حسن صدفی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶:
باسلام
زمان زیادی نیست که دانشمندان تصاویری دقیق و دیدنی از سحابی محل تولد ستارگان رو منتشر کردند ؛ جالب اینجاست در نظر اول وقتی به این تصاویر نگاه می کنید اولین چیزی که به ذهن شما متبادر میشه ، تصویر چشم انسان ( قرنیه ، مردمک و...) است ! یعنی اگر کسی در مورد تصویر از شما سوال بپرسه ، شما بی شک پاسخ می دید که این تصویر چشم انسان است، حال آنکه تصویری است از فلک!!! اینجاست که آدم با خوندن این رباعی ، غرق در شگفتی از مولوی میشه... بدون شک مولوی از خرابات هستی است، سکنا در مقام عاشقان لامکان داشته و به مقام بیتعین و بیتکلف هستی تعلق دارد.
رضا در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳:
بنفشه دوش به گل گفت وخوش نشانی داد
که تابِ من به جهان طُرّه فلانی داد
بنفشه: گلهایش نامنظم و دارای 5گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته می شود. اغلب شاعران پارسی گو "بنفشه " را درسرودع های خویش بکارگرفته ومضامین زیبا خَلق کرده اند. سرایندگان پارسیگوی، خط عارض، لب و زلف یا گیسو و سبیل و لباس کبودِ یار را به کبودِ بنفشه، و تاب و شکن زلف را به تابِ بنفشه تشبیه کردهاند. همچنین از آنجا که دُمگل یا ساقه ی نرم و ظریف بنفشه خمیده می باشد، این سر به زیری را به خوابآلودگی، افتادگی و سر بر زانو داشتن، مست و خمار بودن از باده تعبیر کردهاند.
"تاب" به معناهای مختلفی بکارگرفته می شود دراینجا به معنای پیچ وتاب وخمیدگی قامت ازشدّتِ بارغم وحسرت واندوه است. ضمن آنکه هیجان زدگی واظطراب رانیزشامل می شود.
طرّه: گیسو،آن قسمت اززلف که به قصدِ دلبری به پیشانی ریزند.
معنی بیت: گل بنفشه با گل سرخ مشغول صحبت بود درمیان سخن نشانه های روشنی ازپیچ وتابِ خیال انگیز گیسوان معشوق می داد. می گفت،سبب اضطراب وعلّت ِخمیدگی قامت من،پیچ وتاب گیسوی فلانی(معشوق) هست. غم واندوه من ،که چنین سوگوارانه سربه زانونهاده ام ازحسرتِ تابِ زلف اوست.
تاب بنفشه می دهد گیسوی مُشکسای تو
پرده ی غُنچه می درد خنده ی دلگشای تو
دلم خزانه ی اسرار بود و دست قضا
درش ببست وکلیدش به دلستانی داد
خزانه: محلّ نگهداریِ هرچیزباارزش
دست قضا: گردش روزگار،دست سرنوشت
می توان این بیت را درادامه ی صحبت بنفشه باگلِ سرخ درنظرگرفت تارشته ی صحبت آنهاقطع نگردد. بنفشه دراینجا به جای عاشق واززبان او باگل سرخ دردِ می کند.سخن می گوید. ویا می توان صحبت این دوگل راتمام شده دانست وباقی ماجرا را اززبان عاشق(شاعر) شنید.
معنی بیت: دلم گفتنی های فراوانی داشت،دل من همچون خزانه ای، پُراز رازهای ناگفته بود گردش ِ دوران بگونه ای رقم خورد که من دل شیدای معشوق شد در این خزانه بسته شدوکلیدش دراختیاراین دلسِتان قرارگرفت. ازهمین روصحبت وسخنان من فقط پیرامون عشق این دلربای روح انگیزاست وبس. رازهای دیگردرخزانه ی دل ناگفته ماندند واهمیّت خودرادرقبال این حادثه ی بزرگِ دلدادگی ازدست دادند،آنهادیگر بی ارزشدند وبازگفتنی نیستند.
من آن نی اَم که دهم نقدِ دل به شوخی
در خزانه به مُهر تو ونشانه ی توست
شکسته واربه درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی ِ لطفِ تواَم نشانی داد
مومیا": داروی شکستگی ، گویند از دارابگردِ فارس مومیایی خیزد که درهیچ کجای جهان مثالش رانتوان یافت.
معنی بیت: ای حبیب وای معشوق، بادلی شکسته وخاطری آزرده به درگاهت آمده امده ام بدان دلیل که طبیبِ جان ودرمانگر روان ِمن(عشق) نوشدارویِ لطفِ تورا تجویزکرده، آمده ام تا درپناهِ لطف وعنایت تو
مداوا شوم لطف ومرحمت ِخویش راازمن مضایقه مکن.
حافظ درجایی دیگرحتّا مومیایی خواستن ازمعشوق رامغایربابلندهمّتی می شمارد ومی فرماید:
دل خسته ی من گرش همّتی هست
نخواهد زسنگین دلان مومیایی
تنش درست ودلش شاد باد وخاطر خوش
که دست دادش و یاریِّ ِناتوانی داد
دست دادن: رخ نمودن فرصت
که دست دادش: آنکه فرصت برای اورُخ نمود. فرصتی فراروی اوپدیدارگشت تا کمکی بکند واونیزازاین فرصت به خوبی استفاده کرد وناتوانی را یاری نمود.
حافظِ رند دراینجا یک نکته ی باریک ولطیفی راهنرمندانه دردل معنا جاسازی کرده وآن اینکه وقتی کسی به سمت شما دست نیازدرازمی کند بدان که فرصتی ارزشمند به توداده شده تاذاتِ خودرانشان دهی. بنابراین قدراین فرصت ونعمت بدان وافتادگان رادستگیری کن.
دربیت پیشین دیدیم که خواجه ازمعشوق طلبِ مومیایی کرد،دراینجا بلادرنگ دعایی نیزبدنبال عرض حاجت روانه می کند به امیدآنکه دلِ سخت وسنگینِ معشوق رانرم کرده وتوانسته باشد به نوشدارویِ لطف دسترسی پیداکند.
معنی بیت: هرکس که غفلت نمی کند نیکی کردن رافرصت می شمارد ودست نیازمندان را ازروی لطف ومرحمت می گیرد، خدایا جسم وجانش تندرست ودلش شادمان باد وضمیر وخاطرش خوش وخرّم .
ده روزه مِهرگردون افسانه است وافسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
برو معالجه ی خود کن ای نصیحتگو
شراب وشاهدِ شیرین که رازیانی داد
شاهد:محبوب،دلبر
معنی بیت: ای کسی که رندان وعاشقان رانصیحت می کنی تاشراب ننوشند وعشقبازی نکنند توبیماری ونیازبه مداوا ودرمان داری به جای نصیحت بیجا برو درپی درمان ومعالجه ی خویش باش! آخر چه کسی ازشرابِ گوارا و محبوب دلنشین وشیرین لب وشیرین سخن زیان دیده است؟
ای نصیحتگوی نادان وبیمار:
من ترکِ عشق وشاهد وشیرین نمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگر نمی کنم.
گذشت برمن مِسکین وبا رقیبان گفت
دریغ حافظ مِسکین من چه جانی داد!
گذشت برمن: ازکنارمن عبورکرد
رقیبان : نگاهبانان،مراقبان
معنی بیت: محبوب هنگامی که ازکنارمن عبورمی کرد حال وروزاندوهبارو بیچارگی ِ مرا به چشم خویش دید وبا نگاهبانانش ازروی حسرت گفت: ای وای من بی اعتنایی باحافظ چه کرد6 است؟ افسوس حافظ ِ بیچاره ی من چقدرغم انگیز ودردناک جان به جان آفرین تسلیم کرده است!
چه عذربختِ خودگویم که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را وشکّردردهان دارد.
بیژن در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵:
در مورد بیت "باشد ز بازیهای خوش بیذوق رود فرزین شود
در سایه فرخ رخی بیدق برفت و شاه شد"
بیدق صحیح مینماید!
در بازی شطرنج،قانون این است که وقتی بیدق (پیاده و یا سرباز) به خانه آخر برسد (که این مهم در سایه حمایت سایر مهرههای شطرنج امکانپذیر است!) میتواند به هر مهرهای "بجز شاه" تبدیل شود. که معمولاً از میان این مهرهها، قدرتمندترین مهره یعنی فرزین (وزیر) برگزیده میشود. اما حضرت مولانا میفرماید "در سایهٔ فرخ رخی این بیدق ناقابل(ضعیفترین مهره شطرنج) میتواند حتی از فرزین بالاتر رفته و به شاه تبدیل شود!" و نیز آرایهٔ مراعاتالنظیر کاملا مشهود است.
بنابراین واژهٔ بیدق هماهنگی بیشتری با سایر عناصر دارد.
و (به نظر بنده) میتوان فرخ رخ را به نوعی ایهام تناسب در نظر گرفت که "یکی" از معانی آن همان رخ شطرنج است که در سایه حمایت این رخ بیدق به خانه انتها رسیده و شاه!!! میشود! شاید بتوان شاه شدن بیدق را نیز آرایهٔ اغراق در نظر گرفت! (چون در اصل قانون شطرنج، همانطور که اشاره کردم، پیاده نمیتواند به شاه تبدیل شود).
با تشکر از همهٔ عزیزان زحمتکش گنجور و همه عزیزانی که در حاشیه گنجور مینگارند، که من همیشه از آن بهره بردهام.
nabavar در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
علی جان
اجازه بده همان خوردی باشد.
،،،
کس را چه گنه تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خوردی
در بیتی دیگر قافیه ی ”خردی“ به کار رفته .
قافیه ” ردی “ ست
خردی مانای کوچکی و کودکی می دهد.
سعدی استاد سخن است ، احتیاج به تعلیم ندارد، از او میاموزیم
زنده باشی
علی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
در جایی نوشتم《شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است》یکی از دوستان در جواب نوشت مثل این شعر سعدی.
واقعا همینطور هم هست.
در بیت 《کس را چه گنه تو خویشتن را،بر تیغ زدی و زخم خوردی》کلمه خوردی بهتراست خردی باشد با فتحه خ.این کلمه در گویش لری که در زبان فارسی ریشه عمیق دارد همان معنی خوردی را میدهد و استفاده از آن در اینجا برای حفظ قافیه شعر لازم است.
با تشکر از زحمات شما
اشکان در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
با درود خدمت دوستان گرانمایه
در مورد مصرع بر آن سر است که از خاک ما... با دوستی که اشاره به بحث موسیقایی کرده اند همداستان هستم. البته شاید بیان دقیقتر این است که برای ادای تحریر ها در دستگاه آوازی مربوطه همایون خان متوسل به جابجا نمودن واژگان شده اند که این در میان آوازخوانان امری مرسوم است و گاه مانند این مصرع ضرورتی موسیقایی چنین موردی را ایجاب میکند.
ابراهیم در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:
در این شعر گوینده خدا و مخاطب بشر است
و صد نامه وصد راه کتاب های اسمانی و ادیان هستند
و میگه گرنامه نمی خانی ب خودت رجوع کن کنایه از این هست که
از خود شناسی به خودا شناسی میرسه ادم
وگر راه نمیدانی خود انسان شاه راه شناخت. وصال خداست میگه
از درون خودت میتونی برسی ب من
فرزاد شهزاد در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:
حال دل این بیدل «مپسند» چنین یارا
نادر.. در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۰:
پیش آی تو دریا را
نظاره بکن ما را..
نادر.. در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:
تا تو نشوی چو ذره ناچیز
نتوانی ازین قفس به در شد..
عنقا در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱ - سر آغاز:
بیت دوممصرع دوم در نسخه های قدیمی این چنین است:
حریص و جهان سوز و سرکش مباش
ز خاک آفریدت چو آتش مباش
فرزاد شهزاد در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ وطواط » غزلیات » شمارهٔ ۲:
ستم کش بایدم بودن «بناچار»
که «معشوقم» ستمگار اوفتادست
احساس میکنم اینطور صحیحتر باشه
nabavar در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳:
مهدی جان
عیسیست ، یعنی عیسی است
نفس یا دم عیسای مسیح منظور شاعر است .
زنده باشی
مجید دری در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۰:
که بهارم ز ایدر سپاهی ببرد
که ما را به غم دل بباید سپرد
به گمان «که بهرام...» درست باشد.
امیر فرشیدفر در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۴:
با سلام و درود به روح فنا ناپذیر حضرت پیر در بیت آخر " تمثیل علی " صحیح میباشد.
مهدی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳:
عسیسیت به چه معناست؟
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۷ - بقیهٔ قصهٔ مطرب و پیغام رسانیدن امیرالمؤمنین عُمَر -رضی الله عنه- به او آنچه هاتف آواز داد:
خداوند عالم برتو ای پیر چنگی سلام میفرستد... واحوالت را میپرسد و میگوید با رنج و غم بسیار چگونه سر میکنی بیا این مقدار اندک سیم وزر برای دستمزد خود را بگیر و خرج کن و بازهم اینجا بیاا... پیر قصه ما تا این سخنان از حاکم وقت شنید قلبش به طپش افتاد و دست خودش را گاز میگرفت و لباسش را برتن پاره می کرد و بانگ بر اورد که خدای بی مثال بس کن و اینهمه مرا شرمنده نکن که اب شدم از خجالت و شرمساری ....
حق سلامت میکند میپرسدت
چونی از رنج و غمان بیحدت
نک قراضهٔ چند ابریشمبها
خرج کن این را و باز اینجا بیا
پیر لرزان گشت چون این را شنید
دست میخایید و بر خود میطپید
بانگ میزد کای خدای بینظیر
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
وقتی بسیار گریه کرد ازشدت درد چنگ خودش را بر زمین کوبید و خورد کرد و خطاب به چنگش گفت غرور ناشی از چیره دستی در نوازندگی و مشغول به تو بودن حجاب بین من و خداوند بوده و تو راهزن راه من بوده ایی و من هفتاد سال بتو مشغول بودم و اینک در محضر کمال حق رو سیاهم... و رو به خداوند میگه که ای خدای بسیار بخشنده و باوفا مرا بخاطر تلف کردن عمرم در راه اشتباه ببخش و بر من رحم اور .... که بخشید بمن عمری گرانبها که کسی قدر این زمانها را جز خود او نمیداند
چون بسی بگریست و از حد رفت درد
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
گفت ای بوده حجابم از اله
ای مرا تو راهزن از شاهراه
ای بخورده خون من هفتاد سال
ای ز تو رویم سیه پیش کمال
ای خدای با عطای با وفا
رحم کن بر عمر رفته در جفا
داد حق عمری که هر روزی از آن
کس نداند قیمت آن در جهان
این فرصت گرانبهای عمر را بیهوده مشغول به غیر بودم و عمرم را صرف چگونگی نواختن چنگ برای اغیار بودم ...آه که مشغول خود راه بودم و نه مشغول به مقصود راه .....وقتی که پرده های سوزناک عراق میزدم فراموش کرده بودم مقصود تویی و من در گیر دنیاا شدم .... افسوس که وقتی مست از مهارت نواختن حزن انگیز موسیقی بودم(تری زیر افکند خرد یکی از مقامات موسیقی حزن انگیز در دستگاه دوازده گانه است ) کشتزار دل من خشک شد و دل من بمُرد... پیر چنگی اهی از سر حسرت میکشه و ادامه میده که وای ازینکه درگیر مقامات بیست و چهار گانه موسیقی بودم و کاروان عشق بگذشت و روزهایم بیگاه شد و در گذشت
خرج کردم عمر خود را دم بدم
در دمیدم جمله را در زیر و بم
آه کز یاد ره و پردهٔ عراق
رفت از یادم دم تلخ فراق
وای کز تری زیر افکند خرد
خشک شد کشت دل من دل بمرد
وای کز آواز این بیست و چهار
کاروان بگذشت و بیگه شد نهار
پیر چنگی ادامه میده که دادخواه من کسی نیست جز اویی که از رگ گردن بمن نزدیک تر است و از دست کسی دیگر کاری برنمیاید برای اینهمه افسوسی که میخورم برای فرصت از دست رفته ...که این دوری و غفلت هردم از منیّت من بمن رسید پس اورا فقط میبینم چون این خودخواهی باعث این کم بودن من شد .. در ان وقت بفکر خود نیستی مثال وقتیکه کسی پولی بکسی دیگر میدهد و تمام حواس شخص متوجه کسیست که دارد زر را میشمرد تا به او بدهد .. پیر چنگی هم تماما محو خداوند که درمان دردش بود شد
ای خدا فریاد زین فریادخواه
داد خواهم نه ز کس زین دادخواه
داد خود از کس نیابم جز مگر
زانک او از من بمن نزدیکتر
کین منی از وی رسد دم دم مرا
پس ورا بینم چو این شد کم مرا
همچو آن کو با تو باشد زرشمر
سوی او داری نه سوی خود نظر
سپیدار در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
تو هستی که زخمه بر تار وجود ما میزنی و از این زخمه زدن ناله و زاری ما به گردون میرسد
انتظار در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:
به نام خدواند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
چند نکته مهم
اولا مولوی فارغ از این که شیعه بوده یا سنی ، به طور قطع ویقین و به ضرس قاطع ارادت فراوانی به اهل بیت علیهم السلام داشته
که در جای جای آثارش پیداست ، به عنوان مثال :
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه
کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
ثانیا : حتی اگر ، شعر مولوی رو به روایت نیکلسون به این صورت بخوانیم ،
کورکورانه مرو در کربلا
تا میافتی چون حسین اندر بلا
هیچ گونه اهانتی به ساحت مقدس حضرت اباعبدلله نشده ، و به تفسیرساده، روشن و صریح این بیت رو به صورت زیر می تونیم بیان کنیم :
اگر راهی کربلا هستی این راه رو کورکورانه و بدون آگاهی و بصیرت ویا به اغراض مادی طی نکن چرا که کربلا ، دشت بلاست و هرکه در این راه قدم نهد همچون حسین علیه السلام در بلا خواهد افتاد ، اگر بخواهیم ، این بیت را با صدر این شعر یعنی ماجرای هاروت و ماروت هم ربط دهیم ، با مطالعه آیات و روایات در می یابیم که با آن قضیه هم بی ارتباط نیست ،
و به اختصار می توان گفت که هاروت و ماروت هم که مطابق آیات قرآن دو فرشته بودند که به امر حق به زمین فرستاده شدند تا به مردم ابطال سحر را بیاموزند ، اگر کورکورانه عمل می کردند، می توانستد به جای آموزش شیوه ابطال سحر ، جادوگری را دربین مردم رواج دهند ، و دچار معصیت و گناه شوند.
شما قضاوت کنید کسی که این چنین عاشقانه در مورد امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا سروده ، می تواند نسبت به ایشان بی ارادت باشد؟
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق: