۷ در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵:
آشنایان را جراحت مرهمست
زان که شمشیر آشنایی میزند
زخم دلباختگان خود مرهم است زیرا نشان شمشیر دلبران است که همیشه با آنان است.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
ناپسندیدهست پیش اهل رای
هر که بعد از عشق رایی میزند
از نگاه اندیشمندان ناپسند است هر که بعد از عاشقی چاره اندیشی کند.
یا خربزه نخور یا خوردی پای لرز آن بایست.
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خان و مان انگشت نیل
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا بکن خانه ای درخورد پیل
۷ در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵:
آتشی دارم که میسوزد وجود
چون بر او باد صبایی میزند
آتشی در من افتاده که با هر خبری که از دوست به من میرسد بیشتر زبانه می کشد.
فتنهای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی میزند
تا فتنه ای بر بام نیاید که دیده شود عاشقی پیدا نمی شود که سر به دیوار بکوبد
تی باس در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:
@سید محمد حسین هاشمی
در مصراع شانزدهم همان "چه" درست است، یعنی چرا باید از جامه دزد گریزد کسی که جامه ای به تن ندارد؟
محسن امیری در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷ - بارگاه حافظ:
والبته در همان مستند جناب سایه در انتها میفرمایند که بیت اول خیلی قشنگه و ای کاش باقی بیتها هم به همین قشنگی بود!!
نادر.. در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:
مرد عشق تو هم تویی که تویی
دایما در جمال خود نگران...
سیدحسین طاهری در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:
سلام و خسته نباشید
معذرت میخواهم منظور از اسحاق قربان تو ام ....چیست
امید در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
نظرات بزرگواران رو درمورد "در خوشاب" مطالعه کرد ، البته همه عزیزان استاد بنده هستن و احتمالا معنی این عبارت رو از خاطر بردن ، برای همین جسارت می کنم و معنی درست رو بیان می کنم.
خوشاب به تنهایی همان "آب دار " و "شیرین شده " ای هست که عنوان شد.
امــّــا "در خوشاب"به معنی گوهر شاهوار هستش، همه گردنبند هایی رو دیدم که از سنگ و جواهرات ریز شروع می شن کم کم اندازه گوهر ها بزرگ و بزرگتر میشه تا به "درشت ترین گوهر " می رسه که در وسط قرار دارد به این گفته می شه "در خوشاب" .
اون طور که در تاریخ از سلطان مسعود به عنوان "درخوشاب عقد غزنوی " یاد می شه که در میان پادشاهان این سلسله سرآمد همه بود.
سلک هم به معنی گردنبند و رشته عموما مروارید هست. تعبیر گردنبند برای شعر در حافظ تعبیر معمول و رایجی است و اربتاط لطیف و شاعرانه ای بین به نطم درآرودن سنگ و مروارید با به نطم در آوردن کلمات دیده می شه
"سلک درخوشاب " یعنی گردنبدی که تمام مهره های و سنگ های آن گوهر شاهوار باشند نه فقط وسطی.
با جمع بندی مطالب گفته شده معنی مصرع " چون سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ" به این صورت می شه که " حافظ شعر تو مانند گردندی است که تمام کلمات و عبارات به نظم در آمده در آن نغز و ازشمند است"
بیگانه در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵:
که بدهی به هر جانی صد جهانم
این مصراع وزنش کاملا خراب است.
همه جا هم همین طور غلط درج است.
بنده کلی بالا و پایینش کردم به سختی، و در نهایت رسیدم به خوانشی که اگر این گونه باشد، وزن درست خواهد بود و احتمالا شعر اصلی هم همین است و به تدریح دچار تحریف شده است:
که بِدْهی بهر هر جان، صد جهانم
این خوانش، درست است؛ هم از نظر معنایی، و هم وزنی. اما مصراع فعلی، اشتباه است اشتباه است اشتباه.
م در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰۶:
مکن کاری که بر میز ریاست
اداره با این فراخی تنگت آیو
چو فردا از ناحقی ها بگویند
تو را از حق گفتن ،ننگت آیو
بیگانه در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶۹:
خورشید قیامت جگر تشنه لبان را
سیراب ز افشردن دامان ترم کرد...
عالی
اما جگر را چگر نوشته اید. لطفا اصلاح کنید این واژه را.
احمد در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۳ - ذکر ذالنون مصری رحمة الله علیه:
خوف بیمارم کرد و مهر سوزاندم و دوستی به بسترم افکند و حق تعالی زنده ام کرد.
Sepehr در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
Ya Hagh
Salamon alikom. Man dar tool e sama shenidam:
"Ey khosh kafan beraghsa"
Ya Mashoogh !
پیوند به وبگاه بیرونی
Mir Seyed Sepehr
منصور در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
مصرع اول بیت سوم در بعضی نسخه ها اینگونه است:
ز زیر زلف دوتا چون نظر کنی بینی
.....
شهلا در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۴:
سپاس بهروز خان...
والعصر، ان الانسان لفی خسر، الالذین امنوا و عملوالصالحات و تواصو بالحق وتواصو بالصبر
بهترین راه آزادگی را همین آیات نشان می دهند
شایان در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
واقعاعجیبه حاشیه پروری و حاشیه بازی ما ادما.بیچاره غزل مولاناچه سرنوشت غریبی دارداینکه فلانی یا فلانی چه خوندن چه ربطی به خوده اثر داره؟؟؟؟؟ در ربط قر کمر و رقص بندری جاوشی به اصل شعر یه نمونه میگم خودتون قضاوت کنید چقدر ارتباط داره:
از دست و پا بریدی ای بی پا و سر برقصا:
نه نقد داره نه فهم میخواد نه شعور عرفانی بیشتر شجاعت و همت گذشتن از دست و پا را میخواهد که هر کس که بسر نکوفته باشه در سرایی انرا میفهمد در حضور استادی که چون پدرتموم بندهای دنیوی ومادی تورا بریده دیگه کلا از صورت انسان بریدی و عزل شدی رسیدی به مایه انسانیت درین درجه خلوص از جوهره انسانی جان پدر برقصا!!!
شهاب در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این که ما گاهی مرزها را بشکنیم و حتی به همین جناب سعدی اعتراض کوچکی بکنیم هیچ عیب نیست چرا که شاید سعدی دیگری در پس همین نظر ها باشد که نیاز به رشد دارد و اینکه بگوییم هر آنچه بزرگان گفتند مسلم است و تو بدون تفکر بپذیر این رشد را به تعویق خواهند و انداخت اما آنچه بنده برداشت کردم اعتراض جناب شیخ به ازدیاد فرزند بود که تفکر بجا و امروزی ما در چندین قرن گذشته بوده شاید دید از این منظر کاملا نظرات بالا رو برگرداند شاید هم من کاملا در اشتباهم
رضا در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:
در بیت دوم مصرع اول بین ز و یاد فاصله درجشود
رضا بسطامی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱:
معنی این رباعی همان ضرب المثل ما نخورده مستیم هستش
رضا در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد
عارف از خنده ی مِی در طمع خام افتاد
این غزل یکی ازنغزترین ومهّمترین غزلهای عارفانه ی حضرت حافظ است.
مخاطب غزل، دلدارِ دلدادگان ، معشوق ازلی ومشترکِ عشّاق عالم، خداوندیکتاست.
حافظ دراین غزل وچندغزل دیگر،خاطرنشان می سازد که این همه شکوه وزیبایی وجلال وجبروت درذرّات هستی، شامل جمادات نباتات وحیوانات و زمین و آسمان، تنها یک فروغ از رُخسار خیال انگیزساقیِ هستی وآفریدگارتواناست.
عکس روی تو: جلوه ای ازجمال تو
جام : ساغر،پیاله ای که باآن شراب نوشند. جام دراینجا وسایرغزلهای عرفانی، کنایه از دل آدمیست که محلّ دریافت فیوضاتِ الهیست. یعنی به عبارتی عنایات ولطف خداوند، شراب نابیست که درجام دل فرومی ریزد وآدمی راسرمست می سازد. حالا همین جام(دل) به آئینه تشبیه شده وفیوضات خداوندی رابه پیرامون انعکاس می دهد. دلی که شاداست اطرافیانش رانیزمسرور و شادمان می سازد چونان آینه ای که نور رامنعکس می کند.
عارف: دانا ودل آگاه،فرزانه وفرهیخته که عبادتها وبندگی اَش ازروی آگاهی وعشق است نه ترس.
جام وپیاله کنایه ازدل آدمیست امّا باده ی این جام ازجنس چیست؟ شرابی که محصول انگوراست یاشرابی که محصول معرفت وشعور؟
روشن است که واژه ی "عارف" مارا به معرفت وآگاهی دلالت می کند وشرابِ این جام همان معرفت وشعور است.
امّاخنده ی مِی چیست : خنده مِی درحقیقت کنایه از صدایِ ریزش می از صُراحی در پیاله هست که به صدای خنده تشبیه شده است. امّا دراینجا وازمنظر عرفانی،عکس رُخ یاردرپیاله ی دل افتاده، معرفتِ عارف به غَلَیان آمده وشرابی ناب تولید کرده است شرابی که ازشدّتِ مستی قهقهه می زند.چراکه درداخل این شرابِ زلال، عکس رخ یارافتاده است پس شراب به وضوح خندان است همچنین می توان گفت ازریزش شرابِ فیوضات الهی به پیاله ی دل عارف، صدای خنده برمی خیزد!
طمع خام: هوس وتمنّای امری که ممکن نباشد. خواهش بیجا وتوقّع بی حاصل.
معنی بیت: جلوه ازجمال وزیبائی ِ تو درآئینه ی دل متجلّی وپدیدار گردید، بعضی به واسطه ی معرفت ودانش، بصیرت داشتند ودیدند وبعضی ازروی جهالت ونادانی ندیدند ودرنیافتند. عارف که به ظاهر،نسبت به سایر مردم، ازحُسن و زیبائیهای توآگاه تربود، عکس تورا وجلوه ای ازجمال تورادید وصدای ریزش فیوضاتِ مستی بخش توراشنید ازهول اشتیاق وهیجان وصال سرازپانشناخت! هول وهیجان وجودش رافرا گرفت، بیچاره توهّم گرفت! گمان کردکه به سرمنزل مقصود رسیده وبه وصال تونایل شده است!! در صورتی که چیزی که دریافت کرده،فقط یک فروغی ازجمال توبوده است. عارف هم که باشی وصال به این سهولت وسادگی رُخ نمی دهد توقّع غیرممکن نداشته باش! راه دراز وپُر خطری بایدطی گردد،خون دلها باید خورد و خاکسترجان برباد بایدسپرد تاواردِ حرم وصال یار شد.
حافظ دراینجا به کنایه به عارف طعنه می زند که ای عارف به معرفت خویش غُرّه مشو! بادانش معرفت شاید توانسته باشیم تجلّیِ جلوه ای ازجمال یاررامشاهده کنیم امّا "وصال یار" تنها به معرفت ودانش ودفتربه دست نمی آید باید عشق ورزید باید ازبندِ دانش ودفتر وتعلّقاتِ دنیوی واُخروی خلاص شد تابه سرمنزل مقصود رسید.
درخرقه چوآتش زدی ای عارفِ سالک
جَهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باش
حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
حُسن: جاذبه وجمال وزیبایی
جلوه: ظهور
"آینه" کنایه ازپیاله ی دل
"نقش" معانی زیادی دارد دراینجا به معنی تصویر
اوهام: جمع وَهم، توهّمات وپندارها.
آئینه ی اوهام: آئینه ی خیالات وپندارها
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی وخطاب به معشوق اَزلی: آن هنگام که قصدِ ظهورفرمودی وعکسی ازخویش درپیاله ی دل آدمیان منعکس نمودی وبه ماقابلیّتِ دریافت ارزانی داشتی، نه به تنها عارف، بلکه دانا ونادان،عوام وخواص همه دچارتوهّم وهیجان وشوق شدند هیاهویی برپاشد! هرکسی به فراخور دانش وشعورخویش تصوّراتی از جمال توپیداکرد همه خیالاتی شدند واین همه گوناگونی ِ اندیشه ها پدیدار گردید. درازداحام افکار، فلسفه ها وعقاید ونظرات شکل گرفتند، ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکردند و.......خلاصه هر کسی ازتو برداشت متفاوتی دارد.همه دربُهت وحیرت فرو مانده اند. خوش وخُرسندباش که کارحُسن فروشی وجلوه گریِ تو، عجب رونقی پیداکرده است.
بگرفت کارحُسن اَت چون عشق من کمالی
خوش باش زانکه نبود این هردورا زوالی
این همه عکس مِی و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغ رُخ ساقیست که در جام افتاد
عکس می: تصویرهایی که بر برصفحه ی آیینه ی جام ِ دلِ آدمی نمایان می شود.
نقش ِ نگارین : تصاویر رنگارنگ، کنایه ازخیالاتی که درسرآدمیان می افتد. کنایه ازمناظرحیرت آورطبیعت وجلوه های اعجاب انگیزهستی شامل همه چیز.
نمود: دیده وشنیده شد،نمایش داده شد،پدیدارگردید.
فروغ: شعاع، پرتو.
ساقی: شراب دهنده، دراینجا ودربسیاری ازغزلهای حافظ ، ساقی خودِ معشوق(بعضی زمینی- بعضی آسمانی) است. دراینجاهمان خالق هستیست.
معنی بیت: این همه،تصوّراتِ گوناگون، تنوّع ِ رنگارنگ، ،تفاوت ،تشابه، وشوروهیجان درهمه ی اجزای هستی که بی تردید شاملِ افکار وعقاید وباورهای آدمیان نیزمی گردد،همه وهمه زائیده ی تجلّیِ تنها یک فروغ ِ جمال زیبای خالق ِ هستی ونیستیست!
ساقی به چندرنگ مِی اَندرپیاله ریخت
این نقش ها نگر که چه خوش درکدوببست!
غیرتِ عشق زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرّ غم اَش در دهنِ عام افتاد
غیرت: ناموس پرستی وحفظ آن، تعصّب وحمیّت داشتن به چیزی، حسد ورشک بردن
خاصان: آنها که به سرمنزل مقصود رسیده اند مثل ابن منصور یا ابومغیث فارسی بیضاوی معروف به منصورحلّاج بغدادی صوفی ای که در بغداد به دارآویخته شد. اشاره به این نکته هست :
"هرکه رااسرارحق آموختند مُهرکردند ودهانش دوختند.
معنی بیت: آن هنگام که جلوه ای کردی وازآن میان عشق خَلق گردید وآن هنگام که آدمیان عشق تورابردل نشاندند، خودِ عشق که عاشق ِ وشیدای توبود، ازهمه گیرشدن عشق توبی تاب شد وغیرتش به جوش آمد! تدبیری اندیشید وتصمیمی اتخاذکرد تااسرارتو بیش ازاین دردسترس همگان قرار نگیرد! تصمیم عشق این شد که: هرکسی اسرارغم عشق تورادریافت وبه مُرادِ دل رسید زبانش بُریده گردد ویابرسردار آویخته شود تانتواند درهرجایی وباهرنامحرمی،اسرارتورا برملا سازد.
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند می رانند!
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم ازعهدِ اَزل حاصل فرجام افتاد
"خرابات" درغزلیّات حافظ درست نقطه مقابل مسجد است.
عهد: زمان، دوران
ازل: آغازخلقت
فرجام: پایان.
درآن دورانِ شکوفایی ِ ریاکاری! که مساجد به تسخیر متظاهرین وریاکاران ِ متعصّب درآمده بود (همانگونه که امروزه مکّه درتسخیر آل خبیثِ سعودیست، حافظ به چشمان تیزبینِ خویش بارها وبارها به تجربه دریافت که مدعیّان دروغین،عابدان طمّاع و زاهدان ِ متعصّب ِ پیش پابین ، مشغول فریب دادن خلقِ خداهستندتا منافع شخصی ِ خودراحفظ کنند! ازهمین رو تصمیم می گیرد تا خودرااز صفوفِ مدعیّانِ دروغین جدا سازد و ادامه ی بندگی را درخارج ازمسجد یعنی خرابات به انجام برساند. حافظ انتظاردارد کسی به عقیده ی کسی فضولی نکند وهرکس به قدر دانش وتوانایی خود، به هرطریقی که دوست دارد به وظایفِ انسانیِ خویش عمل کند وهمه درانتخابِ طریق آزاد بوده باشند. دراینجانیزبه منظور بستنِ دهان مدّعیانِ به ظاهرمتشرّع می فرماید:
مگرنه این است که برگی از شاخه ی درختی فرونمی افتد الّا به اراده ی خداوند؟ بنابراین طبق همین قائده، اراده ومشیّتِ الهی براین بوده که من در خرابات وشما درمسجد به بندگیِ اوبپردازیم ودرکار یکدیگر فضولی نکنیم.
معنی بیت:
سرنوشتِ همه ی ما به دستِ خالق توانارقم زده می شود. من اگرنتوانستم درمسجد به رسم زاهدان وعابدان، بندگیِ خداوند کنم به اراده ی خویش نبوده بلکه ازابتدای خلقت ِ من صلاحدیدِ خداوند این بوده که من سرانجام سرازخرابات برآوَرَم وبه رسم رندان وعاشقان بندگی کنم. این اتّفاقات همه به قلم اراده ی خداوند رقم می خورد وکسی نمی تواند برافکارآن دیگری خُرده بگیرد.
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس وَعظ دراز است وزمان خواهدشد.
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره ی گردشِ ایّام افتاد
این بیت درتایید وتکمیل بیت قبلیست.
پرگار: ابزاری برای کشیدن دایره و خطوط.قلم دو شاخه ای که یک پای آن ثابت وپای دیگر متحرّک است وبصورت دورانی حرکت می کندو دایره ترسیم می شود. حافظ آدمی را به پای متحرّکِ پرگارتشبیه کرده است یعنی آدمی گاه چاره ای ندارد ونمی تواندازمسیر تعیین شده خارج وراهی دیگردرپیش گیرد.
معنی بیت: زندگانی همانندِ دایره ای ازنقطه ای شروع(تولّد) ودرنقطه ای (مرگ) خاتمه می یابد. آدمی همان پای ثابتِ پرگاریست که ناگزیراست مسیرتعیین شده یِ پیش رو را بپیماید.
بعضی بااستنادبه چنین بیتهایی حافظ را ازطرفداران نظریّه ی جبر وبی اختیاری می شمارند! غافل ازاینکه نگرش ِ حافظ دراین بحث که انسان اختیاری ازخود ندارد مطلق نیست وشامل بخش هایی اززندگانی می شود نه همه ی جوانبِ آن. ما وقتی به این دنیا می آئیم ازما سئوال نمی شود که آیا دوست داریم وارد این دایره ی زندگانی شویم یانه؟ برایمان تصمیم می گیرند وماچشم براین جهان هستی می گشائیم. بازازماسئوال نمی شود که آیا دوست داریم درکدام نقطه ازجهان متولّد شویم! پدرومادرمان ازقبل انتخاب شده است،محل زندگی، برادروخواهر وبستگان، حتّا ناممان ،دین ومذهبمان و فرهنگی که با آن رشد ونموّ خواهیم کرد برایمان انتخاب می شود ومادرحقیقت تازمان بلوغ هیچ اختیاری ازخودنداریم. روشن است که بعدازبلوغ نیز هرتغییراتی که درزندگانی ایجاد کنیم بخش عظیمی ازتغییرات ،متاثّرازمحیط وگذشته ی ما خواهد بود وما همانندِ آن پای متحرّکِ پرگار دردایره ای حرکت خواهیم کرد که برایمان تعیین شده است.
ضمن آنکه حافظ اشعاربسیاری دیگربر ردِّ نظریه ی جبرگرایی دارد مانند:
چرخ برهم زنم اَرغیر مُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
بنابراین شایسته آن است که بگوئیم حافظ معتقد است که آدمی دربخش هایی اززندگانی هیچ اختیاری ازخود ندارد ودربخش هایی نیز صاحب اختیار واراده هست واگر بخواهد می تواند فلک راسقف بشکافد وطرحی دیگراندازد. حافظ همیشه بهترین طریق هارابرمی گزیند وهیچ برچسبی نمی پذیرد.
اندیشه های ناب حافظ همه متضاد،متنوّع ومتغیّرند. شاید درنگاه سطحی،اندیشه های این چنینی نشانه ی بی ثباتی شخص قلمدادشود امّااززاویه ای دیگر ودر نگاه عمیق تر می بینیم که اصلاً ذات وسرشت همه چیز برپایه ی تضاد وتنوّع وتغییر استواراست واندیشه هانیزبرای باطراوت وتازه ماندن وپویایی، می بایست دایم درحال تغییر ودگرگونی باشند چراکه همه چیز درحال تغییراست واگر چنانچه اندیشه ای ثابت بماند ونرمش وانفعال نداشته باشد بی تردید ویژگی ِ پویایی خودرااز دست خواهدداد ومبتلا به روزمرّگی خواهدشد.
تضاد وتغییردربینش حافظانه موج می زند واین نشانه ی فرهیختگی ،فرزانگی و روشنفکری حافظ است نه بی ثباتی. تاآنجاکه گاه می بینیم که تضاد وتناقض، به مددِ نبوغ ِ سرشار حافظ،دریک بیت جمع می شوند! یعنی یک مصراع برپایه ی جبرگرایی ویک مصراع دیگربرپایه ی اراده واختیار سروده می شود!
گرچه وصالش نه بکوشش دهند
هرقَدَر ای دل بتوانی بکوش
درخم ِزلف توآویخت دل ازچاه زَنَخ
آه کزچاه برون آمد و دردام افتاد
آویخت: آویزان شد
چاه زنخ: گودی چانه ی معشوق که درادبیّات عاشقانه به سیب زنخ وچاه زنخدان معروف شده ودلهارابه سوی خودمی کشاند.
معنی بیت: دل عاشق پیشه ی من، که درچاه زنخدان توگرفتارشده بود به امیدِ آنکه ازاین چاه بیرون بیاید وخودرانجات دهد ازانحنای زلف تورامحکم گرفت وآویزان شد امّا نجات پیدا نکرد ازچاه زنخدان که بیرون آمد درحلقه ودام زلف توگرفتارشد.
ازعشق توهیچ گریزی نیست سراپای توفریبنده،جادویی و دلستاننده هست.
درجایی دیگرمتضاد این اتّفاق وعکس قضیّه ی(ازچاه درآمدن ودردام افتادن) برای جانِ عاشق رخ می دهد:
جانِ عُلوی هوس چاه زنخدان توداشت
دست درزلفِ خم اندرخم زد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کارما با رخ ساقی و لب جام افتاد
آن شد: آن زمان سپری شد وگذشت.
"ای خواجه" دراینجا کنایه از پیروبزرگِ صومعه است، صومعه دار
معنی بیت: ای حضرت آقای صومعه دار، دیگرآن زمانی که من به دنبالِ حقیقت به صومعه می آمدم گذشت وسپری شد! من راهِ خودرا پیدا کرده ودیگربه صومعه برنخواهم گشت. راه انتخابی من عشق است. سرکارم با رخ زیبای ساقی ولب پیاله افتاده است. بعید بنظرمی رسد که من ازاین لذّت مُدام دست کشیده وبه صومعه بازگردم.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به مِی طهارت کرد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کُشته ی او نیک سرانجام افتاد
معنی بیت:
باید با شور واشتیاق غم واندوه عشق راپذیرفت حتّا اگرشمشیر بوده باشد باید رقص کنان به استقبالش رفت وجان افشانی کرد. زیراهرکه دراین طریق مقدّس جان بسپارد رستگارشده وبرسرزمین سعادت وجاودانگی گام خواهدنهاد.
منِ شکسته ی بدحال زندگی یابم
درآن زمان که به تیغ ِ غمت شوم مقتول
هر دَم اَش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد!
معنی بیت:
حضرت دوست دَم به دَم لطف وعنایتش راشامل حال منِ جگرسوخته می کند ومراشرمسارمی سازد. ببینید من فقیرومسکین وناتوان چه پاداش های گرانقدری ازپادشاهِ هستی می گیرم!
گدا چرانزند لافِ سلطنت امروز
که خیمه سایه ی ابراست وبزمگه لبِ کشت.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
نظرباز: کسی که بانظرانداختن درزیبائیها به ویژه زیبائیهای رخسارآدمی، لذّتی روحانی می برد وبه منبع مطلق زیبایی می رسد. میان نظربازی وهوسبازی بازی تفاوت بسیار است. آنها که اندیشه هایشان ازشکم وشهوت فراتر نمی رود نظربازی را نوعی هوسبازیِ محترمانه می شمارند! نظربازی یکی ازارکان مهّم رندیست وحافظ نیز سرحلقه ی نظربازان بوده است.
دراینجا حافظ به صوفیان طعنه می زند که شما درحقیقت ذاتاً میل به نظربازی دارید وبه موقع مناسب وپنهانی، نظربازی آنهم شاید ازنوع هوسبازی را انجام می دهید وظاهرخودرابا ریاری می آرائید وخودرادیندار ومتشرّع نشان می دهید لیکن مرا به هوسبازی متّهم ودرمیان مردم بدنام می کنید.
معنی بیت: صوفیان همه درحقیقت نظربازهستند و همه نوع نظربازی به قصد هوسرانی انجام می دهند و شناگران ماهری دراین عرصه می باشند. امّا ازاین میان تنها حافظ هست که به بدنامی مشهورشده است! حافظِ دلسوخته ریاکاری وتظاهر بلد نیست ونمی تواند تظاهربه تقوا وپاکدامنی کند.
دوستان عیبِ نظربازی حافظ مکنید
که من اورا زمحبّان شما می بینم
ناطقه در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷: