلخی روزگار
چو خسرو ز بهرام پاسخ شنید
به رخساره شد چون گل شنبلید
چنین داد پاسخ که ای ناسپاس
نگوید چنین مرد یزدان شناس
چو مهمان به خوان تو آید ز دور
تو دشنام سازی به هنگام سور
نه آیین شاهان بود زین نشان
نه آنِ سواران گردنکشان
نه تازی چنین کرد و نه پارسی
اگر بشمری سال صدبار سی
ازین ننگ دارد خردمند مرد
به گرد درِ ناسپاسی مگرد
چو مهمانت آواز فرخ دهد
برین گونه بر دیو پاسخ دهد
بترسم که روز بد آیدت پیش
که سرگشته بینمت بر رای خویش
تو را چاره بر دست آن پادشاست
که زندهست جاوید وفرانرواست
گنهکار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش دل اندر هراس
مرا چون الان شاه خوانی همی
ز گوهر به یک سوم دانی همی
مگر ناسزایم به شاهنشهی
نه زیباست بر من کلاه مهی
چون کسری نیا و چو هرمز پدر
کرا دانی از من سزاوارتر
ورا گفت بهرام کای بدنشان
به گفتار و کردار چون بیهشان
نخستین ز مهمان گشادی سخن
سرشتت بدو داستانت کهن
تو را با سخنهای شاهان چه کار
نه فرزانه مردی نه جنگی سوار
الان شاه بودی کنون کهتری
هم از بندهٔ بندگان کمتری
گنه کارتر کس توی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان
به شاهی مرا خواندند آفرین
نمانم که پی برنهی بر زمین
دگر آنک گفتی که بداختری
نزیبد تو را شاهی و مهتری
ازآن گفتم ای ناسزاوار شاه
که هرگز مبادی تو در پیشگاه
که ایرانیان بر تو بر دشمنند
بکوشند و بیخت زبن برکنند
بدرند بر تنت بر پوست و رگ
سپارند پس استخوانت به سگ
بدو گفت خسرو که ای بدکنش
چرا گشتهای تند و برتر منش
که آهوست بر مرد گفتار زشت
تو را اندر آغاز بود این سرشت
ز مغز تو بگسست روشن خرد
خنک نامور کو خرد پرورد
هرآن دیو کاید زمانش فراز
زبانش به گفتار گردد دراز
نخواهم که چون تو یکی پهلوان
به تندی تبه گردد و ناتوان
سزد گر ز دل خشم بیرون کنی
نجوشی و بر تیزی افسون کنی
ز دارندهٔ دادگر یاد کن
خرد را بدین یاد بنیاد کن
یکی کوه داری به زیر اندورن
که گر بنگری برتر از بیستون
گر از تو یکی شهریار آمدی
مغیلان بیبر به بار آمدی
تو را دل پراندیشه مهتریست
ببینیم تا رای یزدان به چیست
ندانم که آمختت این بد تنی
تو را با چنین کیش آهرمنی
هران کاین سخن با تو گوید همی
به گفتار مرگ تو جوید همی
بگفت و فرود آمد از خنگ عاج
ز سر بر گرفت آن بهاگیر تاج
بنالید و سر سوی خورشید کرد
ز یزدان دلش پر ز امید کرد
چنین گفت کای روشن دادگر
درخت امید از تو آید به بر
تو دانی که بر پیش این بنده کیست
کزین ننگ بر تاج باید گریست
وز آنجا سبک شد به جای نماز
همیگفت با داور پاک راز
گر این پادشاهی ز تخم کیان
بخواهد شدن تا نبندم میان
پرستنده باشم به آتشکده
نخواهم خورش جز ز شیر دده
ندارم به گنج اندرون زر و سیم
به گاه پرستش بپوشم گلیم
گر ایدون که این پادشاهی مراست
پرستنده و ایمن و داد و راست
تو پیروز گردان سپاه مرا
به بنده مده تاج وگاه مرا
اگر کام دل یابم این تاج و اسپ
بیارم دمان پیش آذرگشسپ
همین یاره و طوق و این گوشوار
همین جامهٔ زر گوهرنگار
همان نیزده بدره دینار زرد
فشانم برین گنبد لاژورد
پرستندگان را دهم ده هزار
درم چون شوم بر جهان شهریار
ز بهرامیان هرک گردد اسیر
به پیش من آرد کسی دستگیر
پرستنده فرخ آتش کنم
دل موبد و هیربد خوش کنم
بگفت این وز خاک بر پای خاست
ستمدیده گویندهٔ بود راست
ز جای نیایش بیامد چو گرد
به بهرام چوبینه آواز کرد
کهای دوزخی بندهٔ دیو نر
خرد دور و دور از تو آیین و فر
ستمگاره دیویست با خشم و زور
کزین گونه چشم تو را کرد کور
به جای خرد خشم و کین یافتی
ز دیوان کنون آفرین یافتی
تو را خارستان شارستانی نمود
یکی دوزخی بوستانی نمود
چراغ خرد پیش چشمت بمرد
ز جان و دلت روشنایی ببرد
نبودهست جز جادوی پرفریب
که اندر بلندی نمودت نشیب
به شاخی همی یازی امروز دست
که برگش بود زهر و بارش کبست
نجستهست هرگز تبار تو این
نباشد به جوینده بر آفرین
تو را ایزد این فر و برزت نداد
نیاری ز گرگین میلاد یاد
ایا مرد بدبخت و بیدادگر
به نابودنیها گمانی مبر
که خرچنگ را نیست پر عقاب
نپرد عقاب از بر آفتاب
به یزدان پاک و به تخت و کلاه
که گر من بیابم تو را بیسپاه
اگر برزنم بر تو بر باد سرد
ندارمت رنجه ز گرد نبرد
سخنها شنیدیم چندی درشت
به پیروزگر باز هشتیم پشت
اگر من سزاوار شاهی نیم
مبادا که در زیر دستی زیم
چنین پاسخش داد بهرام باز
که ای بی خرد ریمن دیوساز
پدرت آن جهاندار دین دوست مرد
که هرگز نزد بر کسی باد سرد
چنو مرد را ارج نشناختی
به خواری ز تخت اندر انداختی
پس او جهاندار خواهی بدن
خردمند و بیدار خواهی بدن
تو ناپاکی و دشمن ایزدی
نبینی ز نیکی دهش جز بدی
گر ایدون که هرمزد بیداد بود
زمان و زمین زو به فریاد بود
تو فرزند اویی نباشد سزا
به ایران و توران شده پادشا
تو را زندگانی نباید نه تخت
یکی دخمهای بس که دوری ز بخت
هم ان کین هرمز کنم خواستار
دگر کاندر ایران منم شهریار
کنون تازه کن برمن این داستان
که از راستان گشت همداستان
که تو داغ بر چشم شاهان نهی
کسی کو نهد نیز فرمان دهی
ازان پس بیابی که شاهی مراست
ز خورشید تا برج ماهی مراست
بدو گفت خسرو که هرگز مباد
که باشد به درد پدر بنده شاد
نوشته چنین بود وبود آنچ بود
سخن بر سخن چند باید فزود
تو شاهی همیسازی از خویشتن
که گر مرگت آید نیابی کفن
بدین اسپ و برگستوان کسان
یکی خسروی برزو نارسان
نه خان و نه مان و نه بوم و نژاد
یکی شهریاری میان پر ز باد
بدین لشکر و چیز و نامی دروغ
نگیری بر تخت شاهی فروغ
ز تو پیش بودند کنداوران
جهانجوی و با گرزهای گران
نجستند شاهی که کهتر بدند
نه اندر خور تخت و افسر بدند
همی هرزمان سرفرازی به خشم
همی آب خشم اندر آری به چشم
بجوشد همی بر تنت بدگمان
زمانه به خشم آردت هر زمان
جهاندار شاهی ز داد آفرید
دگر از هنر وز نژاد آفرید
بدان کس دهد کو سزاوارتر
خرددارتر هم بی آزارتر
الان شاه ما را پدر کرده بود
کجا برمن از کارت آزرده بود
کنون ایزدم داد شاهنشهی
بزرگی و تخت و کلاه مهی
پذیرفتم این از خدای جهان
شناسنده آشکار و نهان
به دستوری هرمز شهریار
کجا داشت تاج پدر یادگار
ازان نامور پر هنر بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان
بدان دین که آورده بود از بهشت
خرد یافته پیر سر زردهشت
که پیغمبر آمد به لهراسپ داد
پذیرفت زان پس به گشتاسپ داد
هرآنکس که ما را نمودهست رنج
دگر آنک ازو یافتهستیم گنج
همه یکسر اندر پناه منند
اگر دشمن ار نیکخواه منند
همه بر زن و زاده بر پادشا
نخوانیم کس را مگر پارسا
ز شهری که ویران شد اندر جهان
به جایی که درویش باشد نهان
توانگر کنم مرد درویش را
پراگنده و مردم خویش را
همه خارستانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت
بمانم یکی خوبی اندر جهان
که ناممپس از مرگ نبود نهان
بیاییم و دل را ترازو کنیم
بسنجیم ونیرو به بازو کنیم
چو هرمز جهاندار و باداد بود
زمین و زمانه بدو شاد بود
پسر بیگمان از پدر تخت یافت
کلاه و کمر یافت و هم بخت یافت
تو ای پرگناه فریبنده مرد
که جستی نخستین ز هرمز نبرد
نبد هیچ بد جز به فرمان تو
وگر تنبل و مکر ودستان تو
گر ایزد بخواهد من از کین شاه
کنم بر تو خورشید روشن سیاه
کنون تاج را درخور کار کیست
چو من ناسزایم سزاوار کیست
بدو گفت بهرام کای مرد گرد
سزا آن بود کز تو شاهی ببرد
چو از دخت بابک بزاد اردشیر
که اشکانیان را بدی دار و گیر
نه چون اردشیر اردوان را بکشت
به نیرو شد و تختش آمد به مشت
کنون سال چون پانصد برگذشت
سر تاج ساسانیان سرد گشت
کنون تخت و دیهیم را روز ماست
سرو کار با بخت پیروز ماست
چو بینیم چهر تو و بخت تو
سپاه و کلاه تو و تخت تو
بیازم بدین کار ساسانیان
چو آشفته شیری که گردد ژیان
ز دفتر همه نامشان بسترم
سر تخت ساسانیان بسپرم
بزرگی مر اشکانیان را سزاست
اگر بشنود مرد داننده راست
چنین پاسخ آورد خسرو بدوی
کهای بیهده مرد پیکار جوی
اگر پادشاهی ز تخم کیان
بخواهد شدن تو کیی در جهان
همه رازیان از بنه خود کیند
دو رویند وز مردمی برچیند
نخست از ری آمد سپاه اندکی
که شد با سپاه سکندر یکی
میان را ببستند با رومیان
گرفتند ناگاه تخت کیان
ز ری بود ناپاکدل ماهیار
کزو تیره شد تخم اسفندیار
ازان پس ببستند ایرانیان
به کینه یکایک کمر بر میان
نیامد جهان آفرین را پسند
ازیشان به ایران رسید آن گزند
کلاه کیی بر سر اردشیر
نهاد آن زمان داور دستگیر
به تاج کیان او سزاوار بود
اگر چند بیگنج و دینار بود
کنون نام آن نامداران گذشت
سخن گفتن ما همه باد گشت
کنون مهتری را سزاوار کیست
جهان را بنوی جهاندار کیست
بدو گفت بهرام جنگی منم
که بیخ کیان را ز بن برکنم
چنین گفت خسرو که آن داستان
که داننده یاد آرد از باستان
که هرگز به نادان وبیراه و خرد
سلیح بزرگی نباید سپرد
که چون بازخواهی نیاید به دست
که دارنده زان چیز گشتهست مست
چه گفت آن خردمند شیرین سخن
که گر بیبُنان را نشانی ببن
به فرجام کار آیدت رنج و درد
به گرد در ناسپاسان مگرد
دلاور شدی تیز و برتر منش
ز بد گوهر آمد تو را بدکنش
تو را کرد سالار گردنکشان
شدی مهتر اندر زمین کشان
بران تخت سیمین و آن مهرشاه
سرت مست شد بازگشتی ز راه
کنون نام چوبینه بهرام گشت
همان تخت سیمین تو را دام گشت
برآن تخت بر ماه خواهی شدن
سپهبد بدی شاه خواهی شدن
سخن زین نشان مرد دانا نگفت
بر آنم که با دیو گشتی تو جفت
بدو گفت بهرام کای بدکنش
نزیبد همی بر تو جز سرزنش
تو پیمان یزدان نداری نگاه
همی ناسزا خوانی این پیشگاه
نهی داغ بر چشم شاه جهان
سخن زین نشان کی بود در نهان
همه دوستان بر تو بر دشمنند
به گفتار با تو به دل با منند
بدین کار خاقان مرا یاورست
همان کاندر ایران و چین لشکرست
بزرگی من از پارس آرم بری
نمانم کزین پس بود نام کی
برافرازم اندر جهان داد را
کنم تازه آیین میلاد را
من از تخمهٔ نامور آرشم
چو جنگ آورم آتش سرکشم
نبیره جهانجوی گرگین منم
هم آن آتش تیز برزین منم
به ایران بران رای بد ساوهشاه
که نه تخت ماند نه مهر و کلاه
کند با زمین راست آتشکده
نه نوروز ماند نه جشن سده
همه بنده بودند ایرانیان
برین بوم تا من ببستم میان
تو خودکامه را گر ندانی شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست
که گفتی که بر راه برجای نیست
هزیمت گرفت آن سپاه بزرگ
من از پس خروشان چو دیو سترگ
چنان دان که کس بیهنر در جهان
به خیره نجوید نشست مهان
همی بوی تاج آید از مغفرم
همی تخت عاج آید از خنجرم
اگر با تو یک پشه کین آورد
ز تختت به روی زمین آورد
بدو گفت خسرو کهای شوم پی
چرا یاد گرگین نگیری بری
که اندر جهان بود و تختش نبود
بزرگی و اورنگ و بختش نبود
ندانست کس نام او در جهان
فرومایه بد در میان مهان
بیامد گرانمایه مهران ستاد
به شاه زمانه نشان تو داد
ز خاک سیاهت چنان برکشید
شد آن روز بر چشم تو ناپدید
تو را داد گنج و سلیح و سپاه
درفش تهمتن دُرفشان چو ماه
نبد خواست یزدان که ایران زمین
به ویرانی آرند ترکان چین
تو بودی بدین جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند
چو دارندهٔ چرخ گردان بخواست
که آن پادشا را شود کار راست
تو زان مایه مر خویشتن را نهی
که هرگز ندیدی بهی و مهی
گرین پادشاهی ز تخم کیان
بخواهد شدن تو چه بندی میان
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان
توبا چهرهٔ دیو و با رنگ و خاک
مبادی به گیتی جز اندر مغاک
ز بی راهی و کارکرد تو بود
که شد روز برشاه ایران کبود
نوشتی همان نام من بر درم
زگیتی مرا خواستی کرد کم
بدی را تو اندر جهان مایهای
هم از بیرهان برترین پایهای
هران خون که شد در جهان ریخته
توباشی بران گیتی آویخته
نیابی شب تیره آن را به خواب
که جویی همی روز در آفتاب
ایا مرد بدبخت بیدادگر
همه روزگارت به کژی مبر
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن
که این بر من و تو همی بگذرد
زمانه دم ما همی بشمرد
که گوید کژی به از راستی
به کژی چرا دل بیاراستی
چو فرمان کنی هرچ خواهی تو راست
یکی بهر ازین پادشاهی تو راست
بدین گیتی اندر بزی شادمان
تن آسان و دور از بد بدگمان
وگر بگذری زین سرای سپنج
گه بازگشتن نباشی به رنج
نشاید کزین کم کنیم ار فزون
که زردشت گوید به زند اندرون
که هرکس که برگردد از دین پاک
ز یزدان ندارد به دل بیم و باک
به سالی همی داد بایدش پند
چو پندش نباشد ورا سودمند
ببایدش کشتن به فرمان شاه
فکندن تن پرگناهش به راه
چو بر شاه گیتی شود بدگمان
ببایدش کشتن هم اندر زمان
بریزند هم بیگمان خون تو
همین جستن تخت وارون تو
کنون زندگانیت ناخوش بود
وگر بگذری جایت آتش بود
وگر دیر مانی برین هم نشان
سر از شاه وز داد یزدان کشان
پشیمانی آیدت زین کار خویش
ز گفتار ناخوب و کردار خویش
تو بیماری و پند داروی تست
بگوییم تا تو شوی تن درست
وگر چیزه شد بر دلت کام و رشک
سخن گوی تا دیگر آرم پزشک
پزشک تو پندست و دارو خرد
مگر آز تاج از دلت بسترد
به پیروزی اندر چنین کش شدی
وز اندیشه گنج سرکش شدی
شنیدی که ضحاک شد ناسپاس
ز دیو و ز جادو جهان پرهراس
چو زو شد دل مهتران پر ز درد
فریدون فرخنده با او چه کرد
سپاهت همه بندگان منند
به دل زنده و مردگان منند
ز تو لختکی روشنی یافتند
بدین سان سر از داد برتافتند
چومن گنج خویش آشکارا کنم
دل جنگیان پرمدارا کنم
چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه
برآن برنهادند یکسر سپاه
که هرگز نبینند زان پس شکست
چو از خواسته سیر گشتند و مست
نباید که بر دست من بر هلاک
شوند این دلیران بیبیم و باک
تو خواهی که جنگی سپاهی گران
همه نامداران و کنداوران
شود بوم ایران ازیشان تهی
شکست اندر آید به تخت مهی
که بد شاه هنگام آرش بگوی
سرآید مگر بر من این گفت و گوی
بدو گفت بهرام کان گاه شاه
منوچهر بد با کلاه و سپاه
بدو گفت خسرو که ای بدنهان
چو دانی که او بود شاه جهان
ندانی که آرش ورا بنده بود
به فرمان و رایش سرافکنده بود
بدو گفت بهرام کز راه داد
تو از تخم ساسانی ای بد نژاد
که ساسان شبان و شبان زاده بود
نه بابک شبانی بدو داده بود
بدو گفت خسرو که ای بدکنش
نه از تخم ساسان شدی بر منش
دروغست گفتار تو سر به سر
سخن گفتن کژ نباشد هنر
تو از بدتنان بودی وبیبُنان
نه از تخم ساسان رسیدی به نان
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ز ساسان نگردد نهان
ورا گفت خسرو که دارا بمرد
نه تاج بزرگی به ساسان سپرد
اگر بخت گم شد کجا شد نژاد
نیاید ز گفتار بیداد داد
بدین هوش و این رای و این فرهی
بجویی همی تخت شاهنشهی
بگفت و بخندید و برگشت زوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
ز خاقانیان آن سه ترک سترگ
که ارغنده بودند بر سان گرگ
کجا گفته بودند بهرام را
که ما روز جنگ از پی نام را
اگر مرده گر زنده بالای شاه
به نزد تو آریم پیش سپاه
ازیشان سواری که ناپاک بود
دلاور بد و تند و ناباک بود
همیراند پرخاشجوی و دژم
کمندی ببازو و درون شست خم
چو نزدیکتر گشت با خنگ عاج
همیبود یازان به پرمایه تاج
بینداخت آن تاب داده کمند
سر تاج شاه اندرآمد ببند
یکی تیغ گستهم زد برکمند
سرشاه را زان نیامد گزند
کمان را به زه کرد بَنْدوی گرد
به تیر از هوا روشنایی ببرد
بدان ترک بدساز بهرام گفت
که جز خاک تیره مبادت نهفت
که گفتت که با شاه رزم آزمای
ندیدی مرا پیش او بر به پای
پس آمد به لشکرگه خویش باز
روانش پر از درد وتن پرگداز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: بهرام و خسرو به یکدیگر رسیدند. بهرام با ظاهری خشمگین و دژمنانه به خسرو نگاه کرد و گفت که او، فرزند روسپی، چگونه به مقام شاهی رسیده است. او از لشکریان خود خواست تا کار آنان را ببینند. خسرو تلاش کرد تا بهرام را آرام کند و در گفتگویی سخت، به او یادآوری کرد که این نوع صحبتها مناسب یک شاه نیست.
بهرام جواب داد که او به شاهی نمیرسد و دیگران هم از او رویگردانند. سپس دیالوگهای تند و تیزی بین آنها رد و بدل شد و هرکدام به دیگری حمله کردند. بهرام خود را سوار بر ابلق میدانست و از خسرو انتقاد میکرد که او را به عنوان مهمان نخوانده است.
در ادامه، خسرو به بهرام گفت که او نباید خود را برتر از دیگران ببیند و باید نسبت به رهبران و بزرگان احترام قائل شود. گفتوگو به بحث دربارهٔ ارجمندی و ارزشها کشیده شد، جایی که بهرام به سختی به خسرو توهین کرد، و خسرو به او یادآوری کرد که اقتدار واقعی در کردار و اخلاق است، نه در قدرت نظامی.
در نهایت، بهرام به دنبال پیروزی در جنگ بود و گفت که هیچگاه از میدان نبرد عقبنشینی نخواهد کرد. این گفتوگو درگیریهایی بین او و خسرو به وجود آورد و هر دو سعی کردند تا نقاط ضعف دیگری را نشان دهند.
هوش مصنوعی: بهرام و خسرو به یکدیگر رسیدند، یکی با چهرهای باز و خوشحال و دیگری با حالی گرفته و ناراحت.
هوش مصنوعی: جهاندار (حاکم بر جهان) بر برجی از عاج نشسته است و فردی به نام فریدون که قهرمانی بزرگ است، تاجی بر سر دارد.
هوش مصنوعی: زیباییهای لباس ابریشمی چینی مانند قبا، به اندازهای ظریف و دلربا است که میتوان آن را با گردو مقایسه کرد؛ چراکه هر دو درون طبیعتی خاص و جذاب پنهان شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی تو به عنوان بنده و تحت فرمان شاه قرار داری، مثل سرتاسر رزمندگان با کلاهی از زر و ثروت بر سر هستی.
هوش مصنوعی: در میان دنیای پر زرق و برق و مادی، هیچ زیبایی و جواهری از قبیل یاقوت نمایان نیست، هنوز هم زینتهای گرانبهایی مانند کمر زرین وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام چهره شاه را مشاهده کرد، از خشم رنگ صورتش از بین رفت.
هوش مصنوعی: سپس او با سرکشان گفت که این فرد فاسق از بدن آنها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی به قدرت و ثروت رسید و در میدان نبرد خود را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: آیین و روش حکومت شاهان را یاد گرفتم، به زودی بر دنیا سلطنت خواهم کرد.
هوش مصنوعی: ببینید لشکر او را از دور تا کیست که یکی از آنها مشهور است.
هوش مصنوعی: من سواری نمیبینم که به جستجوی نبرد بیاید و با من در این مسیر حرکت کند.
هوش مصنوعی: این جمله به مشاهده اوضاع و احوال مردان واقعی و دلاورانی اشاره دارد که با سلاح و جنگاوری برای نبرد آمادهاند. در واقع، نشاندهندهی آمادگی و شجاعت این مردان است که در عرصهی جنگ حضور دارند.
هوش مصنوعی: زخمهای دیرین و تیرهای بارانمانند، مانند صدای طوفانی است که بر روی زمین و درختان فرود میآید.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، فیل پای نمیتواند با من به نبرد بیاید، زیرا من از جایگاه خود با سپاه به میدان میروم.
هوش مصنوعی: صدای من باعث میشود که کوهها فروریزند و شیر دل از ترس فرار کند.
هوش مصنوعی: با شمشیر به دریا خواهیم زد، بهگونهای که بیابان را تماماً به خون آغشته کنیم.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و اسب ابلق را به حرکت درآورد، و با این کار، حالتی شگفتانگیز به وجود آورد که یادآور پرواز پرندهای بزرگ بود.
هوش مصنوعی: گاهی افراد در شرایط سخت و ناامید کننده قرار میگیرند و در این لحظات دشوار، حیرت و تعجب از اوضاع به سراغشان میآید.
هوش مصنوعی: او به سمت نهروان حرکت کرد و در این راه، جوان خوشبختی را در پیش رو میدید.
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان با او در جنگ خسرو شرکت کردند.
هوش مصنوعی: خسرو چنین گفت: ای ستمگران، آیا نمیدانید که بهرام، که سرباز چوبینی دارد، چه نشانی از قدرت و شجاعت دارد؟
هوش مصنوعی: گردو به فرمانروای خود میگوید: به آن مرد با اسب گلابی رنگ توجه کن.
هوش مصنوعی: او با قبای سفیدی که به تن دارد و حمایل سیاهی که به دوش انداخته، در میان سپاه به جلو میرود.
هوش مصنوعی: وقتی جهاندار به بهرام نگاه کرد، فهمید که او سرآغاز و پایان کارها را میداند.
هوش مصنوعی: او چنین گفت که آن شخص با موهای دودی و دراز، بر روی اسبی که راسته و زیباست، نشسته است.
هوش مصنوعی: گردو به او گفت که این موضوع همیشه در حال نبرد است و هرگز نمیتوان به خوبی آن امیدوار بود.
هوش مصنوعی: اگر از کسی که کمرش خمیده است سوال کنی، جوابش ممکن است تند و زننده باشد.
هوش مصنوعی: تو به ظاهر خاموش و بیتفاوتی، اما دل تو پر از افکار و خیالاتی است که در خواب دیدهای. انگار که در دل و درونت، چیزی نهفته است که به من منتقل میشود.
هوش مصنوعی: اگر با چشم خود نتوانی او را ببینی، بدان که در این دنیا هیچگونه دشمنی از جانب خداوند وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم ببینم که در دلش خود را حقیر حس کند، چون هیچکس نمیتواند او را به فرمانبری وادار کند.
هوش مصنوعی: پس از آن، به بندوی و گستهم گفت که این داستان پنهان را برای من روشن کن و بیان کن.
هوش مصنوعی: اگر خر نتواند به نزدیکی تو بیاید، بار سنگین را به نزد خر ببر.
هوش مصنوعی: وقتی دیوی نیرومند چوپان را فریب میدهد، او نمیتواند مسیر زندگی و رستگاری را ببیند.
هوش مصنوعی: هر دل که به خاطر آز و حسادت آزرده باشد، هیچگاه از عهده کارهای بزرگ برنمیآید و نمیتواند به خواستههای بزرگ دست یابد.
هوش مصنوعی: جز از نبرد و درگیری، نمیتوان به دل او رای و نظری داد، زیرا در درونش جایی برای آرامش و قرار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که جنگ در حال وقوع است، سخن گفتن بسیار است؛ بنابراین انسان باید با دقت و از سر خود با حواس جمع گوش کند.
هوش مصنوعی: کیست که بداند در جنگ چه کسی پیروز خواهد شد و چه کسی فرماندهی لشکر را بر عهده دارد؟
هوش مصنوعی: در اینجا لشکری به زیبایی و با شکوه آماده شده است تا به جنگ با ساز و برگ و فرماندهی بهرام، جنگجوی بزرگ، برود.
هوش مصنوعی: مردی همچون دیو بزرگ، در دژ و قلعهای، به کارها و رفتارهایی تند و خشن مانند گرگ مشغول است.
هوش مصنوعی: اگر ما همنظر باشیم، من از این موضوع شرمنده نمیشوم، هر چند که شاید شما فردی نامناسب باشید.
هوش مصنوعی: از کسی میپرسم که آیا بهتر است خودم پیش قدم شوم یا اینکه در نبرد کمکم عمل کنم و سست باشم.
هوش مصنوعی: اگر از او به اندازهای بیاموزم، سخنان تازهای که در آن گفته شده است، به زشتیها تبدیل خواهد شد و کهنه خواهد شد.
هوش مصنوعی: از دنیای هستی، گوشهای به او میبخشم و به خاطر بخشیدن به او، شکرگزاری میکنم.
هوش مصنوعی: همه در این میدان جنگ، به آرامش و دوستی خواهند رسید و آهنگ ما را در این مبارزه میتوانیم بشنویم.
هوش مصنوعی: من از آشتی و دوستی بهرهای میبرم که بدون شک به مانند تاجی بر سرم میباشد.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاهی مانند یک تاجر عمل کند، دل انسانهای پارسا و پاکنهاد شاد خواهد بود.
هوش مصنوعی: گستهم به شهریار نیکو گفت که تو تا زمانی که روزگار برقرار است، خوشبخت و خوش شانس خواهی بود.
هوش مصنوعی: در کلام تو، سخن به اندازهای ارزشمند و زیباست که نشاندهندهی دانش و درایت توست، پس هر کاری که لازم باشد، باید انجام دهی.
هوش مصنوعی: تو با ناز و دلربایی خود من را به زحمت انداختهای و من در این وضعیت دچار دلخوری و ناتوانی شدهام، در حالی که او کسی است که فقط ظاهری توخالی و بدون substance دارد.
هوش مصنوعی: خسرو که با آرامش و زیبایی حرکت میکرد، متوجه شد و به سمت سپاه نزدیک شد.
هوش مصنوعی: بهرام از پهلوانی در دور دستها پرسید که در آنجا چه خبر است و آیا نشانهای از نبرد و جنگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: به بهرام گفت: ای مرد با عزت، اوضاع تو در میدان جنگ چگونه است؟
هوش مصنوعی: تو در مقام خود مانند زینتی هستی و تاج و تخت ما را به نوعی اساس و پایه میسازی.
هوش مصنوعی: ستون سپاهی در زمان جنگ همانند شمعی درخشان در زمان جشن و شادی است.
هوش مصنوعی: در جستجوی دنیا باش، اما همیشه خداوند را در نظر داشته باش؛ چون داشتن چیزی از آن تو نیست.
هوش مصنوعی: من به خوبی مشغول به یادگیری و آمادهسازی زمانهات هستم و همهی تلاشهای تو را جمعآوری کردهام.
هوش مصنوعی: من تو را با تمامی یارانت پذیرایی میکنم و با دیدار تو، جانم را شاد و خوشحال میسازم.
هوش مصنوعی: ای سپهدار ایران، تو را به یاد میآورم و برای تو از آفریننده سپاسگزاری میکنم.
هوش مصنوعی: بهرام با شنیدن سخنان او، افسار اسب تندرویش را به او سپرد.
هوش مصنوعی: او هم از پشت به سجده میرفت و هم برای مدتی طولانی در پیشاش میایستاد.
هوش مصنوعی: اسب سیاه و سپید به من گفت که من خوشحالم و از زندگی لذت میبرم.
هوش مصنوعی: برايت آرزوي روزهاي خوب را دارم، نه ظلم و ستم. تو نه قادر به درک ظلم سلطاني، نه توانايي فهم حق و عدالت را داري.
هوش مصنوعی: الان پادشاه به عنوان یک حاکم عمل میکند و به مرد بدبخت کمک میکند.
هوش مصنوعی: من مدت زمان زیادی را صرف کردهام که تو را به دست آورم و به دام محبت خود کشیدهام.
هوش مصنوعی: به زودی یکی را خواهم ساخت که با دو دستت آن را به بالا ببندم و در دام بیندازم.
هوش مصنوعی: بیا به من نزدیک شو تا ببینی که چقدر زندگی بر من تلخ و دشوار بوده و چه قدر سزاوار این شرایط هستم.
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو پاسخ بهرام را شنید، مانند گل شاداب و سرزنده شد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که کسی که به خداوند ایمان دارد و شکرگزار است، به راحتی به سخنان ناشکری پاسخ نخواهد داد. در واقع، او به خاطر معرفت و شناختش از خداوند، از گفتن کلمات ناشایست پرهیز میکند.
هوش مصنوعی: وقتی مهمانی به خانهات میآید، آن را از دور میخوانی و در زمان شادی و جشن، ممکن است دیگران را به خاطر تو بدنام کنند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه نشانهای از بزرگی و شاهانهگی در اینجا وجود دارد، و نه فرقی بین سواران مغرور و دیگران حس میشود. در واقع، آنچه که دیده میشود، چیزی نیست که نشاندهنده مقام و عظمت باشد.
هوش مصنوعی: نه عرب چنین کاری کرده و نه فارسیزبان؛ اگر سالها هم حساب کنیم، به اندازهی صد بار هم که بشماری، باز هم چنین وضعیتی را نمیبینی.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا از ننگ و سرشکستگی دوری میکند و بهتر است در دنیای ناسپاسی و بیقدری دیگران قدم نگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی مهمان تو با صدای خوش و خوشحالی حرف بزند، به این شکل میتواند به مشکلات و دشواریها پاسخ مثبت و امیدوارکنندهای بدهد.
هوش مصنوعی: میترسم که روزی از راه برسد که تو به خاطر خودت گیج و سردرگم باشی.
هوش مصنوعی: تو باید به آن پادشاهی که همواره زنده و قدرتمند است، توجه کنی و به او پناه ببری.
هوش مصنوعی: گناهکار به خداوند نیکی میکند، اما دلش در نگرانی و ترس از عواقب کارهایش است.
هوش مصنوعی: مرا که اکنون مثل شاه میخوانی، آیا میدانی که من از یک گوهر ارزشمند هستم؟
هوش مصنوعی: آیا برای من ناپسند است که به پادشاه زیبایی ناسزا بگویم، در حالی که بر سرم کلاهی از ماه است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام کسری، پادشاه بزرگ، و پدر هرمز بیفتد، آیا کسی را میشناسی که از من لایقتر باشد؟
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای کسی که بدنش مانند بیهشان است، از گفتار و کردار به آن اندازه که شایسته است، پیروی کن.
هوش مصنوعی: بخشی از صحبتهای تو از مهمان، نشاندهندهی روح و شخصیت توست و داستان زندگیات، ریشه در گذشته دارد.
هوش مصنوعی: تو چه نیازی به حرفهای بزرگزادگان و شاهان داری؟ نه تو آدم دانایی هستی و نه جنگجویی بزرگ.
هوش مصنوعی: تو در زمان حاکمیت خود پادشاهی، اما اکنون به مرتبهای پایینتر از بندههای دیگر نزول کردهای.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس، نه پادشاه و نه زیباروی، از گناه آزاد نیست.
هوش مصنوعی: مرا به مقام سلطنت دعوت کردند، اما نمیتوانم بمانم زیرا تو مرا به زمین میکشی.
هوش مصنوعی: سپس تو گفتی که بیلیاقتی شایستهی تو نیست که تاج و مقام داشته باشی.
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه به تو ناسزا گفتهام، ای پادشاه نالایق، باید بگویم که هرگز نمیتوانم به درگاه تو نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: ایرانیان برای تو تلاش میکنند و سعی دارند که بر دشمنان غلبه کنند و زبانی را که دشمن به کار میبرد از ریشه برکنند.
هوش مصنوعی: اگر بر تن تو زخمهایی عمیق بزنند و پوستت را پاره کنند، در نهایت استخوانهایت هم به دست دندان سگها خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای کسی که کارهای ناپسند انجام میدهی، چرا عصبی و تندخود هستی و این رفتار برتر از آن چیزی است که شایسته توست؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همانطور که آهو در طبیعت خود ویژگیهای خاصی دارد، انسان نیز در ابتدای زندگی خود با رفتارها و گفتارهایی خاص و ناپسند شناسایی میشود. به عبارتی، این خصیصههای اولیه بخشی از ذات او هستند.
هوش مصنوعی: از ذهن تو، عقل روشنی دارد و چه خوب است که این عقل مشهور و پر از درد و اندیشه است.
هوش مصنوعی: هر دیوی که زمانش به اوج برسد، زبانش به طرز گستردهای شروع به صحبت کردن میکند.
هوش مصنوعی: نمیخواهم که مانند تو یکی از پهلوانان به سرعت از پا درآید و ضعیف شود.
هوش مصنوعی: اگر از دل خود خشم را بیرون کنی، خشمگین نخواهی شد و میتوانی با تردستی، همه چیز را تغییر دهی.
هوش مصنوعی: به یاد کسی که عدالت را در دست دارد، خرد و دانش را با این یاد و آگاهی بنیانگذاری کن.
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که مانند کوهی بزرگ و استوار است، و اگر به درونش نگاهی بیندازی، میبینی که بالاتر از تمام عظمتها و برجستگیها است.
هوش مصنوعی: اگر تو، ای پادشاه، به مغیلان بیبر بیایی، باران خواهد بارید.
هوش مصنوعی: دل تو پر از اندیشه و فکر است، بیایید ببینیم که نظر خداوند دربارهات چه میباشد.
هوش مصنوعی: نمیدانم که چه کردهاند که تو با چنین ویژگیهای زشت و ناپسند، به این شکل تربیت شدهای.
هوش مصنوعی: هر کسی که این سخن را با تو مطرح میکند، در واقع به دنبال این است که تو را به یاد مرگ بیندازد.
هوش مصنوعی: او گفت و از بلندی پایین آمد و با دست، تاج ارزشمندی را از سر برداشت.
هوش مصنوعی: آنها ناله کردند و سرشان را به سوی خورشید بلند کردند، زیرا دلشان پر از امید بود.
هوش مصنوعی: ای دادگر روشن، بدان که درخت امید از تو سرچشمه میگیرد و میوهاش را میتوان چید.
هوش مصنوعی: تو میدانی که در مقابل این بنده چه کسی قرار دارد و از این ننگی که بر سر اوست باید اشک ریخت.
هوش مصنوعی: از آنجا سبک و آزاد شد و به جای نماز، با پروردگار خود راز و نیاز میکرد.
هوش مصنوعی: اگر این پادشاهی بخواهد از نسل کیان به وجود آید، تا زمانی که من زندهام، هرگز اجازه نمیدهم که میان ما ارتباطی برقرار شود.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که تا زمانی که به معشوقم خدمت میکنم، از هیچ غذایی جز شیر مادر خودم استفاده نکنم.
هوش مصنوعی: من در دل خود زرو سیمی ندارم و در زمان عبادت، فقط یک گلیم میپوشم.
هوش مصنوعی: اگر تو ای بیخبر فکر میکنی که این پادشاهی در اختیار من است، بدان که من پرستندهای هستم آگاه و در امنیت و عدالت.
هوش مصنوعی: تو سپاه مرا پیروز گردان، اما مرا به بندگی خود نکش و تاج و مقامم را نستان.
هوش مصنوعی: اگر به آنچه که آرزو دارم برسم، این تاج و زره را به پیش آذرگشسپ خواهم آورد.
هوش مصنوعی: این دوست با این گردنبند و گوشواره و همین لباس زرین و زیبا، به زیبایی و افتخار آراسته است.
هوش مصنوعی: من همان دینارهای زرد را در روز نوزدهم بر این گنبد آبی رنگ پراکنده میریزم.
هوش مصنوعی: اگر روزی به مقام پادشاهی برسم، همانند هزاران درم ارزشمند، پرستندگانی دارم که به من عشق و احترام خواهند ورزید.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دام زبهرامیان بیفتد، به نزد من کسی خواهد آمد که او را نجات دهد.
هوش مصنوعی: برای پرستش و ستایش فرخ، آتش را در دل موبد و هیربد شعلهور میکنم و آنها را خوشحال میسازم.
هوش مصنوعی: این شخص از خاک برخاست و به حقایق سخن میگوید، او کسی است که در برابر ظلم و ستم ایستاده است.
هوش مصنوعی: از مکانی در حال نیایش، موجودی شبیه به گرد آمد و به بهرام چوبینه صدا داد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در جهنم بهسر میبرد، بندهٔ دیو نر، دور و دور از تو و آداب و رسوم.
هوش مصنوعی: این شعر به حسرت و ناکامی ناشی از محبت میپردازد. شاعر از احساسات دردناک و ناتوانی ناشی از عشق صحبت میکند که باعث آسیب و نابینایی روحی او میشود. به نوعی، توصیف میکند که چگونه عشق میتواند انسان را تحت فشار و سختی قرار دهد و او را از درک واقعیتها دور کند.
هوش مصنوعی: تو به جای عقل و خرد، anger و کینه را پیدا کردهای، اکنون به خاطر این ویژگیهایت، تو را ستایش میکنند.
هوش مصنوعی: تو مانند خارها در جایی بیثمر و خالی رشد کردهای، اما به نظر میرسد که میتوانی در جهانی زیبا و خوشبو با زندگی بهتری مواجه شوی.
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و فهم تو خاموش شود، نه تنها بینایی و آگاهی تو از بین می رود، بلکه دل و جانت نیز از روشنایی و روشنی تهی میشود.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که وجود دارد، جادوی فریبندهای است که در ارتفاعات، تو را به سوی پایین نشان میدهد.
هوش مصنوعی: امروز به شاخهای که به آن دست میزنم، زهر و بارانی تیره وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو هرگز از نسل پاکان و نیکان نیستی، این را بدان که بر جوینده حقیقت، همیشه توفیق خواهد بود.
هوش مصنوعی: خداوند این مقام و بزرگی را به تو نیاموخته است، بلکه به خاطر یاد و نشانه گرگین میلاد به تو بخشیده است.
هوش مصنوعی: ای مرد بدبخت و ظالم، به چیزهایی که نمیدانم امیدوار نباش.
هوش مصنوعی: خرچنگ به پرواز نمیآید و عقاب نمیتواند از زیر نور خورشید دور شود.
هوش مصنوعی: به خدای نیکو و تخت و کلاهی که دارم، اگر تو را بدون هیچ حفاظتی پیدا کنم، از هیچ چیز ترسی ندارم.
هوش مصنوعی: اگر به تو آسیب بزنم، نباید نگران و رنجیده باشی، چون من هیچ جنگ و نزاعی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: چندین بار سخنانی قاطع و محکم شنیدیم و اکنون به پیروزی و موفقیت دست یافتیم و از همه آنها پشتوانهای قوی داریم.
هوش مصنوعی: اگر من شایسته مقام سلطنت نیستم، پس نباید در زیر دست کسی زندگی کنم.
هوش مصنوعی: بهرام به او پاسخ داد که ای نادان، تو تنها چیزی جز دیو نساختهای.
هوش مصنوعی: پدرت، که فرمانروای دین و دوستدار است، مردی بود که هرگز در برابر کسی ناپسند ظاهر نشد.
هوش مصنوعی: اگر به ارزش و مقام یک مرد پی نبری، او را به خاطر ناچیز دانستن به زیر فرش و زیر پا میاندازی.
هوش مصنوعی: بنابراین، اگر میخواهی جهان را در دست بگیری، باید انسانی دانا و هوشیار باشی.
هوش مصنوعی: تو ناپاکی و دشمن به خدا را نمیبینی، مگر در کردار بد و ناپاکی که از خود نشان بدهی.
هوش مصنوعی: اگر تو در آسمان باشی و زمان و زمین از ظلم و ستم پر باشد، در این صورت همه به سوی تو خواهند آمد و فریاد خواهند زد.
هوش مصنوعی: تو فرزند او هستی و شایسته نیست که به سرزمینهای ایران و توران، پادشاهی داده شود.
هوش مصنوعی: زندگی تو نباید تنها به تخت و سلطنت محدود باشد، بلکه باید در جایی پنهان و دور از بخت و اقبال خوش بگذرد.
هوش مصنوعی: من سرزمین هرمز را میخواهم و در ایران، من پادشاهی هستم که خواستههای دیگری نیز دارم.
هوش مصنوعی: الان دوباره این داستان را برای من تازه کن، داستانی که از مسیر درست به یکسانی رسید.
هوش مصنوعی: تو به چشمان پادشاهان غم و اندوه میافزایی، و کسی که چنین کند، میتواند بر دیگران نیز فرمانروایی کند.
هوش مصنوعی: پس از این، میفهمی که سلطنت و عظمت من از دنیای خورشید تا آسمان برج ماه تابان گسترده است.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که هرگز نباید چنین باشد که پدر من را ناراحت کنی و به او درد برسانی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه گفته شده، همان است که هست و برای بیان بیشتر یا افزودن به آن، نیازی نیست. به عبارتی، کلام به اندازه کافی روشن و واضح است و نیازی به توضیحات بیشتر نیست.
هوش مصنوعی: تو در مقام سلطنت و رهبری هستی، اما باید بدانید که اگر روزی مرگ به سراغت بیاید، حتی لباس کفن هم نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: در این جا توصیف یک جنگجو و اسبش است که به او افتخار میدهد. این شخص نمادی از قدرت و شجاعت است و با برز و نارس، که در داستانهای حماسی به عنوان قهرمانان شناخته میشوند، مقایسه شده است. این تصویر نشاندهندهی عظمت و شکوه آن فرد در میدان نبرد است.
هوش مصنوعی: در این بیت، به برابری انسانها اشاره شده و گفته میشود که هیچکدام از مشخصات ظاهری مانند مقام، خانواده، سرزمین یا نژاد، تأثیری در ارزش انسانی ندارند. در نهایت، این ویژگیهای انسانی هستند که به یکدیگر ارتباط میدهند و نشاندهندهی شأن و مقام انسانها به عنوان شهروندان یک جامعه هستند.
هوش مصنوعی: در این دنیا با قدرت و ثروت و نام و آوازه نمیتوان به سلطنت و افتخار واقعی دست یافت.
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته، کسانی بودند که جهان را میجستند و برای رسیدن به اهداف خود از ابزارهای سنگین و قدرتهای بالا استفاده میکردند.
هوش مصنوعی: در این دنیا پادشاهی پیدا نمیشود که به کسی که در مقام پایینتری قرار دارد، خوشآمد بگوید یا به او احترام بگذارد، زیرا او لایق نشستن بر تخت سلطنت و داشتن تاج و تشکیلات سلطنتی نیست.
هوش مصنوعی: هر زمانی که فرصتی برای شادی و افتخار به من بدهی، من هم با خشم و ناراحتی، آن شادی را از چشمانت میگیرم.
هوش مصنوعی: هر بار که زمانه به تو بدگمان شود و مشکلاتی برایت به وجود آورد، من به تو کمک میکنم و از تو حمایت میکنم.
هوش مصنوعی: خداوند پادشاهی را از انصاف و عدل به وجود آورد، و همچنین بر اساس مهارت و نژاد نیز انسانها را ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: به کسی که شایستهتر و عاقلتر است، کمک میشود و او هم بدون آسیب به دیگران رفتار میکند.
هوش مصنوعی: الان شاه ما را به مقام پدری خود قبول کرده بود، بنابراین کجا میتوانستم از کار تو ناراحت باشم؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس فخر و ارج نهادن به مقام و عظمت شاهان و قدرتی است که در دست آنان قرار دارد. در اینجا، گوینده به ذکر جایگاه رفیع و بزرگی که به دست آورده است، اشاره میکند و به نوعی از افتخارات و لوازم سلطنت سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من قبول کردم که این موضوع از طرف خداوندی است که به همه چیز آگاه است، چه واضح و چه پنهان.
هوش مصنوعی: در زمان حکومت هرمز، پادشاهی که تاجی از پدرش به یادگار داشت، چه مکانی وجود داشت؟
هوش مصنوعی: آن شخص معروف و باتجربه، شخصیتهای بزرگ و دانا را تحت تاثیر قرار میدهد و تواناییهای خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: بدان که دینی که از بهشت به زمین آورده شده، اندیشهایی است عمیق و پیری که از دانش و تجربه برخوردار است.
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر به ههرسپه (هراسپ) آمد و او را پذیرفت، از آن پس دوباره به سمت اسبان بازگشت.
هوش مصنوعی: هر کسی که به ما درد و رنجی وارد کرده است، در عوض، از او به گنج و ثروتی دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: همه افراد به طور کلی تحت حمایت من هستند، حتی اگر دشمنان هم بخواهند که برای من خوب باشند.
هوش مصنوعی: هیچکس را جز انسانهای پارسا و نیکوکار، به مقام پادشاهی و فرزندانش نمیرانیم و ستایش نمیکنیم.
هوش مصنوعی: در دنیایی که شهرها ویران میشوند، به مکانی میرویم که در آن، فقیران در پنهان زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: من میتوانم یک مرد بیچشمداشت را ثروتمند کنم و جمعیت خود را به سوی پیوستگی و همبستگی ببرم.
هوش مصنوعی: تمام خارستانها را به باغی زیبا تبدیل میکنم که پر از مردم و حیوانات و محصولات زراعی است.
هوش مصنوعی: میخواهم یکی از کارهای نیکو را انجام دهم که پس از مرگ من، نام من فراموش نشود و در یادها باقی بماند.
هوش مصنوعی: بیایید دلهایمان را با هم مقایسه کنیم و میزان قدرت و احساساتمان را بسنجیم.
هوش مصنوعی: زمانی که هرمز، پادشاه جهان، بر زمین و زمان فرمانروایی داشت، همه چیز زیر سلطه او شاد و خوشحال بود.
هوش مصنوعی: پسر بدون شک از پدر به مقام و منزلت رسید، همچنین لوازم و نشانههای قدرت و شانس را نیز به دست آورد.
هوش مصنوعی: ای انسان گناهکار و فریبنده، تو که در ابتدای نبرد از هرمز (خدا) فرار کردی.
هوش مصنوعی: هیچ بدی وجود ندارد جز آنچه که به دست تو پیش میآید و اگر تو راحت و تنبلی کنی، مکر و تزویر توست.
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد، من از کینهام بر تو، خورشید روشن را تاریک خواهم کرد.
هوش مصنوعی: اکنون کسی که لیاقت تاج و مقام را دارد، کیست؟ چون من خود را به ناپسندی شایسته چنین مقام و جایی نمیدانم.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای مرد دلیر، سزاوار این است که به خاطر تو تاج و تخت را از دست دهد.
هوش مصنوعی: وقتی اردشیر از دخت بابک به دنیا آمد، بدیها و مشکلات اشکانیان را به دوش کشید.
هوش مصنوعی: اردشیر با قدرت و توانایی خاص خود، اردوان را نکشت و تخت سلطنت به دست او نیفتاد.
هوش مصنوعی: اکنون سالها مانند پانصد سال گذشته است و دوران سلطنت ساسانیان به سر آمده و فرونشسته شده است.
هوش مصنوعی: اکنون زمان ما است که بر تخت و تاج نشستهایم و روزگار به نفع ما و با شانس خوب در کنار ماست.
هوش مصنوعی: وقتی چهره تو و سرنوشتت را ببینیم، همچنین ارتش و تاج و تخت تو را متوجه میشویم.
هوش مصنوعی: در اینجا به آزمودن و آزمایش کردن کارهای ساسانیان اشاره شده است. مانند یک شیری که در حال آشفتگی و بیقراری است و به نتیجهای نمیرسد، این کارها نیز سرنوشتی نامعلوم و پر از چالش خواهند داشت.
هوش مصنوعی: من همواره در خواب و خیال، نام همه را از یاد میبرم و در این اندیشه هستم که بر تخت ساسانیان استراحت کنم.
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت اشکانیان شایسته است، اگر مرد دانا و آگاه به این موضوع پی ببرد و بشنود.
هوش مصنوعی: خسرو در پاسخ گفت که ای مردی که بیهوده در جستجوی پیکار هستی، این کار چرا؟
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی از نسل کیان بخواهد، تو در جهان چه مرتبهای خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: تمام رازها از دل انسان آغاز میشود، برخی دوروی هستند و از روی انسانیت خود را کنار میکشند.
هوش مصنوعی: ابتدا گروهی کوچک از ری به حرکت درآمد که با سپاه سکندر یکی شدند.
هوش مصنوعی: در میانه راه، ناگهان سلطنت کیانیان با رومیان درگیر شد و بر تخت آنان چیره شدند.
هوش مصنوعی: از سرزمین ری، دل ناپاک ماهیار باعث شد که تخم اسفندیار دچار تیرگی و آلودگی شود.
هوش مصنوعی: بعد از آن، ایرانیان به خاطر کینهای که داشتند، بهصورت فردی کمر خود را محکم بستند و آمادهی نبرد شدند.
هوش مصنوعی: جهانآفرین (خدا) از آنچه در این سرزمین (ایران) دید خوشنود نشد و بر این اساس به آن آسیب رسید.
هوش مصنوعی: در آن زمان که داور دستگیر شد، کی کسی کلاهی بر سر اردشیر گذاشت.
هوش مصنوعی: اگرچه او باید به عنوان پادشاه و فرمانروایی بزرگ شناخته شود، اما وجود گنج و ثروت و همچنین دینارهای زیادی، هیچکدام نمیتوانند ارزش واقعی و شایستگی او را تعیین کنند.
هوش مصنوعی: اکنون نام آن مردان بزرگ به تاریخ پیوسته و سخن گفتن ما نیز در معرض زوال و فراموشی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اکنون چه کسی شایسته فرمانروایی است؟ کیست که بتواند جهان را به نظم درآورد و آن را مدیریت کند؟
هوش مصنوعی: بهرام گفت: "من جنگجویی هستم که میتوانم ریشهی قدرت را از بیخ و بن برکنم."
هوش مصنوعی: خسرو چنین میگوید که داستانهایی که افراد دانا از گذشته به یاد میآورند، دارای اهمیت و ارزش خاصی هستند.
هوش مصنوعی: هرگز نباید به افراد نادان و بیراه، مسئولیت یا کارهای مهم و بزرگ سپرده شود.
هوش مصنوعی: وقتی چیزی را که میخواهی به دست نیاوری، بدان که صاحب آن چیز دچار شوق و ذوقی شده است که نمیتواند آن را به کسی بدهد.
هوش مصنوعی: یک فرد دانا و با کلام شیرین گفته است که اگر نشانی از بیسر و سامانها پیدا کنی، به چه معناست.
هوش مصنوعی: در پایان، سختی و دردهایی که کشیدهای، به تو سود خواهد رساند. با این حال، از افرادی که ناسپاسند، دوری کن.
هوش مصنوعی: ای دلیر، تو به سرعت و شجاعت برتری یافتی، اما از آنجا که از نیکخویی دوری، بدیها بر تو سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: تو به مقام رفیع و رهبری رسیدی، و در میان گردنکشان و ارشدها در زمین، مقام و منزلت پیدا کردی.
هوش مصنوعی: بر روی تخت نقرهای نشستهای و آن خورشید پادشاه از سرنگونیات مست شده و تو از راهی که رفتهای، به عقب برمیگردی.
هوش مصنوعی: اکنون نام چوبی بهرام به عنوان تختی از نقره برای تو تبدیل شده است و به عنوان دام و تلهای برای تو عمل میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقام بلند و والایی دست یابی و در جایگاه رفیعی قرار بگیری، میتوانی به عنوان یک فرمانده بزرگ و شاه شناخته شوی.
هوش مصنوعی: این سخن را از مرد دانایی نشنیدهام، زیرا تو به همراه دیو قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: بهرام به آن شخصی که بدرفتار است میگوید: تو سزاوار این نیستی که جز سرزنش چیزی به تو بگویند.
هوش مصنوعی: تو با خدا عهد و پیمانی نداری، ولی با این حال به دیگران فحش میدهی و به پیشگاه الهی بیاحترامی میکنی.
هوش مصنوعی: سخن گفتن از درد و رنجی که بر چشمان پادشاه جهانی نشسته، چگونه میتواند پنهان باشد؟
هوش مصنوعی: تمام دوستان در ظاهر با تو صحبت میکنند و به نظر میرسد که با تو هستند، اما در دل به من فکر میکنند و با من همدردی میکنند.
هوش مصنوعی: این کار که خاقان برای من انجام میدهد، همانند این است که در ایران و چین سپاهی دارم که به من کمک میکنند.
هوش مصنوعی: من از سرزمین پارس به بزرگی خود افتخار میکنم و هیچ چیز نمیتواند باعث شود که نام من از یاد برود.
هوش مصنوعی: من در جهان صدای حق را بلند میکنم و مراسم میلاد را به طراوت و تازگی برگزار میکنم.
هوش مصنوعی: من از ریشهٔ معروف و بزرگی که دارم، مانند یک جنگجو آتش را به جان دشمنان میافکنم.
هوش مصنوعی: من فرزند جهانجوی گرگین هستم و همانند آتش تیز برزین، پرشور و قوی هستم.
هوش مصنوعی: به ایران بگو که به حالت ساوهشاه رای دهند، چرا که نه تخت سلطنتی باقی مانده و نه دیگر نشانی از قدرت و احترام وجود دارد.
هوش مصنوعی: آتشکدهای که بر روی زمین ساخته شده، دیگر نه عید نوروزی باقی مانده و نه جشن سدهای.
هوش مصنوعی: تمام ایرانیان در این سرزمین برده بودند تا زمانی که من میان آنها را خالی کردم.
هوش مصنوعی: اگر خودکامه را نشناسی، برو و صد بار او را شمارش کن، با کمال اطمینان هزار بار میتوانی او را بشماری.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نبردی اشاره میکند که هزار و دویست پیل جنگی در آن وجود دارد و میگوید که هیچ نشانی از این جنگ و نبرد بر روی زمین باقی نمانده است. یعنی این جنگ بزرگ به پایان رسیده و آثار آن محو شده است.
هوش مصنوعی: سپاه بزرگی که من دارم، از پشت موجهای سهمگین شکست خورده است.
هوش مصنوعی: بدان که هیچ کس بدون هنر و قابلیت در جهان به مقام و جایگاه عالی دست نمییابد.
هوش مصنوعی: بوی خوش تاج از سرم به مشام میرسد و نشانهی زیبایی و عظمت من است، همچنین حس میکنم که تختی از عاج و زیبایی به واسطهی خنجرم در اختیار دارم که نمایانگر قدرت و شکوه من است.
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو دشمنی کند، از مقام و جایگاهت تا روی زمین خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای بدشگون، چرا به یاد گرگین نمیافتی و از او کمک نمیطلبی؟
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی هست که قدرت و مقام ندارد، و نه تخت پادشاهی دارد و نه خوشبختی در زندگیاش وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نمیداند که نام او چیست، در حالی که او در میان بزرگمردان قرار دارد.
هوش مصنوعی: مهران با ارزش و بزرگوار به حضور شاه آمد و نشانهایی از زمانه را به او نشان داد.
هوش مصنوعی: از خاک سیاه تو، آنچنان برافراشته شد که در آن روز، بر چشمان تو ناپدید گردید.
هوش مصنوعی: تو را پاداش بزرگی دادهاند و از منابع و امکانات فراوانی بهرهمند کردهاند، مانند پرچم درخشان تهمتن که همچون ماه نورافشانی میکند.
هوش مصنوعی: خدا نخواست که سرزمین ایران دچار ویرانی و خرابی شود دست ترکهای چین.
هوش مصنوعی: تو در این جنگها از یارهای آنها بودی و در نتیجه کلاهی بر سر داری که بر آن بلند است.
هوش مصنوعی: وقتی که گردانندهی چرخ و زمان خواست که امور پادشاه انجام شود به درستی و به دست خود او.
هوش مصنوعی: تو از آن چیزی که در خودت هست جلوگیری میکنی، زیرا هرگز زیبایی و ماه را ندیدهای.
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی از نسل کیان بخواهد، تو چه مانعی بر سر راه او هستی؟
هوش مصنوعی: در جهان باید کسی باشد که زندگی پادشاهان را به خطر بیندازد و بخت و اقبال آنان را تیره کند.
هوش مصنوعی: تو با چهرهای زشت و رنگی خاکی، به جز در اعماق زمین، جایی در دنیا نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به خاطر راه و عملی که تو انجام دادی، روزگار به حال شاه ایران دگرگون شد و ناراحت کننده گردید.
هوش مصنوعی: تو نام من را بر در خانهام نوشتی و از آسمان مرا خواستی، اما این خواستنت برایم اندکی بود.
هوش مصنوعی: بدی در دنیا ریشهای دارد و از آنجا به زندگی انسانها وارد میشود. با این حال، بدی به خودی خود به بالاترین نقطهای نمیرسد و تحت تأثیر عواملی است که از آنها میتوان پرهیز کرد.
هوش مصنوعی: هر قطره خونی که در دنیا ریخته میشود، تویی که به یاد آن بر این زمین باقیماندهای.
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک به خواب میروی، نمیتوانی آن را پیدا کنی، اما در روز که به آفتاب مینگری، جوی آب را مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: ای مرد بدبخت و ستمگر، تمام روزهای عمرت را در این بیکیفیتی و زجر نگذارن.
هوش مصنوعی: به خشنودی خدا فکر کن و سعی کن که با خردمندی و صداقت زندگی کنی.
هوش مصنوعی: زمانه به سرعت در حال گذر است و هر لحظه را برای من و تو حساب میکند.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند بگوید که اشتباه بهتر از حقیقت است. چرا دل خود را به چنین فکری آرام کردهای؟
هوش مصنوعی: هرگاه تو فرمان بدهی، هر چه که بخواهی، همۀ آن خواستهها به درستی به تو تعلق دارد، زیرا این پادشاهی متعلق به توست.
هوش مصنوعی: در این دنیا انسان باید با آرامش و شادی زندگی کند و از فکر و خیال منفی و بد دوری کند.
هوش مصنوعی: اگر از این خانهی آشفته و پریشان بگذری، دیگر جایی برای بازگشت و تحمل درد نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: نباید از این کم کنیم یا بر این بیفزاییم، زیرا زردشت میگوید که در دل این حقیقت نهفته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دین و ایمان خود بازگردد و به خداوند پاک اعتقاد نداشته باشد، نباید در دلش احساس ترس و نگرانی داشته باشد.
هوش مصنوعی: باید سالها به او نصیحت میکردند، اما اگر نصیحتش فایدهای نداشته باشد، برای او سودی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: باید او را با فرمان شاه کشت و بدن گناهکارش را در راه قرار داد.
هوش مصنوعی: اگر نگرانی و بدبینی نسبت به پادشاه جهان پیش آید، باید در همان لحظه او را نابود کرد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهند، بدون شک برایت سختیها و دردسرها به وجود میآید و تو همچنان در تلاش برای رسیدن به هدفهای خود هستی.
هوش مصنوعی: زندگیات اکنون خوشحال نیست، و اگر کمی بیشتر زنده بمانی، جایت پر از آتش خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر دیر بیایی، نشانهای از سر شاه و پیروان الهی بر تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام دادهای، ناامید و پشیمان خواهی شد، به خاطر سخنان ناپسند و رفتارهای نادرست خودت.
هوش مصنوعی: تو دچار درد و رنج هستی و به تو راهحل میدهیم تا بهبود یابی و دوباره سلامت شوی.
هوش مصنوعی: اگر چیزهایی که به دل تو میرسد شیرین باشد، از ناامیدی حرف بزن، تا دوباره تو را به حالت خوب برگردانم.
هوش مصنوعی: پزشک تو همان نصیحت است و داروی تو همان دانش و خرد. فقط اگر غم و اندوه را از دل خود دور کنی، میتوانی به بهبودی برسی.
هوش مصنوعی: به خاطر موفقیت به این جایگاه رسیدی و از افکار و آرزوهای بزرگ خود هم فراتر رفتی.
هوش مصنوعی: شنیدی که ضحاک به خاطر جادو و دیو ناسپاس شد و دنیا را پر از ترس کرد.
هوش مصنوعی: وقتی قلب بزرگترها از درد پر شد، فریدون خوشبخت با آنها چه کرد؟
هوش مصنوعی: تمام لشکرت، بندگان من هستند، چه زنده و چه مرده، که در دلهایشان زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از تو نور روشنی به دست آمده است و به همین دلیل سر از فرمان تو برداشتهاند.
هوش مصنوعی: من گنجینه ارزشها و استعدادهای خود را به وضوح نشان میدهم و دل کسانی را که در میدان جنگ و درگیری هستند، آرام میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی تو بر شاه پیروز شدی، تمام سپاه را بر آن بر سر گذاشتند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه از خواستههای خود سیر شدند و به خوشی رسیدند، هرگز شکست و ناکامی را نخواهند دید.
هوش مصنوعی: نباید بگذارم که این دلیران بیخوف و نگرانی به دست من نابود شوند.
هوش مصنوعی: اگر تو میخواهی که جنگی برپا کنی، باید سربازانی قوی و پهلوانانی نامدار داشته باشی.
هوش مصنوعی: ایران از وجود آنها خالی میشود و شکست بر تخت ماه رخ خواهد داد.
هوش مصنوعی: در زمان حاکمیت بد شاه، تنها در آن هنگام که آرش به میدان میآید، میتوانم بگویم که آیا این گفتگو به پایان میرسد یا نه.
هوش مصنوعی: بهرام به دیگری گفت که زمانی شاه منوچهر با کلاه و سپاهش به میدان آمده بود.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای کسی که در خفا هستی، تو همان کسی هستی که شاه جهان است.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که آرش خدمتگزار او بود و به فرمان و نظر او سر در برابر دشمنان خم کرده بود.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت که تو از نسل ساسانیان نیستی و از راه نادرستی به اینجا رسیدهای.
هوش مصنوعی: ساسان فرزند یک شبان بود و نه بابکی که توانایی رهبری و شبانی را به او سپرده باشد.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای بدکردار، تو از نسل ساسان نیستی و به خاطر نیکویی و شخصیت خودت به من نزدیک نشدهای.
هوش مصنوعی: گفتن کلمات نادرست و بیاساس، هنر به حساب نمیآید، زیرا کجرفتاری در سخن گفتن، ارزش و جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: تو از جمع نیکان و خوبان نیستی و به این خانواده بزرگ و محترم تعلق نداری، بلکه ریشهات به نسلهای نیک نمیرسد.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت که در این دنیا، هیچ کس نمیتواند از اصل و نسب خود پنهان بماند.
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که دارا مرد و نه تنها تاج بزرگ به ساسانیان سپرده شد.
هوش مصنوعی: اگر شانس انسان از دست برود، دیگر نمیتوان به آن بازگشت و نسلهای آینده از سخنان نادرست و ظلم نفعی نخواهند برد.
هوش مصنوعی: با این هوش و تدبیر و نبوغی که داری، همواره به دنبال دستیابی به مقام و موقعیت پادشاهی باش.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و خندید و سپس به طرف لشکر خود برگشت و رویش را به سمت آنها کرد.
هوش مصنوعی: سه ترک بزرگ و قوی که مانند گرگها در دامان طبیعت زندگی میکنند، از نژاد زخاکانیان هستند و به مانند رنگ قرمز و ارغوانی در طبیعت میدرخشند.
هوش مصنوعی: کجا به بهرام گفته بودند که ما در روز نبرد به دنبال نام و شهرت هستیم؟
هوش مصنوعی: اگر مردهای به زندهبودن و مقام شاهی برسی، ما تو را به پیشگاه سپاه میآوریم.
هوش مصنوعی: از میان آنها، سواری بود که ناپاک و بیرحم و خشن بود.
هوش مصنوعی: شخصی در حال عبور است که با خشونت و ناامیدی حرکت میکند و در دستش کمند دارد، در حالی که دستش در حال جمع شدن است.
هوش مصنوعی: هر چه به او نزدیکتر میشود، او همچنان با نادانی و بیخبریاش، بر زینتهای خود میافزاید.
هوش مصنوعی: آنکه با زیبایی و زرق و برق خود، توجهات را جلب کرده، در نهایت گرفتار و اسیر میشود.
هوش مصنوعی: یک نفر با شمشیرش بر روی سر شاه ضربهای زد، اما از این حمله هیچ آسیبی به شاه نرسید.
هوش مصنوعی: کمان را به دقت کشیده و به طرف تیر هدف را نشانه گرفته است، در این حال روشنایی که از آسمان میآید، از دید پنهان میشود.
هوش مصنوعی: بهرام به ترک بدساز گفت که جز خاک سیاه چیزی دیگری برایت پنهان نمانده است.
هوش مصنوعی: شما به من گفتید که در میدان جنگ با شاه آزمایشی ندیدی مرا در کنار او.
هوش مصنوعی: سپس او به سپاه خود بازگشت و بدنش پر از درد و رنج بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.