نادر.. در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم:
گفتم به دل: « بار دگر رفتی درین خون جگر »
گفتا: « خمش، باری بیا یکبار روی او ببین! » ..
سید جواد در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
این شعر در کنسرت آیینه همایون شجریان و سهراب پورناظری خوانده شده، اما به دلیل اینکه نام این مجموعه در فهرست قرار ندارد، به عنوان حاشیه یادآوری شد. موفق باشید.
فرشید در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۵۰:
با سلام این رباعی در مختار نامه عطار نیز ثبت شده لطفا تصحیح بفرمایید این رباعی از عراقی است نه عطار با تشکر
علیرضا محدثی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۰:
در مصرع اول بیت ششم :
سهل است به این هسی موهوم غرورت
به جای « هسی » ، « هستی » صحیح است . لطفا اصلاح کنید . مطابق : دیوان بیدل دهلوی ، تصحیح : خان محمد خسته و خلیل الله خلیلی ، جلد اول ، انتشارات زوار ، چاپ اول 1387 ، ص 861 /
روح الله محمودی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
در بیت «ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت / که محب صادق آن است که پاکباز باشد» مفهوم اصلی که به فهم درست معنای بیت کمک میکند «پاکبازی» است. پاکبازی یعنی همهچیز را باختن و هیچ به دست نیاوردن. مثلا مولانا در بیتی مشهور میفرماید:
خنک آن قماربازی، که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
اینجا هم سعدی میفرماید من در عشق تو یک ذره هم به سود خویش نمیاندیشم. بلکه میخواهم هرچه را دارم ببازم. زیرا فقط در این حالت است که میتوانم عشق واقعی خود را به تو اثبات کنم. به دیگر سخن، دیدار تو برای من بهرهای دارد و من از آن «لذت» میبرم، پس آن را هم نمیخواهم تا هر گونه شائبهی سوداندیشی را از خودم دور کرده باشم.
سعدی در جایی دیگر میفرماید:
مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان
پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند
نزدیک به همین مضمون، حافظ میگوید:
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم
(یعنی من در کار عشق بر سر تمام هستی ام قمار میکنم)
کاظم در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
به نظر میآید بیت دهم (بنابر خوانش آقای قاسمی) سروقد باید به سرو قد تبدیل شود
تونی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
اینکه ما بخواهیم عقاید خود را به دیگران تحمیل یا عقاید دیگران را مورد حمله قرار دهیم دقیقا همان کاریست که حکیم عمر خیام بیش از هر چیز از آن نفرت داشته زیرا خود حکیم در زمان خود مورد هجوم تفکرات افراطی متعصبان شد.حالا فرقی ندارد که دینداران بخواهند افراد بی اعتقاد به دین را تحت فشار قرار دهند یا افراد بی دین بخواهند عقاید دینداران را مورد تمسخر و حمله قرار دهند هردو عملی زشت و ناپسند هستند که در تاریخ برای هردو مثال های زیادی وجود دارد.زیبایی ادبیات به همین نظرات و دید های مختلف است پس خواهش میکنم این زیبایی را به تعصب آلوده نکنید.
نادر.. در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
نقد صد دل بایدم در هر زمانی،
بر امید صید زلف دلستانت..
گمنام-۱ در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴:
ندانم کجا دیده ام در کتاب:
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
واینان کز آدمند ، چرا جملگی خرند؟
رضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مَه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
شربت: کنایه ازبوسه ی شیرین وآبدار
لب لعل: لب سرخ همچون یاقوت
مه پیکر: ماه پیکر،بدن زیبا همچون ماه
معنی بیت: هنگام رفت معشوق ،به بدرقه ی اونرسیدم و ازلبان نوشین وسرخ آبدارش بوسه ای نصیب مانشد سیمای آن ماه پیکر راسیرندیده بودیم که ناگهان عزم رفتن کرد ورفت.
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
معنی بیت: چنان بارسفربربست ورفت که انگار ازهم نشینی باما مُکدّرشده وبه ستوه آمده بود ماحتّا به گردش هم نرسیدم ورفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
بسکه: بسیار شد که، بسیار اتّفاق افتاد که.
