گنجور

 
حافظ

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به؟

گلی کآن پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رأی پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده‌رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شِکَّر

ولیکن گفتهٔ حافظ از آن به

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش مهدى سرورى
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

همین شعر » بیت ۱۱

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

رفیق اصفهانی

بود شعر رفیق از غیر بهتر

ولیکن گفتهٔ حافظ از آن به

باباطاهر

غم عشقت ز گنج رایگان به

وصال تو ز عمر جاودان به

کفی از خاک کویت در حقیقت

خدا دونه که از ملک جهان به

نظام قاری

وصال او زعمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

خزو دیبا زباغ و بوستان به

نخ و کمخا زراغ و گلستان به

بر آن سنجاب صوف سبز صدبار

[...]

سلیمی جرونی

که هر چیزی که هست اندر جهان به

بود کم گفتنش بسیار از آن به

وحشی بافقی

حدیث عشق گو کز جمله آن به

ز هر جا قصهٔ آن داستان به

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه