گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:

آری حسین،1 جان
باکی نیست! معادله مرگ با زندگی تمام تلاش های مذبوحانه این دیوانگان کام گستر را به باد استهزاء می گیرد.
آن مرد هم گویا مدرس بود نه شیخ فضل الله.
پوزش می خواهم.

فؤاد در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۴ - اندرز گرفتن بهرام از شبان:

ظاهراً درست اینه:
از عمامه کمند "کردندش"
درکشیدند و بند "کردندش"

گمنام-۱ در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

آرش عزیز
اگر زحمت خواندن حاشیه ها را بر خود هموار کنید
گواهیی چند بر کاربرد فعل " برگذشتن " خواهید یافت از زبان ستونهای زبان فارسی:
فردوسی، ناصرخسرو ، نظامی، سعدی تذکره اولیا
تاریخ بلعمی و..

آرش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

ادامه متن : اگر بگوییم بر، پیشوند است این معنی دست میدهد که: از این بالاتر ،فکر بالاتر نمی رود یا اگر برتر را صفت خدا بگیریم این معنی دست می دهد که: از این خدای بالاتر و برتر ، فکر بالاتر نمی رود و معنا نامفهوم است و شاهدی برای (برگذشتن) نداریم .برگذشت یا بر نگذشت یا بر بگذرد یا بر نگذرد حداقل حقیر ندیده ام . صد البته که اگر عزیزی بتواند خلاف این خوانش حقیر را قانع نماید به دیده منت میپذیرم

آرش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود بر فرهیخته گرامی حمیدرضا که این بحث را مطرح کردند . در مورد خوانش صحیح بیت اول شاید بتوان گفت برتر صفت خداوند است خدای برتر و صفت جانشین اسم شده و خوانش صحیح اینگونه است .کزین برتر ،اندیشه ، برنگذرد یعنی از این خدا اندیشه وفکر انسان ،بالاتر نمی رود که نامفهوم است مگر اینکه بگوییم اندیشه انسان بالاتر از این خدا خدایی را نمی شناسد و یا بگوییم با فکر و اندیشه قادر نیست خدا را بشناسد در این صورت بر پیشوند فعل نگذرد است و این خوانش صحیح است در بیت حافظ هم که فرهیخته عزیز حمیدرضا شاهد آورده اند بردارند بر پیشوند فعل آمده است اما آیا شاهدی برای برگذشتن داریم یا نه، حقیر برخورد نکردم و نمیشودپیشوند بر را بر سر هر فعلی بیاوریم مثلا بگوییم برگفت واما آیا زمان فردوسی برگذشتن داشتیم که امروز به کار نرود مثل را مسندالهی و را زاید که قدیم کاربرد داشته و امروز کاربرد ندارد بنده بی اطلاعم . و پس از مطالعه کل این حواشی تا وقتی که شاهدی که برگذشتن را به کار برده باشد پیدا نگردد نظر و خوانش حمیدرضا را صحیح میدانم و زین پس این بیت را اینگونه میخوانم [کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد] که این معنی دست میدهد که بالاتر از این خدا بر اندیشه انسان نمیگذرد و خدایی بالاتر از این خدا بر فکر و ندیشه انسان خطور نمیکند و انسان خدایی بالاتر را نمی شناسد .گذراندن به معنای خطور کردن و راه بردن و گذشتن است و راه نبردن امروز کاربرد دارد و بارها شنیده ام که کسی میگوید من راه نمیبرم این کار درست باشه یا راه میبرم این کار درست باشه یعنی من فکر نمیکنم این کار درست باشد یا بر فکر من نمیگذرد که این کار درست باشد یا بر فکر من این مطلب گذر نمیکند همانطور که در راه میبرم که در برخی شهرها کاربرد دارد طرف میگوید این مطلب در فکر من خطور کرده است .یعنی منطورش از اینکه این مطلب فکرم راه میرود این است که در فکرم میگذرد و خطور میکند . بر اندیشه نمیگذرد مثل این است که بگوییم به ذهن نمی رسد یا از ذهن عبور نمیکند .

آرش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود

آرش در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود بر فرهیخته گرامی حمیدرضا که این بحث را مطرح کردند . در مورد خوانش صحیح بیت اول شاید بتوان گفت برتر صفت خداوند است خدای برتر و صفت جانشین اسم شده و خوانش صحیح اینگونه است .کزین برتر ،اندیشه ، برنگذرد یعنی از این خدا اندیشه وفکر انسان ،بالاتر نمی رود که نامفهوم است مگر اینکه بگوییم اندیشه انسان بالاتر از این خدا خدایی را نمی شناسد و یا بگوییم با فکر و اندیشه قادر نیست خدا را بشناسد در این صورت بر پیشوند فعل نگذرد است و این خوانش صحیح است در بیت حافظ هم که فرهیخته عزیز حمیدرضا شاهد آورده اند بردارند بر پیشوند فعل آمده است اما آیا شاهدی برای برگذشتن داریم یا نه، حقیر برخورد نکردم و نمیشودپیشوند بر را بر سر هر فعلی بیاوریم مثلا بگوییم برگفت واما آیا زمان فردوسی برگذشتن داشتیم که امروز به کار نرود مثل را مسندالهی و را زاید که قدیم کاربرد داشته و امروز کاربرد ندارد بنده بی اطلاعم . و پس از مطالعه کل این حواشی تا وقتی که شاهدی که برگذشتن را به کار برده باشد پیدا نگردد نظر و خوانش حمیدرضا را صحیح میدانم و زین پس این بیت را اینگونه میخوانم [کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد] که این معنی دست میدهد که بالاتر از این خدا بر اندیشه انسان نمیگذرد و خدایی بالاتر از این خدا بر فکر و ندیشه انسان خطور نمیکند و انسان خدایی بالاتر را نمی شناسد .گذراندن به معنای خطور کردن و راه بردن و گذشتن است و راه نبردن امروز کاربرد دارد و بارها شنیده ام که کسی میگوید من راه نمیبرم این کار درست باشه یا راه میبرم این کار درست باشه یعنی من فکر نمیکنم این کار درست باشد یا بر فکر من نمیگذرد که این کار درست باشد یا بر فکر من این مطلب گذر نمیکند همانطور که در راه میبرم که در برخی شهرها کاربرد دارد طرف میگوید این مطلب در فکر من خطور کرده است .یعنی منطورش از اینکه این مطلب فکرم راه میرود این است که در فکرم میگذرد و خطور میکند . بر اندیشه نمیگذرد مثل این است که بگوییم به ذهن نمی رسد یا از ذهن عبور نمیکند . اگر بگوییم بر، پیشوند است این معنی دست میدهد که: از این بالاتر ،فکر بالاتر نمی رود یا اگر برتر را صفت خدا بگیریم این معنی دست می دهد که: از این خدای بالاتر و برتر ، فکر بالاتر نمی رود و معنا نامفهوم است و شاهدی برای (برگذشتن) نداریم .برگذشت یا بر نگذشت یا بر بگذرد یا بر نگذرد حداقل حقیر ندیده ام . صد البته که اگر عزیزی بتواند خلاف این خوانش حقیر را قانع نماید میپذیرم .

بِنسینا persia۱۵۰۰@yahoo.com در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۴:

سلام
بیت چهاردهم اینگونه صحیح است و مشکل وزن پیدا نمی کند :
که بآشوب مگس نرخ شکر کم نشود

بشارت نیا در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

مصراع آخر این گونه هم می تواند باشد
تا بود مشکل گشایت هم چو رحمان غم مخور

nabavar در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:

بانو روفیا گرامی
درست است
ولی:
این بوی نفرت آور کام ستمگران
وین مشمئز کننده دهانهای گند زا
هم نیز بگذرد
دونانِ سیر ناشده از ظلم و پول و زور
آنی به آتش اند و پریشان و ناتوان
زنده باشید

محمد در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:

چرا در تقطیع بیت اول این مثنوی با بیت های بعدی تفاوتی می بینیم؟؟
بیت اول در رکن اول،هجای دوم،دو هجای کوتاه اما در بیت های بعد این طور نیست؟؟؟

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

خواهی بطلب مرا و خواهی مطلب

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴:

مصراع دوم افتادگی دارد؛ شاید به جای «سیل» باید «سیلاب» باشد.