فاتحه: سوره ی حمد
حرزیمانی: دعایی مخصوص مسافر
سوره ی اخلاص: سوره قلهوالله
دمیدیم: فوت کردیم
معنی بیت:
شاعر که ازرفتن بی سروصدای معشوق غافلگیرشده درغم واندوهِ شوک آوری فرورفته وبه حالت مرثیه باخودنجوامی کند ومی فرماید:
بسیاراتّفاق افتاده بود که هنگام رفتن یار،اورابدرقه می کردیم سوره ی حمد وقل هوالّله می خواندیم دعای حرزیمانی می خواندیم وبه دور و برش فوت می کردیم ومی رفت امّا افسوس که اینبار.....
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخرکه چنین عشوه خریدیم و برفت
عشوه دادند: فریب دادند
عشوه خریدیم: فریب را پذیرا شدیم، گول خوردیم
معنی بیت: مارافریب دادند وبه دروغ دلمان راخوش کردند که هنگام رفتن به ماسر خواهی زد. ای دل دیدی که چگونه باسادگی گول خوردیم ویاربی خبررفت.
شد چَمان در چمن ِحُسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
چمان: خرامان.
شد چمان: خرامان شد ،باناز واِفاده قدم زد.
نچمیدیم: با ناز نخرامیدیم ،قدم نزدیم.
گلستان وصالش: وصال یار به گلستان تشبیه شده است.
معنی بیت: یارنازنین ما درگلشن لطافت وزیبایی خرامان خرامان نمایان شد،جلوه گری نمود لیکن ماسعادت نداشتیم که درگلستان ِ وصالش راه یابیم ودرنازنعمت قدمی بخرامیم ودَمی با یارهمراه گردیم.
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
به وداعش: به بدرقه و خداحافظی اَش.
معنی بیت: همانندِ حافظ همه شب ناله وزاری کردیم که ای دریغ وصدافسوس که توفیق نداشتیم به خداحافظی اش برسیم ویاررفت بی آنکه توانسته باشیم اورابدرقه کنیم.
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۵:
در این غزل باز فرهنگ جلال دین بیان میگردد فرهنگ یک و انسان یگانه، همان گونه که هست یک است و یگانه و آنچه میآفریند هم یک است و یگانه و یگانهها زمان و مکان ندارند زیرا خود هر زمان روی و گونهای دیگر دارند و شمس به خوبی با این فرهنگ آشنا بود و تعجبی نمی کرد زیرا خود یگانه بود و جلال دین را نیز یگانه کرد و اگر این سخن به گوش جان ما برسد ما را هم به شاهی و یگانگی مان میرساند که یکی دیدنی نیست بلکه شنیدنی و شدنی است
کز چشم خویش هم نهان است آن یکی
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۴:
جلال دین برای سخن ارزش زیاد قائل است زیرا سخن است که انسانها را به هم وصل میکند و به ویژه به انسانی بزرگ مانند شمس
نی همان انسان است که از خود چیزی نمی گوید و زبان او زبان هستی است و سخنان بزرگان را با نوایی تازه به گوش همه میرساند
جلال دین آنقدر برای شنیدن ارزش قائل است که همه حسهای انسان را گوش مینامد و ده گوش کنایه از پنج حس بیرونی و پنج حس درونی انسان است و گاه گوش را همان چشم میداند
لیک چشم گوش را آن نور نیست
سخن تنها پدیدهٔ ایست که میتواند همه عالم را در بر گیرد کنایه از شش جهت، و وقتی از عشق میگوید به آتشی مبدل میشود که همه دلها را در خود میگیرد و یکی میکند و یکی ویژگی هستی است و ویژگی شمس
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۳:
در عرفان جلال دین و ایرانی وقتی انسانی پیدا میشود که با هستی برابری میکند و در وفا یار هستی است و به عبارتی شکوه و فره هستی با او همراه میگردد او منشأ آبادانی و خرمی در هستی و جاودانگی انسان است و همه انسانها را با خود به بزرگی میرساند
در علم اثبات قضیهای باید شمول عام داشته باشد ولی در عرفان و راز ورزی هستی بر عکس است وجود یکی برای اثبات کافی است و میتواند شمول عام نیز گردد
به عبارتی در علم فرمول و چارچوب است که کار میکند ولی در عرفان و هستی استثناها کار میکنند نه فرمول
انسانها چون قطار شتر با یک ساربان به مقصد میرسند و با یک ساقی خیل عظیم خماران و تشنگان مست و سیراب میگردند
یک معلم صداقت میتواند درس صدق به همه آیندگان بدهد و یک نور درخشان میتواند راه بسیاری را روشن سازد
این آیین در غارها و نزد انسانهای نخستین هم بود که با نقاشیها به آیندگان راه و رسم شکار و حیوانات نخجیر را میآموختند و سپس با آیین سخن در همان غارها و با حلقه زدن پیرامون پیر سخن دان خود آشنا میشدند از این رو پیروان یک پیر را یاران غار مینامند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۱:
ما ایرانیان یا شرقیان آئینی داشتیم که پس از حمله اسکندر و آمیختن با آیین یونانی با وجود کوشش و مبارزه فراوان اشکانیان اندک اندک به گوشه و زیر زمین رفت به خصوص که ساسانیان نیز با آوردن دین زرتشی گری که به هیچ روی با زرتشت خردمند ارتباطی ندارد همانگونه که دین مسیحیت با مسیح در ارتباط نیست، آیین انسانی ایرانی را با آئینی حکومتی دینی جایگزین کردند و زمینه رشد اندیشههای یونانی را حتی در روزگار دین پس از خود نیز هموار ساختند
ابن سینا در زمینه حکومت ایرانی ماب سامانی و تعلیمات اسماعیلی هر چند که زیر نفوذ فلسفه یونانی بود و سالها آنرا مورد تحقیق قرار داده بود، توانست بن مایههای فرهنگ ایرانی را نیز در مطالعات گسترده خود پیدا نماید و این کار توسط بسیاری مورد پیگیری قرار گرفت ولی همواره زیر زمینی و بدور از مهر حکومتیان پیش رفت
این آیین پیرامون شناخت انسان است انسانی که در میان آدمیان است و یک سری نیز به آسمان دارد چون پیوندی نا گسستنی و دو طرفه و سازندهٔ و آبادگر همان گونه که زرتشت بود
این آیین بنام آیین مهر شناخته میشود این واژه به عربی رحم شده است که اگر با وفا آمیخته شود میتواند به معنی مهر نزدیک شود، این آیین در غرب نیز به نام میترائیسم گسترش مییابد و سپس در مسیحیت کنونی ادغام میگردد همانطور که در شیعه که دین ایرانی است رگههای آن نمودار است
نمونه گسترده مهر در پهنه هستی نزد مادران دیده میشود و در زمین نیز هست ولی نمونه آسمانی و معنوی یا مینوئی آن همانا فرا رفتن مهر است از دل صخره و در دل تاریکی زمستان و همراهی آن با خورشید و نگاه کردن به زمین و پاس داری از کسانی که پیمان نگاه میدارند و در وفا پایمردی میکنند این رویدادی است که در شب یلدا پاس داشته میشود که کهنترین جشن ایرانی است شب زایش پهلوان یا همان یل
این آیین تا سدهها به صورت آیین پهلوانی در ایران رایج بود بطوری که در خون و جنم ایرانیان میتوان رگههایی از آن را جست زیرا بارها بصورت آیین عیاران و اخوان صفا و فرقههای درویشی و شکلهای فراوان پدیدار گشته است
در عرفان ایرانی و نهایتا در عرفان جلال دین ما به اوج این فرهنگ میرسیم که فرّ یا خوره ایزدی به صورت انسان در هستی پیدا میشود و این بار شمس این پرچم را بدست دارد و فر خود را به هستی میدهد در عرفان جلال دین انسان آنقدر بزرگ است که فر هستی از انسان گرفته میشود همان گونه که مهر از دل زمین به آسمان میرود و این بار خطاب به عشق میگوید
دانم ز شمس دین است تو را این همه وفا
چنین حال و صورتی در هیچ آئینی به انسان داده نمی شود که او را از جا و زمان رها میسازد و با مهر هستی در هم میآمیزد و انسان در زندگی کوتاه خود میتواند جاودانگی و خدایی را در خود حس کند و با تمامی انسانها در حلقهای در آید که از هستی قسمت او شده است
رضا در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴:
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
درده قَدح که موسم ناموس ونام رفت
این غزل برخلاف نظر بعضی از متعصّبین ومتشرعیّن ،معناهای عرفانی ندارد ودر صورت برداشتِ عرفانی،لطایف وظرایف کلام وطنز وطعنه های حافظانه به متشرِّعین ریاکاران ازبین می رود. گرچه خود شیفتگانِ عرفان زده، آنقدرمهارت آسمان وریسمان به هم بافی پیداکرده اند که نه تنها ازغزلیّات واشعار بزرگان، بلکه ازهرچیزپیش پاافتاده وبی مصرفی نیزقدرت برداشت عرفانی دارند وبه لطایف وظرایف کلام توجّهی ندارند.
کسی چه می داند شایدآنها که به برداشتِ عرفانی ازچنین غزلیّاتِ طنزآمیز وطعنه دارپافشاری می کنند، چون خود نیک می دانند که آهها نیزبه همراهِ زاهدان وعابدان ریایی، در معرضِ طعنه وتیررسِ طنزقرار دارند، پیشاپیش معناهای عرفانی را مطرح می سازند تابرای خودحاشیه ی امنیّت درست کرده وباسنگرگرفتن، ازاصابت ترکشِ طنزوتیرطعنه درامان باشند! امّا باید این نیزبدانند که میدان دیدِ حافظ وبُردِ نهاییِ تیرهای توپخانه ی او، فراتراززمان ومکان است و هرگز کسی نمی تواند ازتیررس اوبگریزد.
ماه صیام: ماه رمضان
قدح: کاسه ی بزرگ کاسه ای که دونفر راسیراب کند.
موسم: فصل، هنگام.
ناموس : آبرو، نیک نامی . 2 - قانون و شریعت الهی . 3 - عصمت ، شرف
نام: کنایه ازشهرت
در دِه: بده، عطا کن، توزیع کن
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاور وکاسه ای بزرگتر به اندازه ی دونفر! بگردان که ماه رمضان ومحدودیت شرابخواری ما سپری شد. باده بده که فصل شریعت، فصل تزویر وایّام کسب وکارریاکاران به پایان رسید. فصلی که زاهدان وعابدان بانمایش دادن پرهیزگاری به تبلیغ پرداخته وبه کسبِ آبرو ونام و شهرت مشغول بودند گذشت.
روزه یکسوشد وعیدآمد ودلها برخاست
می زخمخانه به جوش آمد ومی بایدخواست
وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صُراحیّ و جام رفت
وقتِ عزیز رفت: وقتی راکه ازدست دادیم نتوانستیم شراب بنوشیم وحیف شد.
قضا کردن: درشریعت عملی به نام قضا کردن هست بدین معنی که اگرکسی نتوانست به موقع نماز وروزه یانذر وهرچیزی رابه جا آورد واجب است دراولیّن فرصتی که بدای او میسّرمی شود قضای آن کار راانجام و به اصطلاح بدهی خودرا بپردازد. حالا حافظ همین عمل را دستآویز خود قرار داده ومضمونی جالب و طنزآمیز خَلق کرده است.
صُراحی: ظرفِ شیشهای یا بلوری شکمدار و دهان تنگ که در آن شراب مینوشیدند.
معنی بیت: ماه رمضان گذشت وما نتوانستیم شراب بنوشیم افسوس وقت عزیزی که بی حضورصراحی وشراب سپری شد بیاساقی شراب ده تاقضای آن رابه جاآوریم وجبران کنیم.
خاطربه دست تفرقه دادن نه زیرکیست
مجموعه ای بخواه وصراحی بیارهم
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه ی خیال که آمد کدام رفت
بیخودی : بیخبری ازخویشتن
عرصه ی خیال: میدان، فضا وساحتِ خیال، ذهن که مرکزفکروخیال است.
معنی بیت: صراحی بیار وچنان مستم کن وازخودبخودم کن که ذهنم تخلیه شود وازرنجش افکارمنفی ومثبت آسوده گردم وندانم درعرصه ی فکر وخیال چه کسی آمد وچه کسی رفت.
چون زجام بیخودی رطلی کشی
کم زنی ازخویشتن لافِ منی
بربوی آنکه جُرعه ی جامت به مارسد
در مَصطبه ، دعای تو هر صبح و شام رفت
بربوی: به امید آن که.
مَصطبه: مکان مخصوصی که اندکی از سطح زمین یا کف اتاق بلندتر باشد و کسی بر آن بنشیند؛ سکو ، تخت. مصطبه یا مضطبه به معنای میکده،میخانه، اگردرداخل میکده باشد مکانی ویژه برای اشخاص مهم واگردربیرون میکده باشد محل نشستن گدایان وتهیدستان می باشد. دراینجا همان مکان نشستن گدایان است.
معنی بیت: به امید آنکه جُرعه ای ازته مانده ی شراب تو به ما برسد ما گدایان درمصطبه به انتظارنشسته وهر بامدادان وشامگاهان دست به دعا برداشته ایم.
به فیض جُرعه ی جام توتشنه ایم ولی
نمی کنیم دلیری نمی دهیم صداع
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم میاش در مشام رفت
حیاتی به جان رسید: دوباره زنده شد
مشام: دماغ ،بینی
معنی بیت: دل که درمدّتِ ایّام ماه رمضان ازنخوردن شراب افسرده وپژمرده شده بود دوباره با پایان گرفتن این ماه ورسیدن نسیم بوی باده به مشامش زنده شد.
سرم خوشست وببانگ باندمی گویم
که من نسیم حیات ازپیاله می جویم
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت
دارالسلام : خانه ای ازهشت خُلد، کنایه از بهشت است.
نیاز: نیازمندی، فروتنی ودرویشی نقطه مقابل غرور وخودپسندی
معنی بیت: زاهد به اعمال وعبادات خویش طلبکارانه مغرور شد وازراه مستقیم که منتهی به بهشت می شودمنحرف گشت،رستگارنشد. امّا رند که به بهشت رفتن نمی اندیشید وبافروتنی وازروی نیازمندی سعی می کرد درمسیرانسانیّت گام بردارد به بهشت رهنمون ورستگارشد.
منظورازنیازمندی دراینجا این است که رند صادقانه احساس نیازکرد که کامل نیست وبایستی سعی کند دراخلاقیّات وانسانیّت به کمال برسد. اوفروتنانه کوشید بی آنکه به بهشت رفتن بیاندیشد وسرانجام نیزبهشتی گشت.
غلام همّتِ آن رند عافیت سوزم
که درگداصفتی کیمیاگری داند
نقد دلی که بود مرا صرفِ باده شد
قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت
نقد: پول رایج.
نقد دل: نقدینگی وموجودی دل، دل به پول رایج تشبیه شده است. نقد دل کنایه ازهمه ی وجود آدمیست.
قلب سیاه: سکّه تقلّبی وبی ارزش
در حرام رفت: در راه حرام (شرابخواری) خرج شد.
معنی بیت: من که موجودی ِدل رابه شراب وعیش وعشرت سپردم تقصیری ندارم چون نقدینگیِ دل من تقلّبی بود درراهِ حرام نیزخرج شد.
حافظ دراینجا به زاهد وعابد ازروی طنز می فرماید: تواگرنقدِ دل را درراه حلال خرج کردی، سکّه ی تو سالم بود امّا برای من دل تقلّبی نصیب شده بود من هم ناچارشدم درراه حرام خرج کنم من بی گناهم! پول تقلّبی راکه نمی شود درراه حلال خرج کرد!
جزنقدجان به دست ندارم شراب کو
کاین نیزبرکرشمه ی ساقی کنم نثار
در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سرسودای خام رفت
درتاب توبه: درآتش توبه
"سودای خام" کنایه ازتوبه ایست که کسی ازشرابخواری توبه می کند تا درآن دنیا ازشراب کوثربهره مند گردد. حافظ این معامله راسودای خام می شمارد.
معنی بیت: تاکی درآتش توبه می شود بُردباروشکیبا بود؟ ای ساقی سوختیم شراب بیاور که عمرگرانبها ووقتِ عزیز برسراین معامله ی بیهوده تلف شد.
من همان ساعت که ازمِی خواستم شدتوبه کار
گفتم این شاخ اَردهدباری پشیمانی بود
دیگر مکن نصیحتِ حافظ که رَه نیافت
گمگشتهای که باده ی نابش بکام رفت
معنی بیت: ای ناصح دیگرلازم نیست نگران گمراه شدن ِحافظ باشی واورانصیحت کنی، حافظِ گم کرده راه، لطف وعنایت شامل حالش شد وازباده ی ناب کام گرفت وراه خودراپیدا کرد.
ساقی به نورباده برافروزجام ما
مطرب بگو که کارجهان شدبکام ما
Raのℳan.k در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
باز هم مولانایِ جان با ابیاتی قدرتمند قصد داره مخاطبش درک کنه ارزش وجودی خودش رو و زندگی زیبای خودش رو با زیرپا گذاشتن ارزش های خاص انسانی ب مرداب تبدیل نکنه ..مولانا عاشقِ انسان هایی بود که کمتر با ویژگی های عموم درامیخته بود مثل دورویی بی احترامی ریاکاری ظلم و.. کاملا ملموسه که مولانا تلاش میکنه به تعداد اندک افرادی که به هر قیمتی حاضر نیستن همرنگ جامعه بشن اضافه کنه..
نم در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
ححح
Raのℳan.k در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
Raのℳan.k در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
د. ق. مصلح بدخشانی در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱: