ای سپر افکنده ز مردانگی
غول تو بیغولهٔ بیگانگی
غَرّه به مُلکی که وفاییش نیست
زنده به عمری که بقاییش نیست
پی سپر جرعهٔ میخوارگان
دستخوش بازی سیارگان
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضش ساخته
آینه و شانه گرفته به دست
چون زنِ رعنا شده گیسو پرست
رابعه با رابعِ آن هفت مرد
گیسوی خود را بنگر تا چه کرد؟
ای هنر از مردی تو شرمسار
از هنر بیوهزنی شرم دار
چند کنی دعوی مرد افکنی؟
کم زن و کم زن که کم از یک زنی
گردن عقل از هنر آزاد نیست
هیچ هنر خوبتر از داد نیست
تازه شد این آب و نه در جوی توست
نغز شد این خال و نه بر روی توست
چرخ نهای محضر نیکی پسند
نیک دراندیش ز چرخ بلند
جز گهر نیک نباید نمود
سود توان کرد بدین مایه سود
نیست مبارک ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن
رفت بسی دعوی از این پیشتر
تا دو سه همّت بههم آید مگر
داد کن، از همّت مردم بترس
نیمشب از تیر تَظَلُّم بترس
همّت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند
همت آلودهٔ آن یک دو مرد
با تن محمود ببین تا چه کرد
همّت چندین نفس بیغبار
با تو ببین تا چه کند روز کار
راهروانی که ملایک پِی اند
در ره کشف از کَشَفی کم نِی اند
تیغ ستم دور کن از راهشان
تا نخوری تیر سحرگاهشان
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است
هر که در این خانه شبی داد کرد
خانهٔ فردای خود آباد کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر درباره دادگری و عدالت است و شاعر در ابتدا به نقد آدمیانی پرداخته که حکمت، شجاعت، دانایی و هنر را رها کرده و به خودآرایی و لذتهای زودگذر پرداختهاند. او مثالی از زنی عارف میآورد که میتواند الگو و سرمشق انسانهایی که در پی آموختن راه راست و درست هستند، باشد. شاعر هنر، شجاعت و دادگری را نتیجه عقل و خرد میداند و در ادامه انسانها را از ستمکاری و ظلم برحذر میدارد که عواقب شوم و بد آن، آنها را گرفتار خواهد کرد. شاعر در پایان، انسانهای دادگر و نیکوکار را نیکبخت و سعادتمند دانسته که خانه بهشتی و فردای قیامت خود را آباد میکنند.
ای کسی که جوانمردی و مروّت را کنار گذاشته و دنیای بیگانه و ویرانه، غول و گمراهکننده تو گشته است و اسیر ویرانه شدهای.
به مُلک و قدرتی مغرور گشتهای که به تو بیوفاست و سرمایه و زندگی خود را بر روی چیزی گذاشتهای که بقا ندارد و سست است.
دنبالهرو و لگدمالشده چند میخواره شدهای و تسلیم و بازیچهٔ بازی کواکب و سیارگان گشتهای.
حکمت و شجاعت را کنار گذاشته و بهجای آن مشغول خوشگذرانی شدهای.
و همچون زنی خودآرا و ظاهرپرست، آینه و شانه بهدست گرفتهای.
یاد بگیر و بیاموز از رابعه که با رابع آن هفتمرد، با گیسوی خود چهکرد. (منظور رابعه عدویه، بانوی عارف و صوفی است که برای آبدادن به سگی تشنه در بیابان از گیسوی بریده خود طناب ساخت و از چاه آب کشید)
ای کسی که هنر و شایستگی و شجاعت از نام تو شرمسار است، از هنر یک بیوهزن بیاموز و شرمنده باش.
تا کی لاف شجاعت میزنی؟ کم لاف بزن که کمتر از یک زنی.
هنر نتیجه عقل و خرد است، هیچ هنری بهتر از دادگری نیست.
بهار آمد اما جوی تو خالی است (و هنری ننمودهای) این خال، زیبا گشت اما اثری از آن بر چهره تو نیست.
چرخ نهای محضر نیکیپسند! در آسمان و فلک بلند بیندیش.
بجز گوهر خوب و ارزشمند نمیتوانی چیز دیگری ارائه کنی فقط با اینکار میتوانی سود ببری.
ستمکاری، شایسته نیست؛ شایسته نیست که آبروی خود را ببری و بهدیگران ظلم کنی.
دعوی از این پیشتر رفت، همّت چند نفر با هم جمع میشود.
دادگری و درستی و راستی پیشهکن؛ از دعای مردم بترس؛ نیمشب از تیر دعای ستمدیده بترس. (تظلّم: دادخواهی)
همّت و دعا از آنجا که نظرها کند؛ آنرا بهچشم کم مبین که کارها میکند.
همت آلوده آن یک دو مرد را ببین با تن محمود چهکرد و او را بیمار کرد. (منظور سلطان محمود است)
(وقتی همت غرضدار و آلوده اینکار را میکند، از بیت قبل) ببین همّت آدمهای بیگناه و پاک چه میکند با تو!
راهروان و سالکانی که بیگناه و فرشتهصفت هستند در پیمودن راه کشف و شهود، کمتر از یک لاکپشت نیستند!
به آنها ستم مکن و ستم را از آنها دور کن؛ تا دچار تیر آه سحرگاهشان نشوی.
دادگری و عدالت نشانهٔ بزرگی و شاهیاست و ستمکاری نشانه دنیاپرستی است.
هرکس که در این خانه دنیای زودگذر، زمانی دادگری کرد؛ بهشت خود را آباد کردهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.