سروش در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:
سلام میشه یکی فرق اشعار شمس و مولانارو بگه من یه دیوان دارم از شمس و یکی از مولانا اما غزل های تکراری دارن نمیشه فهمید این غزل برای کدومشون بوده .ممنون میشم توصیح بدید؟
Amir در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی:
یکی از ابیات غلطه
تو مرد دینی و این رسم رسم گبرانست ( به اشتباه گیرانست انشا شده )
روا مداری بر رسم گبرکان رفتن
* عنصری در رد نوروز این بیت رو گفته ...
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » سوگندنامه:
شهاب الدین جان
گویا بکش شیشه ای به مانای محتوای شیشه ی شراب را بنوش باشد
بمستی ز حکمت کن اندیشهای
چه صغری، چه کبری، بکش شیشهای
چون در بیت بعدی تشویق به باده نوشی می کند
کتاب اشارات ابرو بخوان
شفا در لب جام پُر باده دان.
زنده باشی
شهابالدین در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » سوگندنامه:
چه صغری، چه کبری، بکش شیشهای
با توجه به ابیات قبل، فکر میکنم «شکن شیشهای» صحیح باشه
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:
فرزین جان
اشتباه خونده ای
همان که در غزل آمده درست است
”به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن“
درجواب سؤال اول شما هم :
زهد فروش نه تنها خواهان بهره ی مادی ست که در جستجوی اعتبار ، پرستیژ ، مقام ، و بسیاری دیگر است.
زنده باشی
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
ناصر جان
مانای ”رکو “ را لباس و جامه ی کهنه یافتم
زنده باشی
رضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟
بشکست عَهد وز غم ما هیچ غم نداشت!
سرجوروستم داشتن: درسرقصدِ بیداد وجور کردن، تعمّداً ستمکاری نمودن
عهد: پیمان
ازغم ما هیچ غم نداشت: اندوه وغصّه ی ما برای او هیچ اهمیّتی نداشت.
معنی بیت: ای دل، دیدی یار چگونه درحقّ مابیداد کرد؟ او ازابتداهدفی جز ستمکاری درسرنداشت ازهمین رو عهد مان رانادیده گرفت وپیمانمان رابشکست اندوه وناراحتی ماهم برای اوهیچ اهمیّتی نداشت!
دلا مَنال زبیداد وجوریار که یار
تورانصیب همین کرده است واین داداست
یا رب مگیرش اَر چه دل چون کبوترم
افکند وکُشت و عزّتِ صیدِ حَرم نداشت
یارب مگیرش: خداوندا اورد نادیده بگیر، ازاوچشم پوشی کن
اَرچه: گرچه
دل چون کبوترم: دل به کبوتری تشبیه شده که به حرم وبارگاه یارپناه برده است.
عزّتِ صیدِ حَرم نداشت : حُرمت واحترام حرم را نگاه نداشت. وقتی که انسانی یا حیوانی به حرم پناهنده می شود او به حُرمتِ حرم دراَمان می ماند وکسی حق ندارد اورا بکُشد یا اذیت کند. امّا ظاهراً معشوقِ حافظ خیلی سنگین دل بوده که این حُرمت رانیززیرپا گذاشته است!
معنی بیت: خداوندا ازگناهِ معشوق من چشم پوشی کن، اوازسنگین دلی مرتکبِ بی حُرمتی به حَرم خود شد وکبوتردل مرا که به حَرم اوپناه بُرده بود صید کرد وباخشم اوراکُشت. امّا من راضی نیستم که این گناه را در کارنامه ی او ثبت کنی یااورابه مجازات برسانی.
حافظ عاشق تمام عیارووفاداراست به رغم آنکه معشوق ِ جفاکار عهدوپیمان شکسته وکبوتردل اورادرحرم کُشته، لیکن اوهمچنان پایبنداست وهیچ شکایتی ندارد.
دگربه صیدحرم تیغ برمَکش هشدار
وزآن که بادل ما کرده ای پشیمان باش
بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشاکه رسم ِلطف وطریقِ کرَم نداشت
حاشا: هرگز،ابداً
معنی بیت: جورجفایی که برسرمن آمد ازطرفِ بختِ نامساعد واقبال ِ ناسازگارم بود، معشوقِ من اهل جور وجفانیست، هرگز اورسم رفاقت ولطف وبزرگواری را زیرپا نمی نهد.
بخت حافظ گرازاین دست مدد خواهدکرد
زلفِ معشوقه به دست دگران خواهدبود
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هرجاکه رفت هیچ کسش محترم نداشت
معنی بیت: با این همه جور وجفایی که من دیدم به رغم ِ سخت وتحمّل سوز بودنش، راضی هستم! برای اینکه هرکس درراهِ عشق، خواری وخفّت نکشد صاحب عزّت واحترام نمی شود، هرجا برود ازهمه بی حُرمتی می بیند. امّاهرکس که مثل من خواری بکشد درعوض هرجا برود مورد احترام قرارمی گیرد.
مکن زغصّه شکایت که درطریق طلب
به راحتی نرسیدآنکه زحمتی نکشید
ساقی بیار باده و با مُحتسب بگو
انکارما مکن که چنین جام، جَم نداشت
محتسب: مامورامربه معروف ونهی ازمنکر، ضمن آنکه لقبِ امیر مبارزالدّین (پدرشاه شجاع) نیز "مُحتسب" بود. بدان سبب که گویند او قبل ازبه حکومت رسیدن فردی شرابخوار وعیّاش بوده امّاپس ازبه حکومت رسیدن، ازروی مصلحت رنگ عوض کرده و نقاب ِ دینداری به صورت زده بود.
انکار: مخالفت، باور نداشتن، قبول نداشتن.
جام جم: گویند که جمشید جامی افسانه ای داشته وبانگریستن به آن ازوقایع روزگارآگاه می شد. حافظ می گوید جام شرابِ ما ارزشمند ترازجام افسانه ای جمشیداست.
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاور وبا محتسب بگوکه باما بِه ازاین باشد، با مامخالفت نورزد با اوبگوتابداند که جامی شرابی که مادردست داریم جامی بسیارارزشمنداست چنان ارزشمند که حتّا جام جم نیز بدان نمی رسد.
محتسب نمی داند اینقَدَر که صوفی را
جنس ِخانگی باشد لَعل ِ رُمّانی
هر راهرو که رَه به حریم ِدرش نبُرد
مِسکین بُرید وادی ورَه درحرم نداشت
حریم : پیرامون، اطراف.
حَرم: جایگاه ویژه ی معشوق،خلوتگاه یار
بُرید وادی : بیابان را طی کرد.
معنی بیت: هرجوینده ی حقیقت (همچون من) که موفّق نشدبه حریم ِ حرم ِ یار راه پیداکند ووارد گردد، بیچاره به رغم آنکه رنج ومشقّاتِ راه راتحمّل کرد،باآنکه بیابانِ خطرات و مشکلات را پشت سرگذاشت لیکن ازناسازگاری ِ اقبال، نتوانست به سرمنزل مقصود ورودپیدا کند .
تکیه برتقواودانش درطریقت کافریست
راهرو گرصد هنردارد توکّل بایدش
حافظ بِبَرتوگوی فصاحت که مدّعی
هیچش هنرنبود وخبرنیزهم نداشت
مدّعی: کسی یاشاعری که به کرامت یا چیزی که ندارد ادّعامی کند.
فصاحت: بلاغت وروانیِ کلام
گوی: کنایه ازکاپ یاجامی که به برندگان مسابقات داده می شود.
معنی بیت: ای حافظ بااطمینان خاطر بدان که جام مسابقه ی بلاغت ،روانی وشیوایی کلام ازآن ِ توست ازهمین حالا توجام ِ فتح رابه خانه ببر، مدّعیان و حریفانِ توازهنرشاعری وسخنوری، نه تنهاهیچ نمی دانند بلکه خبری نیزازاین عرصه به گوششان نخورده است.
چوسِلک دُرّخوشاب است شعرتوحافظ
که گاه لطفِ سَبق می بردزنظم نظامی
روفیا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:
همه تا حدود زیادی باور داریم که بی نظمی های ظاهری در خدمت برقراری نظم بزرگتری هستند.
کالبد یک موجود زنده که از فعالیت های منظم باز می ایستد، توسط باکتری ها و قارچ ها تجزیه می شود و به عناصر سازنده این جهان مبدل می شود تا دوباره به شکل دیگری جان بگیرد.
به تازگی در بخشی از فیلم مستند جهشی در علم با اجرای مورگان فریمن چیزی شبیه این مطلب در سطح بالاتری مطرح شد. موضوع برنامه این بود که آیا می توان مرگ را فریب داد. گذشته از این که به نظر می رسید فریب دادن مرگ و غلبه بر فرآیند پیر شدن چندان غیر واقعی و دور از دسترس نباشد، مشکلی دیگر با فریب دادن مرگ پیش می آمد!
مرگ نسل های متعدد و ارگانیسم های فراوان در خدمت پدیده تکامل بودند. اگر مرگ روی نمی داد در فرآیند تکامل در طی دوران ها خلل ایجاد می شد.به ظاهر اهریمنی که در نهایت ارگانیسم کلی حیات را متکامل تر می کند.
All partial evil, universal good
محسن در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
می فرمائید : شصت سال است که با حافظ دوستم و لاف می زنم” کز چاکران پیر مغان کمترین منم”
جالب است کسی به لاف زدن خود افتخار کند
،،،
معنای لاف:چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه درایی
عجب ادبیاتی
ناصرزاده در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
معنی "رکوی" چیه؟
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸:
غزل گفتگوی عشق است گفتفوی عاشق با عشق که گاه چون آتشی و گاه چون دریایی و گاه چون باغای او را در خود میگیرد و با آنکه با او یکی میشود ولی چون چنگی به نوا در میآورد و خاموشی او را نعره ساز میکند و هر دم افسانه نو آغاز
انسان خود زاده عشق است و عشق جان انسان است و عاشق کسی است که با عشق یکی میشود و این یگانگی را حس میکند و ویژگی آنرا در خود نیز مییابد همانگونه که در همه چیز و همه جا آنرا میبیند
این ویژگی عشق است که در هر صورت افرینندگی میکند و آرام نمی گیرد در پیوستگی جدایی و سازندگی میکند در دوستی بیگانگی مینشاند و در جهل معرفت و در ناز راز قرار میدهد این گونه فتنهها تنها از دست عشق ساخته است که خاصترین و استثناییترین است در هستی
nabavar در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
آقای بیات
با حافظ دوست بودن دلیل درست بودن کلام شما نیست
هستند بسیار کسان که بیش از شما با حافظ مأنوسند ولی هنوز به بیراهه می روند.
طبق نظر استادان بزرگی چون دکترمحمدجعفر محجوب و دیگران
این غزل در رسای ابو اسحاق است
هنوز دلیل قابل قبولی برای اثبات نظر خود ارائه نکردید
امید که داشته باشید
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۹:
پندار نیک که با خیال آمیخته است راه گفتار نیک را میگشاید که مانند گوهر و الماس میماند در زندگی انسان زیرا راه را برای کردار نیک میگشاید و این سه میدان و پهنه و چرخه وجود و حضور انسان در هستی است
گل نشانه نویی در باغ وجود است و بهار نشانه چهره یار نا پیدای ما در هستی است که همه گونه همراهی و هماهنگی با خیال خرم و نو آور ما را پدید میآورد زیرا به نا محدودی و بی پایانی راه دارد
خیال یار ما را مانند یار خسرو و سرور هستی بی پایان و آفریدگار میکند و زیباترین و ارزشمندترین آفریدگاری ما همانا سخن است
زیرا سخن لطافت انسان است وقتی لطافت بیاید بقیه کارها خود بخود پیش میرود مانند چنگی که در دست لطیفی قرار بگیرد با آرامی به نوا در میآید و هیچ کوشش زیادی نیاز نیست چون ممکن است سیمهای آن پاره شود
خیال یار بهار جان است و بهار جان خرمی زندگی است و گنج وجود و بالندگی انسان و سخن
Hamid Farhan در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:
بیت چهارم ز دست کیست صحیح تر میباشد
نادر.. در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴:
غلام عشقم، کاو نقد وقت میجوید..
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی):
مزن زن را ولی چون بر ستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد
چنان گو راز خود با بهترین دوست
که پنداری که دشمنتر کسی اوست
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی
۷ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:
آرد و نارد
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال
مکن با هیچ بد محضر نشستی
که نارد در شکوهت جز شکستی
نظامی
نادر.. در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۴:
من باغ جان بدادم، چرخشت را خریدم
بر جامِ می نبشتم این بیع را قباله..
همت در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
ترک شیرازی یا ترک تبریزی؟
ظاهرا جناب خواجه حافظ چون از شیراز خارج نمی شده، همه زیبای ها را در اهالی آن می دیده است.
#مجتباکلانی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲: