دگر سینهام چون خم آمد بجوش
بر آمد از این قلزم غم خروش
خراباتیان، راه میخانه کو
حریفان بگوئید، پیمانه کو
مرا سوی میخانه راهی دهید
سرم را به آن در پناهی دهید
بهار است و بلبل، بساط نشاط
بطرف چمن میکشد ز انبساط
تو هم زاهد از خویش دستی برآر
مکن اینقدر خشکی اندر بهار
به درک فنون ریا کاملی
در این فن چرا اینقدر جاهلی
مرادی نشد حاصلت در مرید
در این آرزو گشت، مویت سفید
بیا بگذر از قید ناموس و ننگ
بزن شیشهٔ خودپرستی به سنگ
بینداز از دست مسواک را
بدست آر، نوباوهٔ تاک را
ز من بشنو، از زهد اندیشه کن
بهار است، دیوانگی پیشه کن
بزن دست و صد چاک زن جامه را
بیفکن ز سر بار عمامه را
بیا با حریفان هم آهنگ باش
بکن صلح و با خویش در جنگ باش
ازین زهد یکباره بیگانه شو
به رند خرابات، همخانه شو
چو من ترک سودای تزویر کن
توان تا بمیخانه، شبگیر کن
که بختت مگر سر بر آرد ز خواب
نظرها بیابی ز خم شراب
ز فیض صبوحی بفیضی رسی
شوی با همه ناکسیها، کسی
چه بر سبحه چسبیدهای اینقدر
بس این خاک بازی که خاکت بسر
چرا اینقدر خشک و افسردهای
نه دستی نه پائی مگر مردهای
بکن ترک تزویر و زهد و ریا
به میخانه رفتن ز سر ساز پا
ز ما اختلاط مجازی مجو
زِ مستان به جز صاف بازی مجو
بگو با حکیم ز خود بیخبر
که ای مانده در گل درین ره چو خر
بمستی ز حکمت کن اندیشهای
چه صغری، چه کبری، بکش شیشهای
کتاب اشارات ابرو بخوان
شفا در لب جام پُر باده دان
ببین شرح تجرید ساق و بدن
بگو حکمت العین چشم و دهن
بجز حرف باده مکن گفتگو
سخنتر مقولات و از کیف گو
بیا ساقی ای قبلهٔ من بیا
سرت گردم، ای شوخ پر فن بیا
دماغم ز سودای صحبت بسوخت
به داغم زبان شعلهها برفروخت
علاجی کن از می دماغ مرا
بنه مرهم از باده داغ مرا
شد از آتش دهر جانم کباب
برافشان بدین شعله مشتی شراب
بپا شو زمستی چه افتادهای
بیفکن مرا در شط بادهای
بکن شستشوی من از لای می
مرا غرق میکن بدریای می
بده ساقی آن مایهٔ زندگی
دمی وارهانم ز دل مردگی
دل و جان من شد بفرمان تو
چه جان و چه دل جمله قربان تو
بمن جان من می بده می بده
پیاپی پیاپی پیاپی بده
بده باده وز روی مستی بده
فدای تو گردم دو دستی بده
به یکدست ما را سبک بر مدار
چه مینا چه پیمانه خمها بیار
مکن سرکشی از من ای بینظیر
بده جامی و در عوض جان بگیر
بیا ای تو درمان دردم بیا
بیا گرد بالات گردم بیا
بیا ای فدای رخ سادهات
بده می بگرد سر بادهات
کجایم، چه میگویم ای دوستان
مگر مست گشتم درین بوستان
ملولیم ساقی می ناب ده
یکی جرعه ز آن قرمزین آب ده
سخنها بمستانه گفتم بسی
الهی نرنجیده باشد کسی
ز هستی ندارم من از خود خبر
خمار شبم میدهد دردسر
به یک جرعه رفع ملالم کنید
بدی گفته باشم حلالم کنید
چه من تازه ز اهل طرب گشتهام
ببخشید گر بیآدب گشتهام
غم هیچکس بر دلم بار نیست
بجز زاهدم با کسی کار نیست
عصا وار استادهام در برش
چه دستار پیچیدهام در سرش
دلم سوخت بر حال زاهد بسی
که بیچارهتر زو ندیدم کسی
ز کوی خرابات آوارهای
زبان بسته حیوان بیچارهای
ندانم چه دیده است از زندگی
نمیرد چرا خود ز شرمندگی
که از بزم رندان نماید نفور
ز راه مسلمانی افتاده دور
من از دید زاهد بسی منکرم
مسلمانی ار این بود کافرم
الهی به پاکان و رندان مست
به دلگرمی ساقی میپرست
به جوش درون خم صاف دل
که شد در بر او فلاطون خجل
به رندی کز آلودگی پاک خفت
به مستی که با دختر تاک خفت
به آهی که بر دل شبیخون زند
به اشکی که پهلو به جیحون زند
به داغی که بر سینه محکم بود
به زخمی کش الماس مرهم بود
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان شبهای سرد
به چشمی کزو چون بر آید نگاه
کند روز بیچارگان را سیاه
به رویی که روشن کند بزم جمع
به عشقی که پروانه دارد به شمع
به بی دست و پایان کوی وصال
به عاجز نگاهان حسرت مآل
به هجری که پیوسته در وصل یار
بره باشدش دیدهٔ انتظار
به شام فراق دل آشفتگان
به صبح وصال بغم خفتگان
به معشوق از رحم و انصاف دور
به دلدادهٔ در بلاها صبور
به دردی که بیحاجتش از طبیب
به یأسی کز امید شد بینصیب
به زلفی که دل را ز کس بیخبر
نهان میرباید ز پیش نظر
به دزدی که پروا ندارد ز کس
نمیترسد از شحنه و از عسس
به عهدی که پیمانه با باده بست
که دور است از شیشهٔ او شکست
به ذکر صراحی به وقت فرح
به اوراد جام و دعای قدح
به سرهنگی خشت بالای خم
به افتادن جام در پای خم
به پیچ و خم ساقی لاله رنگ
به اندام مطرب به آواز چنگ
به روزی که بیگفتگو در می است
بشوری که در کوچه بند نی است
به صنعان فریبان ترسا لقب
به کافردلان فرنگی نصب
به مرغوله مویان گیسو کمند
به خورشید رویان زنار بند
به آهو نگاهان رعنا خرام
به خسرو سپاهان شیرین کلام
به شمشاد قدان بالا بلا
که کردند عشاق را مبتلا
به آن وعدهٔ سست پیمان یار
به دلسوزی عاشق از انتظار
که گر یکزمان بی تو آرم به سر
خیالت نباشد مرا در نظر
چنان گردم از مرگ خود شادمان
که کس شاد از مردن دشمنان
بمیرم گر از حسرت کام تو
شوم زنده گر بشنوم نام تو
دمی بی تو ای دین و ایمان من
بر آید ز تن جان من، جان من
به تنهائیم یار دیرین توئی
مرا یاری جان شیرین تویی
به دل آرزوی جمالت بس است
اگر خود نیائی خیالت بس است
بیا ساقی همدم بیکسان
حکیم مسیحا دم خستگان
بیا حکمت دختر رز ببین
که همچون فلاطون شده خمنشین
ز دست تو مٰیاید افسونگری
برون آرش از شیشه همچون پری
علاج مرا کن که دیوانهام
مقیم خرابات و میخانهام
ازین بیکسی کن دل آسا مرا
مجرد کن از قید دنیا مرا
دلم را بیک جرعه می شاد کن
مرا از غم دهر آزاد کن
از آن می که خورشید شد ذرهاش
بود قل هو اللّه هر قطرهاش
از آن می که در دل چو منزل کند
سراپای اجسام را دل کند
از آن می که روح روانست و بس
از آن می که اکسیر جانست و بس
رضی را بده جامی از لطف عام
به جانان رسان جان او والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شوق به زندگی، و همچنین انتقاد از زهد و ریاکاری است. شاعر به دنبال رهایی از غم و اندوه است و میخواهد به میخانه برود تا از شراب و شادی بهرهمند شود. او به زاهدان توصیه میکند که از خشکی و سرسختی خود دست بردارند و به خوشیها بپردازند. شاعر به اهمیت عشق و محبت اشاره میکند و از تنهایی و درد فراق میگوید. در نهایت، او به دنبال جرعهای شراب است که او را از غم و اندوه آزاد کند و به آن میستایند که روح و جان را شاداب میکند.
هوش مصنوعی: سینهام به حالت خم آمده و از دل این دریای غم، صدا و نالهای برمیخیزد.
هوش مصنوعی: دربارهٔ کسانی که در میخانه هستند، بپرسید که چطور میتوان به آنجا رسید و بگویید که کجا میتوان پیمانهی نوشیدنی را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: به من اجازه دهید که به میخانه بروم و سرم را در آنجا پناه دهم.
هوش مصنوعی: فصل بهار است و بلبل به سرود و شوق، نشاط و شادابی به سمت چمن میآید و فضای دلنشینی را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: ای زاهد، کمی از خودت دور شو و اجازه بده تا از زندگی و زیباییهای آن لذت ببری. اینقدر خشک و جدی نباش، مخصوصاً در فصلی که همه چیز به شکوفایی و سرزندگی نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: برای درک هنر فریب و تزویر به خوبی آمادهای، اما چرا اینقدر نادان هستی؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که آرزوی رسیدن به هدفها و مقصودها هرگز محقق نشد و در نتیجه، تنها نتیجهی آن، سپید شدن موها و گذر زمان بود.
هوش مصنوعی: بیایید از محدودیتهای اجتماعی و قضاوتهای دیگران عبور کنیم و به خود خواهی و خودپسندی خود پایان دهیم.
هوش مصنوعی: مسواک را از دست بنداز و انگشت درخت تازه را بگیر.
هوش مصنوعی: از من بشنو که به دقت در زهد و دیانت فکر کن، چرا که این زمان، زمان زندگی و شادی است. دیوان گونه رفتار کن و از قید و بندهای عادی رها شو.
هوش مصنوعی: دستت را بالا بزن و لباس را از تن درآور. عمامهات را هم از سرت بردار.
هوش مصنوعی: بیایید با رقبای خود همصدا و هماهنگ باشیم، درست است که باید با خودمان درگیر باشیم و به مبارزه ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: از این زهد و ظاهر سازی دست بردار و به جمع رندان و خوشگذرانان بپیوند.
هوش مصنوعی: وقتی که من آرزوی فریب و نیرنگ را کنار بگذارم، میتوانم به راحتی به میخانه بروم و در تاریکی شب، لحظاتی را در آنجا بگذرانم.
هوش مصنوعی: اگر بخت تو از خواب بیدار شود، نگاهها و توجهها را از خم شراب به دست خواهی آورد.
هوش مصنوعی: از برکت صبحگاهی به جایی خواهی رسید که با وجود تمام نواقص و کمبودهایت، تبدیل به فردی مهم و با ارزش میشوی.
هوش مصنوعی: چرا اینقدر به ذکر و عبادت مشغول شدهای، در حالی که این دنیای مادی به تو چنگ زده و تو را در خود غرق کرده است؟
هوش مصنوعی: چرا این قدر بیروح و غمگینی؟ نه حرکتی داری، نه نشانهای از زندگی، انگار که مردهای.
هوش مصنوعی: به شما پیشنهاد میکنم که دیگر از تزویر و زهد و ریا دوری کنید و به سمت میخانه بروید و به واقعیات زندگی اهمیت بدهید.
هوش مصنوعی: در این شعر به این موضوع اشاره شده است که نباید از ارتباطات سطحی و ظاهری بین مردم فریب خورد. تنها چیزی که ارزش دارد، ارتباط صمیمی و واقعی است که از دل برمیخیزد و احساسات واقعی را در بر دارد. در واقع، ارتباطات سطحی و مجازی، نمیتوانند جایگزین روابط حقیقی و عمیق شوند.
هوش مصنوعی: به یک فرد عاقل و دانا بگو که تو مانند یک الاغ هستی که در گل گیر کرده و از خود بیخبری، در این مسیر با بیهدف بودن خود در جا میزنی.
هوش مصنوعی: در حالتی از نشئگی ناشی از خرد و حکمت به تفکر بپرداز، چه چیزهای کوچک و چه بزرگ، یک جرعه بزن و لذت ببر.
هوش مصنوعی: کتاب اشارات ابرو را بخوان، که در لبهی جام پر از شراب، دارویی برای درمان وجود دارد.
هوش مصنوعی: به تماشای زیباییهای بدن و ساق، بپرداز و درک کن که حکمت و معنای واقعی در چشم و دهان نهفته است.
هوش مصنوعی: به جز صحبت دربارهی شراب، بحث دیگری نکن. سخن را تنها به موضوعاتی که خوشایند است محدود کن و از احساسات و شادیها بگو.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو که محبوب منی، نزد من بیا تا دور سرت بچرخم، ای معشوق شیطانصفت و بازیگوش!
هوش مصنوعی: خیال ملاقات دوست به جانم چنان آتش زد که زبانم از شدت احساس به شعله درآمد.
هوش مصنوعی: از شرابی که در دست دارم، درمانی برای دل من به وجود بیاور و با نوشیدنی گرم، زخمها و دردهای من را التیام بخش.
هوش مصنوعی: از آتش روزگار جانم به شدت آسیب دیده و سوخته است. در این میان، تنها چیزی که میتواند به من آرامش دهد، یک فنجان شراب است که شعلهای از امید و خوشی را برایم به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: بیدار شو و هوشیار باش، چه اتفاقی افتاده است؟ مرا در دریای شراب غوطهور کن.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از عشق و محبت صحبت میکند. او میخواهد که معشوقش به او توجه کند و او را در دنیای عشق غرق کند. احساس غرق شدن در محبت و زیبایی معشوق، او را به شستشو و پاکی روحی میبرد. به نوعی، او از می عشق و زیبایی میگوید که همه وجودش را فراگرفته است.
هوش مصنوعی: ساقی، این نوشیدنی را به من بده تا لحظهای زنده شوم و از حس مردگی رها شوم.
هوش مصنوعی: دل و جان من در دست توست، چه جان من و چه دل من، هر دو فدای تو هستند.
هوش مصنوعی: جان من، مدام و بارها جانم را بده.
هوش مصنوعی: مرا بادهای بده تا از خوشحالی و مستی تو فدای تو شوم و با دو دست به تو تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: با یک دست ما را با سبکی و بیخیالی به دور خود بچرخان، چه با مینای خوشمزه و چه با پیمانههای پر از شراب.
هوش مصنوعی: ای بینظیر، از من طغیانی نکن و به جای آن، یک جام به من بده و جانم را در عوض بگیر.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، بیا و دردهای مرا تسکین بخش. بیا، من دور تو میچرخم و گرد تو خواهیم بود.
هوش مصنوعی: بیایید، ای کسی که به خاطر چهرهی بیآلایشات جانم را فدای تو میکنم، به من بادهای بدهید و بگردید تا لحظاتی خوش را تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: در کجای این دنیا هستم و چه چیزهایی دارم میگویم، ای دوستان؟ آیا به خاطر زیباییهای این باغ، مست و مدهوش شدهام؟
هوش مصنوعی: ما خسته و دلزدهایم، ای ساقی، یک پیمانه از آن شراب خالص و قرمز رنگ به ما بده.
هوش مصنوعی: من سخنان زیادی را با شادی و خوشحالی بیان کردهام، امیدوارم که کسی از آنها دلگیر نشده باشد.
هوش مصنوعی: من از وجود خودم هیچ اطلاعی ندارم و حالتی سرخوش و intoxicated دارم که شب به من مشکلاتی میدهد.
هوش مصنوعی: لطفاً با یک نوشیدنی مشکل روحی مرا برطرف کنید و اگر چیزی بد گفتهام، من را ببخشید.
هوش مصنوعی: من تازه وارد دنیای شادی و خوشگذرانی شدهام، پس اگر رفتارم بیادبانه به نظر میرسد، لطفاً مرا ببخشید.
هوش مصنوعی: غم هیچکس برای من سنگینی ندارد و تنها نگرانی من، دلمشغولی زاهد است که با کسی در کار نیست.
هوش مصنوعی: من مانند عصا در کنار او ایستادهام و بر سرش دستاری پیچیدهام.
هوش مصنوعی: من به خاطر وضع زاهد بسیار دلم سوخت، چون هیچکس را بیچارهتر از او ندیدم.
هوش مصنوعی: از محلهی خراباتیان آوارهای، زبان بسته و بیزبان مانند یک حیوان بیچاره.
هوش مصنوعی: نمیدانم زندگی چه چیزی را به او نشان داده که از شرمندگی نمیمیرد.
هوش مصنوعی: کسی که از جمع رندان و خوشگذرانها دوری میکند، به راهی افتاده که با دین و مذهب مسلمانی فاصله دارد.
هوش مصنوعی: من از نگاه زاهد کسی هستم که به شدت از مسلمان بودنم دورم، اگر چنین چیزی را نشانهای از کفر بدانیم.
هوش مصنوعی: خدایا، به خاطر دلگرمی و محبت ساقی، به پاکان و نوشندگان مست دعا و نیکی میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی دل صاف و پاک به جوش میآید، حتی فلسفهدانان بزرگ هم از آن خجالت میکشند.
هوش مصنوعی: به زنی که با هشیاری و زیبایی از آلودگیها دور است و به مردی که در مستی و شادی کنار دختر انگور میخوابد، اشاره شده است. این تصویرها نشاندهنده دو دنیای متفاوت هستند؛ یکی از تصفیه و خودآگاهی، و دیگری از خوشی و سادگی.
هوش مصنوعی: به اندوهی که به دل حمله میکند و به اشکی که از چشمان میریزد و به مانند جیحون (رودخانهای بزرگ) جاری میشود.
هوش مصنوعی: بر اثر جراحتی که بر دل سنگینی میکرد، وجود چیز با ارزشی مثل الماس به عنوان درمانی برای آن زخم به حساب میآمد.
هوش مصنوعی: در اینجا به صبر و شکیبایی اشاره شده است که در افرادی که به نظر ناآرام میآیند، وجود دارد. همچنین از اینکه زیبایی ظاهری با شرم و حیا همراه است، سخن به میان آمده است. به طور کلی این بیان به خوبی میفهماند که در پس ظاهر ناسازگار یا زیبا، ممکن است ویژگیهای ارزشمندی مانند صبر و حیا نهفته باشد.
هوش مصنوعی: به افراد تنهایینشین و غمگین در دل بیابان اشاره دارد که در شبهای سرد، با دستانی کبود و آسیبدیده، دست و پنجه نرم میکنند. این جمله حال و روز کسانی را توصیف میکند که در شرایط سخت و دشوار زندگی میکنند و در انتظاری به سر میبرند.
هوش مصنوعی: نگاه کسی که چشمانش غمگین است، به روزهای ناخوش و سیاه بیچارگان میافتد.
هوش مصنوعی: به چهرهای که میتواند شادی و روشنایی را به مهمانی بیاورد، چون عشقی که پروانه را به سوی شمع میکشد.
هوش مصنوعی: در کوچههای وصال که بدون دست و پایان هستند، کسانی که ناتواناند به آیندهای پر از حسرت نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: در دوستی که همیشه در انتظار وصل محبوبش است، چشمانش پر از امید و انتظار برای دیدار اوست.
هوش مصنوعی: در شب جدایی، دلهای پریشان در خواب غم و اندوه فرو رفتهاند، اما صبحی که وصال و اتحاد را به ارمغان میآورد، میتواند به روشنی در دلهایشان تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: معشوق از رحم و انصاف فاصله دارد و محبوبی که در سختیها قرار گرفته است، بسیار صبور است.
هوش مصنوعی: در شرایطی که درد و رنجی وجود دارد که هیچ درمانی برای آن یافت نمیشود، انسان به ناامیدی میرسد و از هر امیدی برای بهبودی محروم میشود.
هوش مصنوعی: دل را با زلفی که کسی از آن خبر ندارد، به طرز پنهانی به تسخیر خود درمیآورد و آن را از دید پنهان میسازد.
هوش مصنوعی: دزد که از هیچکس واهمه ندارد، نه از نگهبان و نه از ماموران، ترسی به دلش راه نمیدهد.
هوش مصنوعی: به وعدهای که در هنگام لبریز کردن جام از شراب داده شد توجه کن؛ چراکه فاصلهای وجود دارد که شیشهی او را خواهد شکست.
هوش مصنوعی: به وقتی که شاد و خوشحالم، یاد صراحی و جام پر از شراب به ذهنم میآید، همراه با دعاها و ذکرها.
