گنجور

حاشیه‌ها

نیکومنش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

درود بیکران بر دوستان جان
_در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ای جان جهان در ان سرآغازِ بی آغازی ودر آن لامکان ُولا زمانی پرتو ذات لایزالی از شدت حسن بیکرانی تابیدن آغازید وخودنمایی گرفت و در دم بینهایت تو را طلبیدن (عشق)جان اغازید و ذره ذره بود و نبود عالم را به اتش عشق مبتلا افرید وانچنان که (دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در درون آن بینی )
2_جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
ذات کبرییائیت را اشتیاق بر نظاره حسن بی پایان خویش بود اتشی از این اشتیاق در عدم افروختن گرفت و بر بود و نبود تابیدن گرفت فرشتگان که فرمانبردار تو بودن یارای بیان حسن تو نبودند هیچ چیز را یارای بیان ان نبوداز غیرتت اتشی در گرفت از این بی زبانی همه چیز ،
ذاتت میبایست به دیدن حسن بی پایان خویش راضی می شد ،این اتش در وجود لا موجود ادمی در گرفت ادم به صورت (هو) به بزرگی وجود کل عالم افریده شد عشق در وجودش پناه گرفت تجلیگاه حسن
بی پایانت شد ذاتت به دیدار حسن بی پایانت کامرانی گرفت و تحسین بر افریده خویش کرد ،نه از برای افریده بلکه از برای خود ،و ادمی ظلمی بی پایان را به گردن گرفت از غیرت وان تحمل عشقی بود که در توانش نبود و او نمی دانست ...
3_عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
فرشتگان (عقل) از انچه تو بر ادمی ارزانی داشته بودی در تلاطم بودند ومی خواستند از ان روشنایی (علّم الادم اسماء کلّها )بهره و سهمی داشته باشند ولی ان رازی بود بین (هو)وادم ،تمام ملائک تسلیم غیرت تو شدند و این غیرتت اساس و پایه عقل اندیشی و خود برتر بینی در جهان را برهم زد وبر بود و نبود فهمانید که امر امر توست و برای غیر جای اعرابی در این میان وجود ندارد
4_مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
در این میان فرشته ای از فرشتگان (ابلیس)که اتش غیرت تو تمام وجودش را از مصلحت نسوزانده بودو وجودش به غرور و خود برتربینی اغشته بود فضولی کرده و خواست از اسرار عشق (هو)و ادمی پرده بردارد که مشییت تو بر ان مقرر گردید که دست ردی به سینه او خورده و برای همیشه مهجور ماند .
5_دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
و عشق را دو روی در گرفت گروهی را قرعه عشرت افتاد که در این معامله از روی تو مهجور باشند و در بی خبری به خوشی پردازند و گروهی را هم چون من قرعه به غم افتاد که در این معامله ایشان روی تو بینند واز شوق وصال رویت همیشه در دریای غم عوطه ور باشند
6_جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
جان ملکوتی که تو بر من عطاء کرده ای اشتیاق بازگشت و وصال تورا دارد و می خواهد خویش را درقعر ذات تو غرق سازد وبه منظور رسیدن به ان ذات دست به حلقه های زلف حسن تو دراز کرده است که شاید بتواند با زنجیر زلف حسن تو در قعر ذات تو فرو اید(به وصال رسد )
_حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
ان زمانی که دل حافظ دلیل و گواه معشوق و محبوب ازلی خویش برای کل عالم شد (به شهود رسید و به این خرمی دست یافت)مکتوبی از اسرار عشق او را با عنوان طربنامه عشق در غالب چنین غزلیات نغز و روح افزایی به عالمیان به یادگار عرضه داشت(انت شاهد علی امتک)
سر به زیر وکامیاب
I

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳:

4580

 