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲:

به نظر می‌رسد به جای «تن تن» باید «تن‌تتن» باشد

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹:

به جای «و اندود» باید «وان دود» باشد

nabavar در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۶ - مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی صندوق را خریدن باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه و گفتن قاضی کی مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی الی آخر القصه:

خلاصه ی داستان را در جایی دیدم و می آورم:
جوحی یک سال گرفتار فقر و درویشی شد. وقتی خود را از همه سو بی چاره دید،به خانه رفت و به زنش گفت:ای زن!سلاح که داری،پس بلند شو و شکاری پیدا کن تا او را بدوشیم و از او شیری به دست بیاوریم. ابروی کمانی و کرشمه که داری،پس چرا از آن استفاده نمی کنی؟ دانه بپاش و دام بگذار، اما صیدی را به دام بینداز که چاق و چله باشد. به او کام نده. سعی کن که با حیله و فریب خوب او را گول بزنی. زن تا این را شنید،انگار از خدا خواسته باشد،بلند و پیش قاضی رفت و از دست شوهرش شکایت کرد و گفت که این جوحی مردی لاابالی است. فریاد می زد و ناله می کرد و در حین ناله،به قاضی ابرو نشان می داد و لبخند می زد. قاضی که هدف اشاره ی ابروی زن را فهمیده بود،با عصبانیت گفت:این جا خیلی شلوغ است و من نمی توانم قضاوت کنم.زود به خانه ی من بیا تا ببینم که این شوهر لاابالی ات چه بلایی به سر تو آورده.زن گفت:ای قاضی! در خانه ی تو رفت و آمد بسیار است.همه برای مشکلاتشان به خانه ی تو می آیند.قاضی گفت:پس چه کار باید بکنم؟زن گفت:خانه ی من خالی است.شوهرم رفته به ده شان و دربان و نگهبان هم نداریم.اگر امکان دارد امشب بیا.خلاصه زن چنان عشوه گری و طنازی از خودش نشان داد و در گوش قاضی خواند که سرانجام او را رام کرد و قاضی پذیرفت که شب به خانه ی زن برود.شب قاضی به خانه ی جوحی رفت و تا در زد،زن در را باز کرد و با همان دل فریبی و طنازی او را به درون برد.قاضی را در اتاق نشاند و دو شمع روشن کرد و مقداری نقل جلو قاضی گذاشت و گقت:حالا در این خلوت،ما بدون شراب مستیم.در این گفت و گو بودند که جوحی در زد.قاضی سراسیمه شد و هراسان دنبال راه فراری می گشت. زن صندوقی را در گوشه ی اتاق به او نشان داد و گفت که در آن صندوق برود تا او کسی را که در زده،دست به سر کند و برگردد،تا دوباره با هم به عیش و خوشی مشغول شوند.قاضی به صندوق رفت و زن در آن را بست و رفت تا در را باز کند.در را باز کرد و جوحی فریاد زنان و خشمگین وارد شد. تا پا به اتاق گذاشت،با همان خشم گفت:ای زن!من چیزی ندارم که فدای تو کنم.تو هم در این همه سال،چه بهار باشد و چه پاییز،وبال گردن من بوده ای.زبان درازی کردی،گاهی به من می گویی مفلس و گاهی هم دیوث می گوئی،اما بدان که در این دو عیب من بی گناهم و هیچ تقصیری به گردن ندارم.مفلسی من از خداست و دیوثی ام را تو باعث شده ای.من از مال دنیا،تنها همین صندوق را دارم که شک همه را برانگیخته است و همه خیال می کنند که من پول و طلا در آن گذاشته ام.ظاهرش خیلی خوشگل است.اما چیزی در آن نیست.من فردا این صندوق را می برم سر بازار می سوزانم تا مسلمان و گبر و یهودی بدانند که در این صندوق فقط لعنت وجود دارد.زن گفت:از این کار صرف نظر کن.چرا می خواهی صندوق را بسوزانی؟جوحی قسم خورد که صندوق را می سوزاند.زن هم ساکت شد.صبح زود،جوحی حمالی آورد و صندوق را بر پشت او گذاشت.حمال در راه می رفت و قاضی از ترس آرام آرام او را صدا زد.حمال به چپ و راست نگاه کرد تا ببیند که صدا از کجا می آید.با خود فکر کرد که این ندای غیبی است یا پریان او را صدا می زنند.اما صدا پی در پی به گوش می رسید.حمال خوب دقت کرد و دید که صدا از درون صندوق می آید و صدای غیبی و پریان نیست.قاضی به حمال گفت:ای مرد!من قاضی هستم.زود نایب مرا خبر کن تا بیایید و این صندوق را از این نادان بخرد.بعد صندوق را سر بسته به خانه ببر.حمال صندوق را در سر بازار به زمین گذاشت و به شتاب رفت و نایب قاضی را خبر کرد.نایب قاضی زود خود را به سر بازار رساند و به جوحی گفت:این صندوق را چند می فروشی؟جوحی گفت:مشتری ها نهصد دینار می دهند،اما من کم تر از هزارتا نمی فروشم.نایب قاضی گفت:ای مرد بی سر و پا!شرم داشته باش.قیمت صندوق معلوم است.جوحی گفت:خوب نیست مال را ندیده بخری.من سر صندوق را باز می کنم.اگر هزار دینار ارزش نداشت،آن را نخر.چرا ندیده و نشناخته معامله بکنیم.نایب قاضی گفت:نه.لازم نیست در صندوق را باز کنی.همین طور می خرمش.اما با من بساز.نایب قاضی پول را به جوحی داد و به حمال دستور داد که صندوق را بردارد و با او برود.به این صورت جوحی به پول رسید و قاضی هم نجات پیدا کرد.سال دیگر باز جوحی فقیر و بی پول شد. دوباره رو به زنش کرد و گفت:ای زن!تو بازی را خوب بلدی.امسال هم برو سراغ قاضی و از دست من شکایت کن تا امسال هم او را تیغ بزنیم و پولی از او بگیریم.زن جوحی تا این را شنید،چادر به سر کرد و با گروهی از زنان به نزد قاضی رفت. این بار زنی مترجم او شده بود و به جای او حرف می زد تا قاضی او را نشناسد و به یاد بلائی نیفتد که او سال گذشته به سرش آورده بود.زن از گوشه ی چادر ابرو به قاضی نشان می داد.قاضی تا حرف های زن مترجم را شنید و اشاره ی ابرو او را دید،گفت:برو طرف شکایت را بیاور تا داد تو را از او بگیرم.زن رفت و جوحی را آورد.قاضی که پیش تر جوحی را ندیده بود و در آن واقعه هم در صندوق زندانی بود،جوحی را نشناخت.پس رو به جوحی کرد و گفت:چرا نفقه ی این زن را نمی دهی؟جوحی گفت:من مطیع شرعم،اما مفلس و فقیرم و میان شش و بش مانده ام.قاضی خوب دقت کرد جوحی را از صدایش شناخت و گفت:ای حقه باز!این شش و بش را سال پیش با من بازی کردی و من به تو باختم.اما امسال نوبت من است.برو این قمار را با کس دیگری شروع کن.قاضی این را گفت و جوحی و زن را از درگاه خود بیرون کرد.

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵:

به نظر می‌رسد در مصراع دوم به جای «نیک» باید «نیکو» باشد:
نیکو بشنو تو نکته‌ی بی‌چون را

عین. ح در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

با سلام
مصراع چهارم به همان شکل که در متن آمده، درست است و اگر طبق نظر م.آزاد گرامی «از» به آن افزوده شود، وزن شعر از دست می‌رود.

ابراهیم رمضانلی در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷:

در این رباعی کلمه مخسپ به معنی جای که در اون خیر و برکت است
جمع این رباعی از 5571

۱
۲۹۸۰
۲۹۸۱
۲۹۸۲
۲۹۸۳
۲۹۸۴
۵۵۲۸