هوش مصنوعی: اگر سرهنگ بهطور غافلانه به جایی بیفتد، ممکن است جامی که در پای خم قرار دارد نیز به زمین بیفتد. این نشاندهندهی اثرات ناخواسته و زنجیرهای کارهاست.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت ساقی و دلربایی او اشاره شده است. رنگ لاله که نماد زیبایی و تازگی است، به وضوح در قامت ساقی نمایان است. همچنین نوازنده با نغمههای چنگ، فضایی دلنشین و شاداب را ایجاد میکند. این تصویرسازی، نشاندهنده هنرمندی و جاذبههای ظاهری و صوتی است که میتوانند احساسات را به وجد بیاورند.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که در میخانه، بدون گفتگو، حالتی از شور و شوق بوجود خواهد آمد که در کوچهها نیز حس و حال سرزندگی و شوری باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به نیرنگ و فریب خوردن از سوی گروهی دارد که خود را متدین نشان میدهند، اما در واقع به بیدینی و ریاکاری نقطهنظر دارند. در این متن به دروغین بودن وابستگیها و عناوین مختلف تأکید شده است. به نوعی به نقد رفتارهای غیرصادقانه و دورویی در میان برخی از افراد پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: بر اساس زیبایی و جذابیت موهای بلند و زیبا مانند کمند درخشان خورشید، از آنها برای جلب توجه و فریب دیگران استفاده میشود.
هوش مصنوعی: به آهوهای زیبا و باوقار نگاه کن که به آرامی حرکت میکنند، همانطور که به چهرهای دلنشین و شیرین زبان مینگریم.
هوش مصنوعی: عشاق را به خاطر قد بلند و زیبای شمشادها دچار مشکل کردهاند.
هوش مصنوعی: به وعدهٔ بیپایه و سست کسی که به عشق خود خیانت کرده، نشان میدهد که یک عاشق با دلسوزی، در انتظار اوست.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه بدون تو به سراغ یاد تو بروم، در ذهنم دیگر از تو خبری نخواهد بود.
هوش مصنوعی: آنقدر از مرگ خود خوشحال میشوم که هیچکس به اندازه من از مردن دشمنانش شاد نیست.
هوش مصنوعی: حاضرم برای حسرتی که برآوردم کام تو باشد بمیرم، و اگر با شنیدن نام تو زنده شوم، خوشحال خواهم شد.
هوش مصنوعی: لحظهای بدون تو، ای آرامش و ایمان من، جانم از بدنم جدا میشود.
هوش مصنوعی: در تنهاییام، تویی یار قدیمی من و در واقع، تویی شیرینترین دلیل زندگیام.
هوش مصنوعی: اگر خودت نخواهی بیایی، فقط خیال تو در دل من کافیست و برای آرزوی زیباییات همین بس است.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، با من بیا و کنار هم باشیم، مانند آن حکیم که مانند مسیح، روحی تازه به خستگان میبخشد.
هوش مصنوعی: بیایید زیبایی و حکمت دختر گل سرخ را تماشا کنیم، که مانند فیلسوف بزرگ، افلاطون، در کمال صفا و آرامش نشسته است.
هوش مصنوعی: از دستان تو جادوی خاصی بیرون میآید، همانند پری که از شیشه بیرون میآید.
هوش مصنوعی: به من کمک کن که در حال حاضر دیوانهام و در مکانهای نامناسب و میخانهها به سر میبرم.
هوش مصنوعی: از این تنهایی، دلآرامم کن و مرا از بندهای دنیوی آزاد کن.
هوش مصنوعی: دلم را با یک جرعه به شوق بیاور و مرا از غمها و ناراحتیهای زندگی رها کن.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه خورشید، ذرهای از آن را در خود دارد، هر قطره از آن میتواند حقیقتی از خداوند باشد.
هوش مصنوعی: از آن چیزی که در دل جا میگیرد و روح را در وجود اجسام میسازد، دل باید به آن وابسته باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این نوشیدنی تنها روح را زنده میکند و به همین دلیل ارزشمند است. همچنین، به عنوان یک اکسیر که جان را تازه میکند، اهمیت زیادی دارد.
هوش مصنوعی: به رضی جامی از الطاف عمومی بده که جان او را به محبوب برساند و همین کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.