گنجور

حاشیه‌ها

شهرام بنازاده در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۱:

بر هرکه تو از دیده ی بد می نگری
از پنجره وجود خود مینگری....
معیار قضاوت هر شخصی خودش است. یعنی اینکه خودش در چه شرایطی چنین حرفی را میزند...
در واقع ابراز نظرات زیبا و زشت ؛ نشان دهنده جوهر وجود خود نظر دهنده است

 

اشکان در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:

نادر جان
به نظر من زیبایی و لطیف بودن این ترانه به اجرای آرام و بی شتاب آن است. میتوانید امتحان کرده و آن را با سرعت بیشتری اجرا کنید. خواهید دید که دیگر آن لطف و حس را دارا نیست.

 

اشکان در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:

استاد غلامحسین بنان در قطعه "من پس از عشق تو" این شعر را در آواز ابوعطا به زیبایی وصف ناپذیری اجرا کرده است.

 

رها در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

تضمینی جان
چند نکته:
1-ظرفیت اجتماعی انسان ها می طلبد که اعتقادات مختلف محترم باشند و آتئیست شمردن خیام فارغ از بودن یا نبودن وی اهانت تلقی نشود.
2-ثانیا شخص خیام و مسلمان و مسیحی و ملحد بودن ایشان برای ما چه اهمیتی دارد؟ ارزش و اهمیت دانشمندان و انسان های بزرگ تاریخ برای ما در این است صاحب تفکر بوده و فیلدها و زمینه های فکری و ایده های جدیدی ارایه و به دایره المعارف بشریت افزوده اند. اثبات و تایید اعتقادات شخصی با استناد به وجه تشابهمان با خیام و گالیله و انیشتین و ... در داشتن آن اعتقادات نشان از بی تفکری ما دارد. اصالت فکر و عقیده و نظر در صاحبان آن ها نیست، بلکه در استدلال و پشتوانه عقلی شان است.
حال :
در هیچ یک از اشعار خیام سخنی مبنی بر نفی خدا ندیدم. اینجا نیز رند (به گمان من خودش را توصیف می کند) را از آن رو دارای زهره میخواند که خدایی هست. که باعلم به وجود شیر درقفس، پریدن داخل ان زهره میخواهد. آری خیام خداشناس و خدا باور بوده است، ولی آیا خداپرست و خدابنده هم بوده است؟

 

رها در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:

با سلام به سیدکاظم موسوی جان
پسرم کی گفته دنیای مجازی اینترنت وجود خارجی ندارد؟ بیت به بیت اطلاعات آن و قطعه به قطعه سخت افزار آن وجود مادی و خارجی دارد. فکر کردید مثل تفکر ماست مالی حضرت عالی است که یک کلیت بفرمایید و جزییات هم بفرمایید حالا یه جوری هست؟ بدیهی است که سخت ترین کار در این دنیا فکر کردن است. و راحت ترین آن چشم قبول کلی امور برای حذر از تفکر در مورد چیستی و چگونگی و جزییات آن.

 

جاوید مومنی در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۳:

تفاوت این غزل و غزل 37 صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷/ چیه؟

 

محسن در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:

بیت چهارم اشاره به اصالت فطرت دارد. مرغ پرنده اگر ....

 

علی رضا در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد:

با سلام خدمت دوستان
برای باورپذیر شدن این داستان دو سئوال اساسی مطرح است
1-
یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
چرا این زیبا رو در شاهراه زندگی شاه مشاهده شده است؟
2-
نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد
چرا رد میان این همه مشاغل این زیبارو عاشق زرگر شده است
جواب این دو سئوال راز قتل تدریجی زرگر است
در حقیقت شاه(انسان کمال جو) عاشق زیباروی شده است (نفس اماره) که در شاهراه زندگی اش قرار دارد
و این زیباروی (نفس اماره) در دوری عشق زرگر(نماد ثروت) لاغر و نحیف شده است
با تدبیر پیر اگاه ضمیر وصال زیبارو و زرگر(نفس و پول) حاصل می گردد و بعد بصورت تدریجی زرگر به قتل می رسد و نفس رهایی میابد
و این است که قتل زرگر را اخدایی و زیبا می کند

 

رضا نوری در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم:

در بیت هفدهم : نوح نه بس علم داشت ....من مصرع دوم را در جایی به این مضمون دیده ام : قنطره بستی ز چوب در بر طوفان او .... با توجه به نجار بودن پدر شاعر بستن سیل بند از جنس چوب در مقابل طوفان و سیل بیشتر به ذهن میرسد.
اگر کسی توضیحی در این مورد دارد لطفا بیان نماید.

 

پریشان روزگار در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:

درود گمنام گرامی
به سپیده دم سوگند ، که شب زنده داران
راست گویانند.

 

پریشان روزگار در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰:

زها زه
خبری زان به خشم رفته بگوی
....
ورنه باز آید آب رفته به جوی !
سخنی چنین با شکوه ، آب رفته نیز به جوی باز می آورد

 

نادر.. در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

روفیا جان،
گستاخی و بی نظمی گاه و بیگاهی است، نوشته هایم ..
و اگر ارزشی هست، بزرگی و نگاه زیبای شما و دوستان همراه است ..

 

پریشان روزگار در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

ساقی عزیز
به گمانم " یارانه " رادر روزگار خواجه وظیفه می گفته اند !
عمر دراز و قدحت پر می باد!

 

پریشان روزگار در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

7 گرامی
الطاف حسین در سوگ ساربان می خواند چنین جان گزای ، در عزای کاروان سالار ، قافله سالار نا مراد
دیگران از فراق کاروانی.

 

پریشان روزگار در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

ابو ذر عزیز
گمان نمی رود او یهودی بوده باشد به نظرم در تنگی قافیه گیر کرده بوده است.

 

مهناز ، س در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

گرامی روفیا بانو
میدانستم کژ و مژ ها را هیچگاه به یاد نمی آورید
اگر بر قلمم سکوت دیده اید ، دل را بنگرید، با شماست .
چند بیتی از دوستم به گواهی ، تقدیم شما
،،،
دوست را آن گوشه ابروش ماراخوشترست
کشتی توفانی دل را نگاهش لنگرست
جز به رخسارش ندارم چشم ، خاطر پُر زِ اوست
در قیاسش لؤلؤ لالا بَرَم خاکستر ست
روح پرور عالمی دارد هوای کوی دوست
باده ی نوشین دیدارش به سیمین ساغرست
مانا بوید

 

ابوذر در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

مصراع دوم بیت سوم فرزند قربانی ابراهیم را مانند یهودیان اسحق می داند. آیا مسلمانان داستان "ضبح عظیم" را به اسماعیل منتسب نمی دانند؟

 

روفیا در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

نادر جان شما هم؟
گویی همه دوستان دستی بر آتش دارند،
من هیچ شعر گفتن نمی دانم!
دست کم می توانم شعر دوست جانان را بخوانم و کیف کنم...

 

روفیا در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

هیچ هیچ هیچ دوست جان
هیچ تیرگی به یاد ندارم، تنها از سکوتتان چنین برداشت کردم، اشتباه از من بود. سرتان سلامت و دلتان خوش باد...

 

ساقی در ‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

دوش سـودای رُخـش گـفـتـم ز سـر بـیــــــرون کـنـم
گـفـت : کـــو زنـجـیـر ؟ تا تـدبـیـر ایـن مـجـنــون کـنـم
"دوش" : شب پیش ، دیشب
"سـودا" معانی متفاوتی دارد: معامله، تندخویی، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه یِ بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، سیاه، دیوانگی و...
امـّا "ســودا"در اینجا به معنی ِ اندیشه و خـیـال ، فکر ِعشق ،است.
معنی بیت:
فکر وخیال ِ رخ ِ معشوق که در اینجا غایب است ،دست ازسر ِحافظ برنمی دارد،اورا بیقرار وکلافه کرده است. اوسرانجام تصمیم می گیرد این سودا را که هیچ حاصلی جزآشفتگی وبی قراری ندارد بکلی ازسرش بیرون کند ودیگربه فکر اونباشد.
"دیشب به خودم گفتم که ازاین به بعد فکرش رانخواهم کرد،فراموشش می کنم...گفت : زنجیر کجاست؟ زنجیری بیاورید تا من این دیوانه را به بندم وسر ِ جایش نشانم."
کسی که باخودش صحبت می کند،صحبت خودبه خود دوطرفه می گردد.معمولن ندایی ازدرون ِ ،به سخنان کسی که تصمیمی می گیردویاپرسشی مطرح می کند گوش کرده وپاسخ می دهد.طوری که گویی دونفر باهمدیگرصحبت می کنند.دراین بیت نیز چنین اتّفاقی صورت گرفته است.ندایی که از درونِ حافظ،دنبال زنجیرمی گردد،بخش دیگری ازوجودِ شاعراست که ازتصمیم اوناراضی هست ونمی خواهد شاعر،فکرعشق ِ معشوق را ازسربیرون کند.چون اوهمان بخش ِدیگر،ازاین فکر،حظّ ِ روحانی می برد وتمایل دارد این لذت، استمرارداشته باشد.
حافظ شاعر ِحقیقت هائیست که ازآمیزش ِتضادها متولدشده اند.اصلن گویاحقیقت نیزچیزی جز جمع ِ تضادها نیست.اگرتضاد نباشد هیچ چیز وجود نخواهدداشت.بدون سیاهی سپیدی دیده نمی شود،تاریکی بستری برای نوراست وموسیقی آهنگیست که ازترکیب ِ سکوت وصدا تولید می شود.
دردرون ِ انسانها نیز خیر وشر ِ ،همیشه درجنگ وجَدل هستند،بحث وجَدل دردرون راهمه ی ِ ماتجربه کرده ایم وتازنده هستیم هرروزتجربه خواهیم کرد.شاعری ماندگارمی ماندکه با جسارت ،توانسته باشدصحنه های آوردگاه میدان ِ درون خویش را دربوم شعر به تصویربکشد وتابلویی عبرت انگیز وخیال پرور به یادگارگذارد.
قامـتـش را سـرو گـفـتم ، سر کشید از من به خشم
دوستـان ! از راسـت می‌رنـجـد نـگــارم چـون کـنـم ؟!
"سرکشیدن" : طغیان کردن ، روی‌گردان شدن ، عصیان کردن .
مـعـنـی بـیـت : یک بار قامت معشوق را به سرو تشبیه کردم ، با خشم از من روی برگرداند . ای دوستان من چه کار کنم که معشوقم از سخن راست می‌رنجـد ؟!!
"راست" ضد دروغ است امّـا به قامتِ سرو هم اشاره دارد(راست قامتان) ، در اینجا معشوق از سخن عاشق رنجیده خاطرشده است.چرا؟
حافظ عمداً این پرسش راطرح می کند تا مخاطبین شعر وجویندگان ِ نکته های ِ ظریف،به این پاسخ رهنمون گردند که:
معشوق تـوقـّع دارد سرو را به قامت او تشبیه کرد نه قامتش را به سرو ، این حرف برای معشوق ِعاشقی چون حافظ سخت است.
حافظ معشوق ِ خود را همیشه دربالاترین سطح می بیند. اودراینجا بگونه ای سخن می گوید که تشبیه ِاشتباه خود را برجسته کند. رنجش ِمعشوق برحق است،نبایست قامت ِ اوبه سرو تشبیه می شد!،قامت ِ اوبایدشاخص باشد وچیزهای دیگر مثل سرو را به این شاخص تشبیه کرد.
«صـبـحـدم مـرغ چـمـن با گل نـوخاسـتـه گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تـو شکفت
گــــــل بخـنـدیـد که ؛ از راسـت نـرنـجـیــم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نـگـفـت»
سخن سخت نباید به معشوق گفت ، باید سخن سنجیده باشد،خاطر معشوق نازک است وعاشق باید ملاحظه نازکی ِ خاطر اورا درهرحال درنظر داشته باشد.
و باز هم تناسب ِ جادوئی ِ بین ِ واژه ها ، "سر کشیدن" به غیرازقهر ووعتاب،به معنای ِ ؛ "سر را بالا گرفتن نیز هست" سر را که بالا بگیری یک سروگردن،بلند تر می‌شوی ، معشوق سرش را بالا می‌گیرد یعنی من از سرو بلندترم .هم ازنظرِ معنایی وهم ظاهری بین "راست" ، "قامت" ، "سرو" و "سرکشیدن" ایهام تناسب ِ زیبایی برقرار شده است.حافظ همیشه سعی می کند کلمات وواژه های یک بیت را ازخویشاوندان ِیکدیگرانتخاب کند،واو همیشه دراینکارموّفق می شود وتناسب ها وایهام های زیبایی خَلق می کند.
نـکـتـه نـاسـنـجـیــده گـفـتـم ، دلـبـــرا ! مـعـذور دار !
عـشـوه‌ای فــرمـای ! تـا مـن طـبـع را مــــوزون کـنـم
عشوه کردن، نازکردن به اشارات چشم و ابرو ، در اینجا با توجه به : "بفرما" معنی دیگری هم می‌تواند داشته باشد و آن : "اشارات لب" است ، سخن گفتن و صدای معشوق است ، دیده‌ایم که سازی که کوک نبوده باشد،آن را با صدای ساز دیگر کوک می‌کنند ، در اینجا هم "حـافــظ" از معشوق می‌خواهد حرفی بزند تا او طبعش را با صدای معشوق موزون کـنـد، معشوق اگر حرف بزند ، قریحه و احساساتِ عاشق تنظیم و کوک می‌شود.
حافظ پاسخ ِ پرسشی راکه دربیت ِ قبل طرح کرده بود دراینجا آورده وخطاب به معشوق می فرماید:
به خطا سخن گفتم،اشتباه کردم وبدون ِ ملاحظه حرف زدم،باعثِ رنجش ِ خاطر نازک شما شدم.حال آماده ام تا خطای ِ خودرا جبران کنم.غمزه ای، وعشوه ای بفرما،حرفی بزن،کاری کن که من طبع ِ خودرا تنظیم کنم وموزون ودلنشین سخن بگویم.به نوعی این نکته را به معشوق می رساند که چون نسبت به من بی توّجهی می کنی،من ناکوک می شوم وسخنان ناسنجیده برزبان می آورم.پس لطفی کن باعشوه ای مرا نوازش کن تا خطاهایم راجبران کنم.


زرد رویـی می‌کـشـم زان طـبــــــع نـازک ، بی گـنــاه
ســاقـیـا ! جـامـی بـده تـا چـهـره را گـلـگـون کـنـم
"زرد رویی" را نشانه‌ی ِ بیماری وبی‌خوابی و تحمّل ِزجر است ، بی خوابی و رنجی که عاشق درهجران وازبی توّجهی ِ معشوق می‌کشد. طبع لطیف ِ معشوق ونازکی ِ خاطراو،باعث شده که از سخنان ِ ناسنجیده یِ عاشق خود بـرنـجـد و از او خشم بگیرد و روی بگرداند. عاشق به خاطر ِقهر وعتاب ِمعشوق، بی‌خواب وبی قرار شده و رنج می‌برد، غـذا از گلویش پایین نمی‌رود و چهره‌اش زرد شـده است . اواحساس ِ گناه می کند وگناه نیـز به خاطر عذاب وجدانی که دارد باعث بی خوابی و زرد رویی می‌شود.
بین "زرد رویی" و "چهره‌ی گلگون" آرایه یِ تضـاد برقرار است . "گلگون" : مانند گل سرخ ،به رنگ ِ شراب) عارفان یکی از منافع شـراب را زیبایی و گلگون شدن ِ چهره می‌داند )
"ساقی" : شراب دهنده ، در بسیاری ازغزلها ساقی خود معشوق است. وجام شراب استعاره ازبوسه هست.
مـعـنـی بـیـت : ای ساقی ،ازآن خاطر ِنازک وطبع ِلطیف ،بدون هیچ گناهی،دچارعذاب وبی قراری شده،وبیمارگشته ام.خشم و قهر ِمحبوب چهره‌ام را زرد کرده است. جام شرابی به من بنوشان تا چهره‌ام مانند گل ِسرخ گردد .
اگرساقی راهمان معشوق درنظربگیریم:
ای محبوب من، با من آشتی کن،دچار ِبی قراری وبیماری شده ام ، بوسه‌ای به من بده تا چهره‌ام همانندِ کسی که شرابی نوشیده سرخ شود.
روی ِ زرداست وآه ِدرآلود
عاشقان را دوای رنجوری
ای نـسـیـم مـنـزل لـیـلی ! خـــــدا را تـا بـه کـی
رَبـع را بـر هـم زنـم ، اَطــلال را جیحون کـنـم ؟!
رَبع : سرا، محلّه، منزل .
اَطلال : تلِّ خاک باقی مانده از خانه ی ِ خراب شده
لیلی ازمعشوقه های ادبیات عرب است مثل : سلمیٰ ، زلیخا و.... که در ادبیات فارسی هم وارد شده‌اند، استعاره از معشوق است.
حافظ دراینجا بامجنون (عاشق ِ لیلی) هم ذات پنداری کرده وازبادصبا که پیام رسان ازمعشوق به عاشق وبلعکس است به عنوان ِ نسیم ِ منزل لیلی یاد کرده وازاواستمداد می طلبد.
مـعـنـی بـیـت : ای نسیم صبا تـو را به خدا سوگند می دهم کمکم کن، نشانی ازمنزل ِلیلی (معشوق ) به من بیار.آخر تا کی من باید به امیدِ رسیدن به منزل ِمعشوق، و کوی و محلّه را باناله وافغان به هم بریـزم و بر ویـرانه های کوی ِمعشوق آن قدر گریه کنم که آنجا را به رودخانه تبدیل کنم ؟!
مـن که ره بـردم به گـنـج حـُسن بی پـایــان دوست
صـد گـدای همـچـو خـود را بـعـد از ایـن قـارون کـنـم
حُسن" : جمال ، زیبایی
"گنج ِ حُسن": زیبایی به گنج تشبیه شده است
حافظ با آنکه ازشدّت ِ بیماری زردرویی می کشد وازناله وافغان کوی ومحلّه رابرهم می زند وبیقرار وناآرام است،لیکن خودراکامروا می داندچرا؟ چون به گنجی بی پایان دسترسی دارد.عاشق ِصادق،هیچ لذّتی رابالاتراز زیبائیهای ِ معشوق نمی داند.حتّا اگربه وصال نرسد،درکارگاه ِخیال عکس ِ رخ ِ معشوق را برپرده ی ِ تصوّر می نشاند ودرحظّی روحانی غوطه ورمی گردد.
مـعـنـی بـیـت : من که گنج ِ بی پایان ِزیبایی معشوق را به دست آورده‌ام ، از این به بعد نه تنها خودم کامیاب هستم،بلکه آنقدرتوان دارم وهمچون قارون ثروتمندهستم که می توانم عاشقان ِ بسیاری را اززیبائیهای محبوب،بهره مند نمایم.باشراب ِتوصیفِ صفاتِ معشوق، عاشقانش راسرمست سازم.
گدا درعرصه ی ِعشق وعرفان به کسی گفته می شود که اززیبائیهای معشوق محروم بوده باشد.حافظ مدّعیست که به گنجینه ای بی پایان ره پیدا کرده ومی خواهد صدها نفر عاشق را نیزسیراب وثروتمندکند.بنابراین معنی عرفانی این بیت چنین است:
من در طریق ِ معرفت ، حُسن بی کرانه‌ی دوست را درک ودریافت کرده و صفات جمال حق تعالی را شناخته‌ام .از این به بعدنیز، سالکان نـوپـا و نیازمند را با این صفاتِ جمال ِ دوست آشنا خواهم کرد .
وقتی نیک می نگریم،حافظ به گزاف حرفی نزده،چراکه نه تنها درآن دوره ،ادّعای خویش رامحقّق نموده، بلکه درحال ِحاضرنیزپس ازقرنها،بهترازقارون،بخشندگی می کندو عاشقان ِ معشوق ِ حقیقی راباشرابی که از حُسن روح انگیزِ اومهیّا نموده،بهره مند وسرمست می سازد. وچنین که پیداست،رونق ِمیکده ای که حافظ سنگ بنای آن رابنانهاده،حداقل به این زودیها فرونخواهدنشست.آن گنجی که اوبدست آورده پایان ناپذیراست.....
چند آرایه ی زیبا نیز در این بیت داریم : 1- تضاد ؛ بین "گدا" و "قارون" 2- ایهام تناسب بین "گنج" و "قارون" 3- تـلـمـیـح ؛ "اشاره به داستان گنج قارون"
ای مـَهِ صـاحب قـِران ! از بـنـده حـافـظ یـاد کـن
تــا دعـای دولـــت آن حـُسن روز افــزون کـنـم
"مـَـه" ماه ، استعاره از معشوق یا ممدوح است
"صاحب قران" : عنوان صاحبقران معمولاً به حاکمی ‌داده می‌شد که به هنگام قِران سیّارات، خاصه قران سَعدین، متولّد می‌شد یا مدت حکومتش از سی سال تجاوزمی‌کرد. با این حال، این لقب برای حکامی ‌ نیز به ‌کار می رفته که چنان ویژگی‌هایی نداشته‌اند. نیک بخت ، و پادشاه عظیم الشأن ، کسی که حکومتش طولانی و پایدار باشد.
"یـاد کردن" : کنایه ازبذل ِ تـوجـّه کردن ، عنایـت کردن
"دولـت" : نیک بختی
مـعـنـی بـیـت : ای محبوب ِیگانه ! به حـافـظ که چاکر و بنده‌ی تو است تـوجـّه و عنایتی کن تا من هم برای دَوام ِسعادت ِ تو وبرای استمرار ِ زیبائیهای روز افزون تـو دعاکنم.
باتوجه به مضمون ِ بیت آخر،مخاطب ِاین غزل وممدوح ِ موردِ نظر به ظنّ ِقوی شاه شجاع می باشد .زیرا روابط ِ دوستاانه واُنس واُلفت ِ آنها گرچه بسیارصمیمانه وباچاشنی ِ عاطفه ومهر ومحبتِ شدید بوده،لیکن بعضاً دچار ِتیرگی شده ودوستی ِآنهاراتحتِ تاثیرقرارمی داده است.
دوستی حافظ باشاه شجاع بسیارفراتر ازیک دوستی ِ عادی بوده وفراز وفرودهایی نیز داشته است. اگرهم تصوّرمان درست بوده باشد،چنانچه ملاحظه میگردد،غزل عاشقانه – عارفانه سروده شده ودرصورت ِ حذف بیت ِ آخرهیچ نشانه ای مبنی براینکه مخاطب ِشعر شاه شجاع بوده باشدنیست،حتّادربیت ِ پایانی نیز هیچ اسمی ازاو بُرده نشده واین گمان تنها یک احتمال است. و"ای مه ِ صاحب قِران" قابلیّت این رادارد که درمدح ِ هرکسی بکارگرفته شود.

 

۱
۲۹۸۰
۲۹۸۱
۲۹۸۲
۲۹۸۳
۲۹۸۴
۵۰۴۴
sunny dark_mode