مهدی ابراهیمی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

فرق است از آبِ خضر که ظلمات جایِ او است
تا آبِ ما که منبعش "الله اکبر" است
حافظ
شاید در نگاهِ اوّل منظور شاعر از این ابیات اشاره به آبشخور و سرچشمه ی آبِ رکنی از کوههای الله اکبر باشد، امّا از  شاعری که در تمام عمرِ گُهربار خود تنها چهار صد و اندی غزل گفته و به طرز‌ِ وسواس گونه ای در حال تصحیح دیوان خود برآمده و استادِ بی همتای  ایهام بوده فقط همین یک معنی بر می آید؟
 او که خیالِ خود را "فرشِ بهارستان" و بافته ی همکاران را "بوریا"، و خود را زر دوز و زمرّد تراش و "مانی" را نسخه بردار کلکِ مشکینش دانسته و یا اثرِ قلم خود را تنها یادگارِ این گنبد دوّار می داند، یک طنز و شیطنتی در قالبِ ایهام در این ابیات برایمان به یادگار بجا نگذاشته؟ درست است که او دلبستگی فوق العاده ای به خیام داشته، ولی زندگی سعدی وار که در ژنهای همه ی ما به یادگار مانده بزرگترین آرزوی او نبوده؟ که به هر تقدیر از طی کردن این نوع زندگی محروم بوده او مانند خیام می داند که پیوندِ عمر بسته به موئیست و "فردا که ازین دیرِ فنا در گذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم" امّا زندگی به او پا نمی دهد که آن طور که دوست دارد زندگی کند، یا آن نازنین را راضی نمی کند،زندگی به او مجالِ خوش باشی و فربهی نمی دهد میلش اینست که به تیر هر مژه شکاری گیرد و عمرِ خویش را صرف(گُل) و باده کند، امّا از مقامِ بلندِ خود نیز آگاه است او عمرِ نازنین خود را صرف شانه زدن سرِ زلفِ سخن می کند و خود را شاعر ساحر می داند و خود بیشتر از هر کسی   از اهمیت لحظه های زندگی واقف امّا چه می شود کرد زندگی با او سرِ تا کردن ندارد و او را به این نتیجه می رساند که :
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
 بهتر آنست که من خاطرِ خود خوش دارم"
امّا می تواند؟
شاید یکی از دل (خشی) ها و پناه گاهای او همین دیوانِ او که آن هم
از سرِ ناچاری و روزگارِ دون همیشه در رهنِ میکدها بوده، وحشتش گرو نستاندن دفترِ شعر و خرقه ی پشمینش  از برای باده است.
حتماً او مُهر خود را بر روی این ابیات و تارکِ دنیا زده است.
چو لشگر سوی آب حیوان گذشت
خروش آمد:  الله اکبر ،  ز دشت
فردوسی
فرق است از آبِ خضر که ظلمات جایِ اوست
تا آبِ ما که منبعش "الله اکبر" است
حافظ
البتّه که او به شاهنامه و فردوسی بزرگ نگاه عمیق داشته، روایت جدا شدن خضر از اسکندر و یافتن آبِ زندگی میان تاریکی  و آن الله اکبر گفتن فردوسی بزرگ برایش الهام شده امّا او دواینچی ست سیراب نمی گردد پس در این گنبدِ مینا روایت کوتاهِ خود را برایمان به یادگار می گذارد.
آن نازنین(حافظ) با (جام جمی) در دست (الله اکبر) گویان تنه ی آبِ زندگی خود را به ابیاتِ فردوسی بزرگ و خضر و همه ی ما شانه به شانه زده و زندگی را حواله به تقدیر کرده و به سلامتی همه ما می نوشد، و خود و دیوانش را برایمان جاودانه می گذارد و می گذرد
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
حافظ
"بزن روشن شی " چون منبعش الله و اکبر است.

 

نازنین در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

جالبه که همه چقدر از کلمه "من" استفاده میکنند و اعتقادات شخص خودشون رو به مولانا نسبت میدن!چون "من" به حضرت علی ارادت دارم پس مولانا (که سنی بوده) همچین شعری رو برای حضرت علی گفته.چون "من" به نظرم واسه خدا جسم تصور کردن شرکه پس واسه خدا نگفته!واسه اینکه واقعا فهمید مولانا این شعر رو برای چه کسی گفته باید مولانا شناس بود و تازه بازم شاید نشه!هنر مولانا این بوده که شعری گفته که هرکس هرزمان میخونه یاد کسی که ستایشش میکنه می افته و واقعا همین مهمه.چرا به جای لذت بردن از شعر انقدر سعی میکنیدبفهمید مخاطب مولانا کی بوده؟!

 

سعیده میرزایی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۱۴:

آیا بیت آخر این چنین نیست؟؟ فرموده ناکرده سیه کرد دلم.... فریاد ز کرده های نافرموده....

 

مینا مرادی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹:

"محال است این که ترک دوست هرگز
بگوید سعدی ای دشمن تو می‌گوی"
از آن جایی که سعدی مردِ ترکِ عشق و معشوق(ه)نیست دشمنان یا همان رقیبانش را که او را دعوت به ترک دوست کرده اند، موظف به انجام دستور خودشان می کند.
هر چه رقیب کمتر احتمال وصل بیشتر!

 

مینا مرادی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

"به جز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست"
چه تواضع شیرینی!
شاهکاره!
هم تواضع و هم شیطنت!
"اگر نباشد"یعنی انتظار دارد که باشد.

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷:

در این برف آن لبان او ببوسیم
که دل را تازه دارد برف و شکّر..

 

امیرمحمد در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش سیزدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:

سلام بر شما
شتر نماد انسان های بی چشم و بی بصیرتی است که به خیال خود فکر می کنند مراحل بسیاری را گذراندند اما چون بصیرت و بینش ندارند همواره در گام های قبلی هستند

 

سیداحمد در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۶ - سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه:

سلام علیکم محضر دوستان
جان انسان زمانی سفیه است و قابلیت فهم ندارد، که از رب خویش غافل است و از امتثال فرامین حق روی گردان است و علم قلیل منسوب به خویش را کثیر می شمارد و در اعماق جهل فرو می رود و قضایای کاذبه را صادقه و عکس آن را یکی پس از دیگری، بر خود تحمیل می کند.
وگرنه نسخه حضرت حق جل و علا جامع و مانع است و هیچ بعدی از ابعاد انسان و هیچ طوری از اطوار او را بی حکمت و حکم قرار نداده است.
حال این انسان است که با رویکردی تحمیلی و غیر فطری، خودش را در علمی خاص محصور می نماید.
نتیجه اینکه سلوک و سیر انسانی از صحت برخوردار است که از دقت برخوردار باشد.
یعنی چنانچه از شوق و ذوق برخوردار شد، بر سعی خود بیفزاید، و از نظر فهم ترقی کند، و تلاش کند که جامع بینش ها و گرایش ها باشد، نه اینکه به بعضی از علوم مؤمن و از بعضی علوم روی گردان باشد.
و بداند که هر چه اختلاف است، در آن علوم نیست، بلکه در علماء آن علم است و اینها با مغالطه اختلاف خود را که ریشه در جهل خودشان داشت، بطوری فریبانه، در علوم انداختند، حال اینکه در علوم اختلافی نیست.
پس انسان باید با درایت لازم بینش و گرایش خود را بر حکم حق منطبق سازد و از هرزه بینی، و هرزه شنوی، و هرزه بینی، و هرزه روی و ... بپرهیزد.
سلام علیکم

 

علی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

سلام،
در کتاب دیوان شمس، نشر محمد(ص)، قسمت ترجیعات، این شعر ترجیع شماره 90 هست نه 30.

 

علی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:

هوشیار حضور یعنی در دستگاه حکومتی حاضر هستیم مست غرور یعنی افتخار میکنیم به حضورمان ولی در بحر توحید یعنی در حضور خدا که باید حضورمان صد درصد باشد کمتر هستیم به عبارتی دیگر یعنی هم خدا رو میخواهیم هم خرما رو به خاطر همین غرق گناهیم و احساس شرمندگی میکنیم

 

آرمان سلیمی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

درود و سلام. مصراع سوم، ایراد وزنی دارد. به نظر می رسد که صحیح آن، این گونه باشد:
" زیبد به جمالِ خود بیارایی دل "

 

روفیا در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

راست می گویید؟!
مایه تاسف و شرمساریست سخن آن مادر!
نادانی بس هولناک تر از بی سوادی و غربت است.
من از سمنگان چیزی نمی دانم دوست گرامی. آن چهار مرد پرتلاش اهل بامیان بودند. گمانم همانجا که مجسمه عظیم بودا در آن تخریب شد.

 

گمنام در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:

سپیده جان،
شیخ می گوید:
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلا کجا رود؟
.....
ای آشنای کوی محبت ، صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود

 

nabavar در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۷:

فلک از خوف دل کم زد دو دست خویش بر هم زد
یعنی روزگار در برابر اندیشه ، خویشتن را ناچیز و حقیر دید.
کم آورد

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۲:

من شاخ ترم اما بی‌باد کجا رقصم..

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۳:

در عشق جوی ما را در ما بجوی او را
گاهی منش ستایم گاه او مرا ستاید...

 

رضا در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
عیش: به خوشی وشادمانی پرداختن
معنی بیت: آیا کاری شایسته تراز پرداختن به خوشی وشادمانی وگردش درباغ به موسم بهارهست؟ ساقی کجا رفته،علّت ِ این تعلّل وتاخیردرگردش کاسه ی شراب چیست؟
شگفتاحافظ به هرزبان وبه هرواژه ای که به نظرش می رسد تلاش می کند بسیار ساده وروشن به مخاطبین اش برساند که دراین دنیای وانفسا هیچ کاری بهتراز شادکامی وپرداختن به عیش وعشرت نیست، بازهم یک عدّه متشرّع ِ متعصّبِ افسرده دل،بخیلانه سعی دارند میل وخواستِ شخصی خودرا که برخاسته ازبیماری بددلی وافسرده حالیِ آنهاست به دیگران القا نمایند. این خودخواهان بیمار ازآنجاکه خود، میل به شادمانی نداشته ودردنیایی وَهم آلود ، بسته وتاریک نفس می کشند دوست دارند دیگران را نیزبا خود همراه ساخته وازوحشتِ تنهایی بکاهند.
اینها ناآگاهانه ویاشاید آگاهانه به منظور گمراه ساختنِ مخاطبین غزل، معناهای خودخواهانه تحمیل کرده وبه خیال باطل خویش قصد دارند درلذّت بردن مخاطبین ازمضامین امیدبخش وشادی آفرین اختلال ایجادنمایند. این حسودان ازاین موضوع غافلند که محبوبیّتِ حافظ نه به سببِ عارفانه بودنِ اندیشه های او، بلکه به سببِ مردمی بودن،توصیه به شادمانگی وکوچک شمردنِ گناه وثواب دربرابر دریای بیکرانِ رحمت و بخشش خداوندیست. اومی خواهد انسانِ فرورفته درتوّهم ِگناه وثواب را ازرنجی ویرانگر برهاند تاشاید این انسان متوّهم، با رهایی ازوحشت، بافراغبالی وآسودگیِ خاطر،توانسته باشد نسبت به خدا ومخلوقات اوعشق ورزی کند.
به یک نمونه ازاین تعبیراتِ متعصّبانه توجّه کنید: دراین غزل کاملاً روحانی وعارفانه، منظور از"عیش" عبادت! "صحبت" به معنیِ رازونیاز ! ومقصود از"باغ" همانا قرآن! و"بهار" مصاحبتِ باخداست!!!
چنانکه ملاحظه می شود شارح محترم، هرآنچه راکه خود دوست داشته جایگزین ِ معناهای اصلیِ این واژه ها کرده وتمامی ظرایف ولطایفِ شعری را پایمال ساخته است.
این برداشت های بیمارگونه مرا به یاد ماجرای گوساله وحضرت موسی انداخت. گویند قومی مرتکب گناهی شده بودند،ازترس اینکه مباداخداوند بلایی برآنهانازل کند به دامن حضرت موسی پناه آوردند تا میان آنها وخداوند وساطت کند. حضرت موسی به دیدارحق شتافته ودربازگشت گفت: خداوند فرموده یک گوساله قربانی کنید تا موردبخشش قرارگیرید. مردم پرسیدند:گوساله نرباشد یا ماده ! موسی دید مردم موضوع راخیلی جدّی گرفته اند گفت ماده باشد بهتر است! مردم سئوال کردند چه رنگی باشد؟ موسی ناچاراً رنگی را گفت وگمان کرد که موضوع همین جا فیصله پیدا می کند! اما دوباره مردم پرسیدند: چندساله باشد؟ موسی باز پاسخی داد وعزم رفتن کرد تاشاید سئوالاتِ این مردم نادان پایان پذیرد. مردم به دنبال اوروان شده وپی درپی سئوالاتی مطرح کردند : آیا این گاو چندشکم زائیده باشد بهتراست؟ آیا..... خلاصه آنقدرسئوال کردند وپاسخ شنیدند تااینکه سرانجام دیگرسئوالی به ذهن آنها خطورنکرد و بدنبال پیداکردن ِ گوساله ی مورد نظررفتند تا قربانی کنند. پس ازجستجوی زیاد به معمّای عجیبی برخوردند! آنها هرچه گشتند گوساله ای با این مشخصّاتِ عجیب وغریب یافت نشد. ناامیدانه به نزد موسی آمده وماجرا راتعریف وازاو درخواست استمداد کردند. موسی گفت: خداوند فرموده بود یک گوساله قربانی کنید تا مورد بخشش قرارگیرید،حالا چه فرقی می کرد چندساله باشد ،چه رنگی باشد و.... شما آنقدرسخت گرفتید وازروی نادانی و جهالت موضوع راپیچ وتاب دادید که درنهایت نتیجه این شد! حال یاباید گوساله ای بدان نشان که خودآفریدید پیداکنید یا منتظرعذاب الهی باشید!
این عرفان زدگان ِ بیمار نیز از بازماندگان همان قوم ِجاهل هستند وبه همان سیاق عمل می کنند. آنقدر موضوع را پیچ وتاب داده وبرداشت های خودخواهانه از سخنان گهربار این اندیشمند، به دیگران القا نموده اند که تمام اشعار نغز آن شاعرعزیز راتبدیل به معمّا ساخته اند! باورکنید حافظ اگرخودش اینها رابشنود ازتعجّب شاخ درمی آورد وبه اشعارخودباتردید می نگرد که آیا من اینگونه شعرگفته ام وکلماتم این همه تفسیر وتعبیر داشته وخود ازآن بی خبربودم!
بگذریم ......
دراین غزل تمامی واژه ها وعبارات، به قصدِ تشویق ِ مخاطبین به شادیخواری وخوشگذرانی درکنارهم چیده شده وهیچ معنا ومفهوم عارفانه ای جزاینکه: "شاد باشید وغم روزگار رانخورید،غصّه ی گناهان کرده وناکرده رابرخودتحمیل نکنید که خدا بخشنده ترازآنیست که ماتصوّرمی کنیم" ندارند.
امّاچراحافظ این همه مخاطبین خودرا به خوشگذرانی دعوت می کند؟
حافظ این اندیشمندِ روشنگر، رسولِ عشق وعیش وشادمانیست ونیک می داند که درزندگی فقط یک چیز زیباست وآن شادیست وفقط درصورتِ شادمانه زیستن است که انسان فرصتِ اندیشیدن به خدا ،عشق و انسانیّت راپیدا می کند نه درعبوس نشستن ِ زاهدانه وتند خویی ِصوفیانه! ازهمین روست که پیوسته عیش وشادمانی راتوصیه وابلاغ می کند.
نشاط وعیش جوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
هر وقت خوش که دست دهد مُغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
مغتنم: غنیمت شمردن وارزش وقت دانستن
وقوف: آگاهی
انجام کار: پایان کار
معنی بیت: هرگاه که وقت مناسب وخوشی بدستت افتاد آن راقدر بدان و غنیمتی بشمار که پایان کارراهیچ کسی نمی داند به چه سان خواهدبود. خوش باش وشادی رابه پیرامون خویش نثارکن.
غنیمتی شمر ای وصل شمع پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند.
پیوندِعمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
پیوند: پیوستگی، اتصال
هوش‌دار: به هوش باش، حواست را جمع کن
معنی بیت: پیوستگی وتداوم عمرآدمی هیچ تضمینی ندارد،هرآن احتمال دارد این اتّصّالی که به مویی بنداست پاره گردد بنابراین غم روزگار را مخور درفکرخویشتن باش ولحظه را به شادمانی سپری کن که تنها راهِ رستگاری دَم غنیمت شمردن است وبس.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمرعزیز بی بدل است.
معنیّ ِ آب زندگی و روضه ی اِرم
جزطَرفِ جویبارومی خوشگوارچیست
آب ‌زندگی: آب حیات، چشمه‌ ای در تاریکی که گویند هرکس ازآن بنوشد چون خضر عمر جاودانی یابد.
روضه: چمن، باغ بهشت
طَرف: کنار
معنای آب حیاتی که درافسانه ها آمده همین باده ی خوشگواراست، منظوراز باغ بهشت نیز همین لبِ سرسبز جویبار است دریاب تا عمرگرانمایه بیهوده سپری نکنی.
صوفی گلی بچین ومرقّع به خاربخش
وین زهدخشک به مِی خوشگواربخش
مستور ومست هردو چوازیک قبیله‌اند
ما دل به عشوه ی که دهیم اختیارچیست
مستور: پوشیده، کنایه اززاهد پرهیزگار،
مست: شراب خورده عقل از دست داده، کنایه از رند وخراباتی
معنی بیت: زاهد پرهیزگار ورندِ لااُبالی هردو،بنده وآفریده ی خداوندگارند، هردو فرزندان آدم وازیک خانواده ویک جنس هستند،امّا درموردِ زندگانی،بندگی ورستگاری باورهایی متضاد دارند ما کدام یک را بپذیرم ما که ازخود اختیاری نداریم!
حافظ دراینجا به یک نکته ی کلیدی اشاره کرده است یک سئوال بی پاسخ ویک ابهام که درهیچ دوره ای، به آن پاسخ درست داده نشده است. آیا ما درزندگانی حقیقتاً اختیاری ازخود داریم؟ یااختیارما صرفاً درحدِّ پوشیدن ونپوشیدن یک پیراهن ویانوشیدن وننوشیدن یک لیوان آب است!.
بحثِ محدوده ی اختیارآدمی بسیارپیچیده ودامنه داراست ودراین مجال اندک پرداختن به آن غیرممکن.
لیکن ناچاریم برای درک بیشتر ازاین عبارتِ "اختیارچیست" توضیحاتی دراین زمینه داشته باشیم.
منظورازاختیاردراینجا آن بخش وسیعی اززندگانیست که ما هیچ اراده واختیاری درتغییرات آنهاازخود نداریم. مثل به دنیا آمدن یا نیامدن، انتخاب پدرومادر وخواهروبرادر،محل تولّد، اینکه باچه فرهنگی ودرچه محیطی رشد کنیم وخیلی چیزهای دیگر.
ماوقتی متوجّه اختیار واراده دروجود خودمان می شویم که زمان مفید سپری شده است.سنگ بنای شخصیّت ما گذاشته شده واخلاق دروجود ما نهادینه شده است. ما وقتی متوجِه اختیارمی شویم که کارازکارگذشته است. یعنی پدر ومادرمان ،مکان زندگیمان وفرهنگمان وخیلی ازچیزها رابرای ماانتخاب کرده اند وما باآنها ساخته وپرداخته شده وگام به اجتماع گذاشته ایم. حتّا برایمان دین ومذهب نیزتعیین کرده اند تابرهمان مدارپیش برویم! درچنین شرایطیست که به ما می گویند توصاحب اختیار واراده هستی! اگر دوست نداری تغییربده!
امّاواقعاً بعد ازاین مرحله، انسان چقدر توان دارد که دست به تغییربزند! اصلاًآیا کسی می تواند خانواده وآثاربنیادیِ فرهنگی را که درآن رشد کرده است تغییردهد؟ آیا دینی که به مااعطاشده است اجازه ی خروج به مامی دهد؟ آیااین امکان وجود دارد انسان همه ی مذاهب را تحقیق وبررسی کند وسپس دست به انتخاب بزند؟ آیا برای همه این امکان وجود دارد که مکان زندگی خودرا از کشوری به کشوری دیگر تغییر دهد؟ برای روشن شدن سختی این امرتقریباً محال ، فرض کنید کودکی نگون بخت، ازپدرو مادری که معتاد هستند،چشم به جهان هستی می گشاید، اوبی آنکه خودخواسته باشد به مواد افیونی آلوده شده وباشیرآلوده تغذیه می کند، درخانه ای که هوای آن آلوده هست نفس می کشد وبا همین شرایط نامطلوب رشد ونمو می کند. قطعاً اوهرگزنخواهد توانست درس بخواند،آداب زندگی ومهارت زیستن بیاموزد. چیزی جزافیون درذهن و زبان اوجای نمی گیرد اوناگزیراست حداقل تازمان بلوغ ،همین وضعیّت راتحمّل کند. به راستی آیا این نگون بخت بعد ازبلوغ، چقدر شانس تغییر دارد؟ او که راه درست ازنادرست رانمی شناسد، اوکه درس نخوانده، اوکه طعم سلامتی نچشیده، اوکه عقل وخردش راافیون زایل نموده و راهنما ورهبریی ندارد چگونه خواهد توانست دست به تغییر بزند؟ حال آیا می توان اوراگناهکاردانست وبه محاکمه کشید؟
عکس این قضیّه نیزصادق است. یعنی ممکن بود این نگون بخت مادرزاد، کمی شانس داشت واندکی آن طرف تر درخانه ی همسایه، پا به این جهان خاکی می گذاشت وصاحب شخصیّت ،سرنوشت ودارای جسم وروحی متفاوت تر می شد!
البته شاید آدمیان اندکی باچنین شرایطی دست به گریبان بوده باشند امّا اگرنیک بنگریم وضعیّت همه ی آدمیان به نوعی شبیهِ چنین وضعیّتی هست وشخصیّت همه ی ما تحت تاثیرمحیط زندگی ووراثت شکل گرفته است . به فرض اگر هرکدام ازما نه دریک کشور دیگر،بلکه درهمین نزدیکی وتنها دریک کوچه ی دیگربه دنیا آمده بودیم شخصیّت وسرنوشتِ هر کداممان متفاوت تر ازالآنمان بود. نتیجه اینکه می توان گفت بخش عمده ای ازشخصیّت ما،دین ما،خُلق وخوی ما تحتِ تاثیر محیط ووراثت شکل می گیرد وما اختیارچندانی درتغییر بنیادیِ شخصیّت وهویّتمان نداریم.
بنابراین ناگزیریم به همدیگر بگوییم:
رضابه داده بده وزجبین گره بگشا
که برمن وتو دراختیارنگشادست
راز درونِ پرده چه داند فلک خموش
ای مدّعی نزاع تو با پرده دار چیست
"مدّعی" دراینجا کسی هست که نادانسته به روزگاراعتراض می کند.
پرده‌دار: حاجب، دربان، در اینجا منظور آفریننده ی فلک هست.
معنی بیت: ای مدّعی توکه ازرازدرون پرده ی اسرارآگاهی نداری، چرا بی جهت اعتراض می کنی وباچرخ فلک می جنگی، روزگار وچرخ فلک نیز چیزی ازدرون پرده نمی داند وخود بازیچه ای بیش نیست،به هوش باش که تودرحقیقت باخداوند به ستیزبرخاسته ای.
ماازبرون در شده مغرور صدفریب
تاخود درون پرده چه تدبیرمی کنند
سَهووخطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
سَهو: غفلت.
خطا: لغزش، جُرم
اعتبار: معتبر، باارزش
آمرزگار: آمرزنده ی گناهان،خداوند
این بیت متاثّرازدیدگاه وفلسفه ی خیّامیست که طرفداران خودرا داردحافظ نیز بدان معتقداست. دراین بینش گناه وخطا سببِ بارش ِ رحمت الهیست. یعنی اگرگناهی نباشد عفووبخشش خداوند چه معنایی خواهدداشت! خیّام معتقدبود اگر درقبالِ کارهای نیک، مابهشتی می شویم این مزدِ اعمال نیک ماست پس لطف وعطای پروردگارچه می شود؟
معنی بیت: خطا ولغزش ما دارای اعتبار وارزش است. زیرا سببِ نزول بخشش خداوندی می گردد. اگرچنین نیست وگناهان ما بی اعتبارهستند، پس بااین حساب عفوو بخشش خداوندچه معنایی دارد. باید گناهکارباشد تا عفو درمورد اوجاری گردد.
البته دیدگاه حافظ مطلق خیّامی نیست. حافظ ازآن جهت گناه راسبک می شمارد که به بخشندگیِ خداوند اعتمادکامل دارد.
لطفِ خدابیشترازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
زاهد شراب کوثروحافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته ی کردگار چیست
تا: باید صبرکرد ودید
"پیاله" باتوجّه به اینکه درتقابل باشراب کوثرآمده، کنایه ازشراب انگوریست.
معنی بیت: زاهد دل به بهشت وشراب کوثربسته وپرهیزگاری پیشه کرده تا درآن دنیا بدان دست یابدلیکن حافظ شراب انگوری راانتخاب کرده ودراین دنیا به عیش وعشرت می پردازد باید صبرکرد ودید درآن دنیا خداوندچگونه قضاوت خواهد کرد.
ترسم که صرفه ای نبرد روزبازخواست
نان حلال شیخ زآب حرام ما

 

نواب در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

سلام..
این غزل عشقه

 

۱
۲۵۴۹
۲۵۵۰
۲۵۵۱
۲۵۵۲
۲۵۵۳
۵۰۷۴
sunny dark_mode