گنجور

حاشیه‌ها

سندباد در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۵:

این را هم البته فراموش کردم ذکر کنم که این هر چهار، فرزندان کوی اَپیوِه هستند که کوی اپیوه خود فرزند کیقباد است. یعنی می شوند نوه های قباد.
نکته دیگر اینکه آرش را گاهی از ریشه اَرشَن هم می دانند. به معنی اسب نر.

 

سندباد در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۵:

بنابر متن بندهشن، فرزندان کَوی کواذ (کی قباد) این اسامی را دارند.
کَوی اوسذن که بعدها تبدیل به کی اوس و کیوس و کیکاووس شد.
کوی ارش (Arsh) که به کَوی آرَش و کی آرَش تبدیل شد.
کوی پیسینَه که شد کی پشین.
کوی بیرَش که بعدها شد کی آرشش (در برخی منابع آرسس).

 

مهناز ، س در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

گرامی نادر ..
بحث مفصلی را بنیاد گزاردی {نهادی}
تا ” فرصت رشد، شناخت و تعالی “ را در چه ببینیم و به چه بگوییم ” تعالی“ . از اندیشه تا اندیشه درین میدان تفاوت هاست .
دیگر آنکه بلند پروازی انسان بی انتهاست ، گمان نمی کنم کسی به انچه دست یافته بسنده کند ، پس تعالی و رشد و شناخت را نیز انتهایی نیست .
خانواده و گرایش هایش ، انتخاب ها والویت هایش و حتا محله و محیط ومدرسه و طبیعت و،،،،، بسا دیگر تعیین کننده راه تعالی هستند
کوتاه می کنم در انتظار نظر دوستان
مانا باشید

 

منصور در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:

آواز امروز دوست؛
یا پیام روز از مولانا:
همچو هندو بچه، هین ای خواجه تاش
رو، ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودی ترس کاکنون در وی ای
آن خیالات، لاشی و تو لا شی ای
ترس از رها کردن من کاذب به شدت ترس از مرگ است. چون ما به اشتباه خودمان را من کاذب می دانیم!! از دست دادنش را هم مشابه مرگ، بر نمی تابیم !!
اما مولانا می گوید این ترس، واقعی نیست و نوعی تلقین است. شایسته است که مانند آن کودک هندی که مادرش او را از سلطان محمود می ترساند، تو از خود متعالی یا خود غیر متعین یا بدون شکل یا همان محمود عدم هراسان مباشی! که نه تنها ترس ندارد که تو را از درد و رنج و هراس های منیت کاذب به بهشت و امنیت خود متعالی رهنمون می شود.
در اینجا تشبیه خود متعالی به سلطان محمود، صورت گرفته است و عدم به معنای نبودن من کاذب و افکار منفی است که همزمان با عدم آنها، خود متعالی قابلیت شهود پیدا می کند ( آنچه که خود متعالی را شهود می کند و نسبت به آن آگاه است هم همان خود متعالی است.)
به جای خود متعالی و هیچ بودن و عدم ( هیچ بودن در رابطه با افکار و من کاذب)، از من کاذبی که اسیر آن هستی بترس!
هم من کاذب و هم افکار و صفات خیالی و برچسب های ذهنی آن هیچ و پوچ و دروغین هستند؛ نه کیفیت عدم (خود متعالی) که واقعی و حقیقی و قابل درک است.
برچسب ها و خیالاتی نظیر حقیر، متشخص، با شخصیت و بی عرضه و.. که صفات فکری و بدون مابه ازای خارجی هستند! در واقع وجود خارجی ندارند!! و لاشی به معنای هیچ و پوچ و دروغین هستند. من کاذبی که تصور می کند از فکر جداست همان فکر است! و من کاذب به صورت ماهیت مستقل از فکر و هیجان فکری وجود ندارد! در واقع اشتباه اساسی ما این است که خودمان را فکر می دانیم!! و از فکر " من " تولید کرده ایم!! فکری که (البته از نوع مثبت و منطقی اش) فقط یک وسیله در دستان خود متعالی است و لاغیر.
منابع: کانال تلگرام: پیوند به وبگاه بیرونی
شرح جامع مثنوی معنوی دفتر ششم کریم زمانی

 

شقایق حسینی اقدم در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی:

شعر بسیار زیبایی است گه گروه شیرازیس (shirazis band) هم آن را به زیبایی اجرا نموده اند.برای مشاهده میتوانید به صفحه اینستاگرام این گروه مراجعه و از آن لذت ببرید

 

نادر.. در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

دوست عزیزم
درستی وزن به خوانش صحیح نیز بستگی دارد..
شکل موجود، با ایجاد تتابع، معنا و زیبایی عمیق تری ایجاد نموده است..

 

نادر.. در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

درود ..
چقدر شیرین و دلپذیر است کلام دوستان گرانقدر!!
پرسشی بیان می کنم و امیدوار به پاسخ دوستان جان، که قند مکرر خواهد بود:
آگاهیم که فرصت رشد، شناخت و تعالی از بسیاری انسانها به شکل های گوناگون و بی آن که خود کوچکترین سهمی در آن داشته باشند گرفته می شود ..
دیدگاه شما دوست عزیزم - به ویژه با این فرض که شاید خود، یکی از این بسیار می بودید - چیست؟

 

میرسعید در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص:

معنی این بیت رو میشه بفرمایید:
گر ز لاتاء من بود ترسی مرا
هست از لاتیاء سو درسی مرا
هر چی گشتم نتونستم چیزی مرتبط با معنی این بیت پیدا کنم
پیشاپیش سپاسگزارم

 

احد تهرانزاد در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » خمسه‌ مسترقه:

استاد به خوبی دراشعارنغزخودتاریخچه گاهشماری درایران رابیان کرده اند.تنها درمعنایکه درقران هم امده است خلطی انجام گرفته وتوضیحی می طلبد .اعراب دوره جاهلیت مانندیهودان ازنوعی تقویم مخلوط خورشیدیقمری استفاده میکردند .سال قمری وخورشیدی به ترتیب درحدود354و365روزاست یعنی قمری نزدیک به 11روز کوتاهترازشمسی است ازاین روهرسه سال یکباریک ماه به سال قمری میافزودندکه ان رانسی می گفتندوقلامسه عهده داراین کاربودند. برای اینکه زمان حج رابه پاییز بیندازندگاه تقلب هم میکردند.بانهی نسی دست قلامسه کوتاه شدوهرمسلمانی میتواندخودزمان فرایض رابیابد.

 

قاصدک در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

دلجویی از افراد دور از وطن بر اثر یادآوری اهالی شهر از ایشان است
وقتی شهروندان به نیکویی غریبان را در یاد دارند و بدیشان بذل توجه میکنند سبب دلجویی غریبان میشوند

 

مهناز در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

سلام
حق با آقای هدایت قاسمی است:
در بیت چهارم ” ای جان جان ای جان جان “درست و
و ” ای جان جان جان جان ” اشتباه است.
کافیست به وزن شعر توجه کنیم با عبارت ” ای جان جان جان جان ” وزن شعر یعنی مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن به دست نمی آید و ساختار شعر خراب می شود اما عبارت ” ای جان جان ای جان جان “ دقیقا در همین وزن است و با وزن ابیات دیگر نیز همخوانی دارد.

 

سید احمد مجاب در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در استغنای معشوق طناز و وفای عاشق:

هر چه هستیست همه ملک لب و خال تواند
چیست (کان) نیست ترا؟ تا سوی تو آن آرند

 

مهناز ، س در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

با گرامیان روفیا و حسین و متین کاملاً هم دلم
اما ساره جان سخن از هماهنگی ست و یکپارچگی
جبهه گیری ساخته ی ذهن ماست . دنیای ما آمیختگی تلخ و شیرین است ، و ما ، درین میان غرقیم ، آنچه این جهان در دل خود دارد
ما ، خدا و طبیعت را چون یکی دانستی به وحدت میرسی ، درین نمایش نقشی بهر هر چیز و کسی معین است. تو اگر نقش خود را خوب بازی کنی به مراد دل میرسی . چه خوش گفت حسین گرامی :
آرزویم همه این است که یکرنگی را
چون زلال ته ِٰ آن چشمه ی آب
که سرازیر شود از کمر صخره و کوه
چون همان قطره ی اشک ، که ز چشمان یتیمی به کف خاک چکید
یا که چون دانه ی برف ، که هنوز از غم سرما سرد است
در سراپرده ی جانم ، به امانت گیرم .
مانا بوید

 

علی در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

البته ببخشید اینطوریم نیست

 

علی در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

اعراب گذاری پر غلطی داره. اصلا اعرابشو حذف کنین کسی که عربی بلده به اعراب نیاز نداره.

 

متین در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

با درود،
فکر میکنم در بحث انگور و عنب هستیم. روفیا گرامی بسیار زیبا یکپارچگی را به قلم کشید و ساره و مهناز محترم به تفاوتها که باید باشند اشاره دارند. هر دو یکیست. یکپارچگی به معنای همانندی اجزا نیست، بلکه هماهنگی آنان است. یکپارچگی مرتبتی است والاتر از والاترین. آنجا که خود را در هستی حل شده بینیم و هستی را در خود. آنجا که خود آگاهیم و خدا آگاه و خدا را در خود بینیم و خود را در خدا. آنجا که متوجه باشیم ما جزوی از این ابر مجموعه هستیم و گرچه ما را اشرف خواندند ولی جدا نساختند. در برابر این هستی ما و برگ درخت و ماسه ساحلی یکی هستیم و هر یک نقش خود را بازی میکنیم. آنجا که زیبائی را نه در تناسب که در تناقض ببینیم و ارزش روز را بر شب نه تنها که بیش نبینیم بلکه به قیاس نکشیم. این کمال است که برخی در جستجوی آن عمری سپری میکنند و شاید معدودی در طول تاریخ به آن دست یافته اند. این کمال معنای واقعی زندگی است و از قیود قومیت و ملیت و مذهب هم مبرا است. مرتبت آسایش و آرامش درونی و صلح و تسلیم برونی. آنجا که به کژی کژ و مژ نیدیشیم و در تفکر چرای آن به کشف دلائل تکاپو پردازیم و هر دم از بزرگی این جهان هستی لذت ببریم.
با پوزش از بزرگان این مجمع.

 

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

خانم سولماز
با تشکر از سؤال و پوزش از تأخیر در جواب، من امروز به اینجا دوباره سر زدم، هر چند اشتباه تایپی بقعه و مفهوم آن را در فاصله کمی مجدداً نوشتم و توضیح دادم ولی متأسفانه نمیدانم چرا وارد نشده
اگر دقت کنید میبینید که معنای بقعه را محل و مکان نوشته ام در حقیقت اشاره سعدی از بقعه به محل و مکان همان خانه و سرا است، به هر حال تصحیح میکنم

خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست = شاد و خرم آن خانه و سرایی که محل آرامش یار است
راحت جان و صفای دل بیمار آنجاست = در اینجا با مراجعه به مصراع اول دیگر بایستی به راحتی معنای مصراع دوم را به سادگی تشخیص داد، پس کسی که عاشق است و دل بیمار و رنجوری دارد همان خانه ای که مایه شادی و خرمی یارش است، مایه راحتی و آسایش او هم هست
امیدوارم توانسته باشم بهتر توضیح بدهم

 

توکل در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

در بیت دوم افسوس کنان هم معنای افسوس گفتن و ناراحتی از اینکه عاشق خواب است و هم معنای حالت بوسه است وهم معنای غنچه ای بودن لب که نشانه زیبایی بوده است چون در تلفظ افسوس ،لب مثل تلفظ هلو ،حالت غنچه و بوسه به خود میگیرد و غنچه بودن لب مناسبتر است چون مصراع اول میگه خندان لب و نمیشه یک نفر هم خندان لب و شاد باشه و هم ناراحت باشه و افسوس بخوره . نکته دوم زبان شعر و شاعر مهم تر از اندیشه شاعر است آنچه حافظ را حافظ نمود نه حافظ قرآن بودن است و نه می خوردن و اصلا اینکه فلان شاعر چه شخصیتی داشته و آیا شراب خور بوده یا نبوده مهم نیست .شاعر هم مثل همه انسان ها یک بشر است و بشر اختیار دارد که هم شراب بخورد هم نخورد و در بررسی یک شعر این مهم نیست و هر کس از یک بیت و اصطلاحات آن برداشتی میکند مطابق حس و حال خودش .حافظ فیلسوف نبوده که اندیشه هایش را بخواهد با شعر بیان کند بلکه میخواد با زبان شعر با مردم زمان خودش و بعد از خودش ارتباط برقرار کند و شعر دارای احساس و تخیل و آرایه ادبی است .خیلی ها در طول تاریخ از زاهدان خودبین و تزویر و سالوس با احادیث و ایات و.. سخن گفتند اما این شعر حافظ است که در این مورد زبانزد عام و خاص است واین به خاطر زبان شعری حافظ است که با اصطلاحات و لوازم دم دست مردم مثل می و معشوق و جام و.. سخن گفته نه به خاطر اندیشه و تفکر حافظ

 

حسین ۱ در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۷:

علی جان
رهی به مانای رهرو ، و کسی ست که در راهی قدم گداشته
منهی هم به مانای آگاهی دهنده است .
هاتفی به رهروی ندای غیبی داد .
ماندگار باشی

 

علیرضا ب در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد:

اونقدر مضمون این داستان شبیه به داستان شیخ صنعان است که احتمال داستانسرایی تصادفی را منتفی می کند. خیلی دلم می خواست بدانم آیا شیخ صنعان و این «شیخ خرقه پوش نامدار» همان شیخ عطارند یا تنها قصه ایست که به نحوی به عطار رسیده؟

 

۱
۲۹۸۸
۲۹۸۹
۲۹۹۰
۲۹۹۱
۲۹۹۲
۵۰۴۸
sunny dark_mode