گنجور

حاشیه‌ها

بهار در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:

به نظر می رسد وزن در مصرع هست از پس پرده گفتگوی من و تو ...با هست اندر پس پرده گفتگوی من و تو درستر باشد

 

گلی اشرف مدرس در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۳ - قصهٔ آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه:

سعدی بزرگ نیز فرموده اند:سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم.

 

گلی اشرف مدرس در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۳ - قصهٔ آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه:

از دم حب الوطن بگذر مایست. اگر به این شکل نوشته شود ،بهتر است. زیرا به این معنا است که سخن معروف حب الوطن از ایمان است را فعلا فراموش کن و از آن بگذر و در آن توقف نکن.سعدی نیز فرموده اند:جان به سختی نتوان داد که اینجا زادم.

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴:

احسنت
جمع این رباعی از 5238

 

گمنام-۱ در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰:

بیگانه آشنا،
گریه آبی به رخ سوختگان باز می آورد، گاه گاه به یاری ما می آید اما نه خون گریستن
جان دادن را هم فراموش کن دوست عزیز
زندگی کن تندرست و شادکام

 

nabavar در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۶:

شمارهٔ 113

رودکی
رودکی » قصاید و قطعات

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی
طرب، گویی، که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی، یکسر همه دل ها خرابستی
اگر در کالبد جان را ندیدستی، شرابستی
اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقابستی
ازان تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی

 

بیگانه در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰:

یا باید خون گریست از این شعر،
یا باید جان داد.
...

 

رضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
پیرکنعان: حضرت یعقوب ، پدر حضرت یوسف بود. اوبه سببِ آنکه سالهای زیادی درفراقِ دُردانه ی خویش گریست، درعرصه ی ادبیّاتِ عاشقانه تبدیل به نمادِ بی تابی وبی قراری درفراق یارشده است.
فراق: دوری،هجران
معنی بیت: ازپیرکنعان سخنی دلپذیرشنیده ام که می گفت: رنج واندوهِ دور ماندن ازیار، چیزی نیست که بتوان بیان کرد. این غم واین اندوه رابایدتجربه کرد تا ازمیزان جانکاه بودن ِ آن آگاه شد به شرح وبیان قابل توصیف نیست.
ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیست
حال هجران توچه دانی که چه مشکل حالیست؟
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
حدیث : روایت،داستان
هول:ترس
قیامت: رویداد
کنایت: موضوعی رابه رمز گفتن،اشاره کردن،
هجران: دوری ازیار
معنی بیت: روایتی که واعظ ازسختی وهولناک بودن روزرستاخیزتعریف کرد تنهاشمّه ای وگوشه ای ازرنج ومشقّاتِ روزگار هجران ِ می باشد. دردِ دوری دوست به مراتب سخت تراز ترس ِ آشوبِ قیامت است.
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست
که شمّه ای زبیانش به صدرساله برآید
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت بریدِ صبا پریشان گفت
برید: پیک، قاصد
نشانی یارسفرده راازچه کسی بپرسم؟ امیدم به بادِصبا که پیک عاشقان است بود اونیز هرچه نشانی یاررا گفت نتوانست خوب بیان کند بُریده بُریده وناقص گفت.ظاهراً دوستِ زمینی حافظ که احتمالاً شاه شجاع است به جایی دوراز دسترس رفته وصبا نیز نمی تواند آدرس دقیق دهد. حال وهوای این غزل شبیه غزل: "آن تُرک پریچهره که دوش ازبرما رفت" است که درفراق شاه شجاع سروده شده است. چنانکه درشرح آن غزل گذشت،شاه محمود باحمله ای غافلگیرانه شاه شجاع رادرشرایط سختی قرارداد وبه وی پیشنهاد نمود که ازشیرازخارج گردد. شاه شجاع نیز که عرصه رابرخودتنگ می دید ناچاراً پذیرفت وبه ابرقو رفت. ازحال وهوای این غزل چنین برمی آید که در دوران فراق او سروده شده است.
باهیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یااونشان ندارد یامن خبرندارم
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت
مِهرگسل: کسی که رشته ی مهر ومحبّت گسسته(بُریده) است.
افسوس وآه ازاین مصیبت که آن ماه سیما رشته ی مهرومحبّت گسسته و یاران وعاشقان خود را ترک نموده است.
گویی ازصحبت ما نیک به تنگ آمده بود
باربربست وبه گردش نرسیدیم وبرفت
من ومقام رضا بعد از این و شُکر رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و تَرکِ درمان گفت
مقام رضا: رضایت خاطرداشتن. دراینجا حافظ دیگرازناله وفغان درفراق یارخسته شده، دل به دردِ هجران عادت کرده وقیدِ مداوا را زده است.
شُکررقیب: تسلیم ورضا به آنچه رقیب انجام می‌دهد. رقیب به معنی مراقب ونگاهبان. دراینجا شایدشاه محمود بوده باشد که به تختِ شاه شجاع تکیه زده است.
معنی بیت: ای محبوب، دوره ی هجران آنقدرطولانی شد ومن آنقدرفغان وناله کردم که دیگردل به دردِ تو عادت کرد، من دیگردراندیشه ی مداوا نیستم. ازرقیب نیزرنجشی به دل ندارم،شُکر اومی گویم و باهمین درد که بخشی ازوجودم شده می سازم ومی سوزم.
بیاکه هاتف میخانه دوش بامن گفت
که درمقام رضاباش وازقضامگریز
غم کُهن به مِی سالخورده دفع کنید
که تُخم ِخوشدلی این است پیر دهقان گفت
معنی بیت: دهقان سالخورده و با تجربه توصیه کرده،غم واندوهی که در مزرعه ی دل ازقدیم ریشه زده وباهیچ تدبیری ازبین نمی رود با شرابِ کهنه به راحتی ریشه کن می گردد. این نکته یا این مِی کهنه، همان تخم ِخوشدلی وعیش وعشرت است که اگر درمزرعه ی دل بکاری، نشاط و شادمانی به بارمی آورد. به یادداشته باشید که هرچه بکارید همان را دروخواهید کرد.
دهقان سالخورده چه خوش گفت باپسر
کای نورچشم من بجزازکِشته ندروی
گِره به باد مزن گر چه بر مُراد وَزد
که این سخن به مثل مور با سلیمان گفت
دربسیاری ازنسخه های قدیمی "باد باسلیمان گفت" آمده است که بنظرمعنای حافظانه ای ندارد. درنسخه ی قدسی وانجوی وحافظ به سعی سایه "مورباسلیمان گفت" ضبط شده است که بنظرحافظانه ودرست تراست.
درروایات وداستانهای قرآنی این مورچه بوده که با حضرت سلیمان گفت وشنودی داشته وبه سلیمان پندها آموخته است نه باد! دربخشی ازاین داستان می خوانیم: مورچه به سلیمان گفت خدا به توچه چیزی عطانموده است؟ سلیمان پاسخ داد: خداوندبادرامَرکب ماساخته است. مورگفت ای سلیمان می دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی که توبربادسوارمی شوی وبربادتکیه می کنی! بادچیزیست که درآید ونپاید وبرود. یعنی همه ی قدرت تو برهیچ است! سلیمان ازاین حرف به فکرفرورفت وازاوپندآموخت.
گِره به باد مزن: تکیه به باد مکن
معنی بیت: هیچوقت برباد تکیه مکن اگرچه شاید موقتاً به سمتی که تونیازداری به وزد وخواست تو برآورده شده باشد،لیکن باد است وهیچ تضمینی ندارد لحظه ای دیگرممکن است نباشد یا بر آنسوی دیگر بوَزد وکارتوخراب گردد این مثلِ زیبا را مور با سلیمان گفته که گِره بربادمزن.
بادت به دست باشداگردل نهی به باد
درمعرضی که تخت سلیمان رود به باد
به مُهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
این بیت نیز شاید کنایه ای شاه محمود بوده باشد که به تختِ شاه شجاع تکیه زده است. یعنی اینکه روزگار چندروزی به وی مهلت داده است.
ز راه مرو:
زال: پدررستم، دراینجا کنایه ازروزگار کهن سال وحیله گراست
دستان: حیله. اشاره به داستان رستم وافراسیاب است که درنهایت رستم با حیله وتدبیرپدرپیرخود، با کمک سیمرغ تیری از چوبِ گز ساخت و آن را به چشم اسفندیار زد واوراشکست داد.
معنی بیت: روزگاراگرمُهلت چندروزه ای به دستت داده مغرورمباش وازراه راستی ودرستی منحرف مشو. چه کسی به تو گفته که روزگارحیله گری را کنارگذاشته وکاری به کارتو ندارد؟ ایمن مباش که روزگاربازیهای زیادی دارد وممکن است دریک لحظه ورق برگردد وتمام آرزوهای تونقش برآب شوند.
زگِردخوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت
که بی ملالتِ صدغصّه یک نواله برآید
مزن ز چون و چرا دَم که بنده ی مُقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
مُقبل: صاحبِ بخت و اقبال،رستگار
جانان: دراینجا پیرخردمند وناصح داناست.
معنی بیت: وقتی نصیحتی می شنوی ازچرایی وازچیستی سخن مگو که بنده ی سعادتمندوخوشبخت،هرسخن که پیر دانا وخردمند گفت بی چون وبی چرا قبول می کند وبه بحث وجدل بااونمی پردازد.
نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تردارند
جوانان سعادتمند پندِ پیردانا را
که گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد باز
من این نگفته‌ام آنکس که گفت بُهتان گفت
بُهتان: تهمت ودروغ به کسی نسبت دادن.
این بیت ظاهراً خطاب به شاه شجاع است.
معنی بیت:ای محبوب ، اگرسخن چینان به دروغ به توگفتند که حافظ ازعشق تورویگردان شده ودیگربه تونمی اندیشد بشنو وباورمکن که من هرگزچنین نگفته ام واین یک دروغ وتهمت است.
اگرچه حُسن توازعشق غیرمستغنیست
من آن نی اَم که ازاین عشقبازی آیم باز

 

sharifi در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

شهاب طاهری
پرواز همای خونده

 

nabavar در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷:

مرا کاچ هرگز نپروردییی
چو پرورده بودی نیازردییی
امروزه نگارش تغییر کرده:
مرا کاچ هرگز نپرورده ای
چو پرورده بودی نیازرده ای
بیت آخر نیز نه معنا و مفهوم درستی دارد و نه درین قطعه جایی دارد ،
پیداست که متعصبی افزوده ، سخن ، سخن استاد توس نیست

 

پوریا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:

کاش بزرگی معانی ابیات سخت اشعار گنجور را مینوشت تا لذت بیشتری ببریم

 

رهام در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۳:

بسیاربسیار زیبا

 

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵:

دوست گرامی ، این حقیر هم همانند شما اینجا میهمان مولانا هستم به منظور یافتن پاسخ برای پرسشهای خود و بهره بردن از این دریای معنوی ، همین طور که سایرین . چرا که همه از یک جنس هستبم لیکن اگر ذره ای پیشرفت کرده بودم اینگونه موجب رنجش شما نمی شدم و به همین دلیل از شما و حضرت مولانا تقاضای بخشش دارم .اما در مورد فرموده آخر شما هیچ گونه قضاوتی ندارم و با شما جدل نمیکنم زیرا از نظر حضرت مولانا یکی دیگر از من های ذهنی (باور من و اعتقاد من) میباشد که باید قربانی شود . البته که هر انسانی باور و اعتقاد شخصی اش با ارزش و قابل محافظت میباشد لیکن عدم پافشاری و ارائه عدله بمنظور باوراندن به دیگران قربانی کردن آین من ذهنی میباشد همینطور که ( علم من ) هم از من های ذهنی هست که باید به مسلخ برده شود .
موفق و پیروز باشید

 

امیر در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

میشه تا بیت 7 رو معنی کنید

 

هموطن در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

سلام
به نظر می رسد که
بنی آدم اعضای یک پیکر باشند تا اینکه اعضای یکدیگر.
از نظر منطقی و کارکرد بین اعضای یک جامعه و تشبیه آن به اعضای بدن - با شرط اینکه هر شخص، داراری هویت واحد هم باشد - منطق چنین حکم می کند که اعضای یک پیکر باشیم نه اینکه اعضای هم باشیم

 

گلادیاتور در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

در نسخه خطی امان نامه دو بند مانده به آخر این بیت آمده است :
تا لعل تو باده بر لبم ریخت شیرینی شور تو بر انگیخت
مستانه به بوسه ای درآمیخت
این جام ، لب است یا شراب است

 

رهام در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷:

بیت آخر فریاد میزنه که من الحاقی هستم

 

محسن در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲:

جناب محمد...صرف نظر از انتقادی که به فینگلیش نویسی شما وارد است ، باید گفت این درست نیست که طرز فکر خودتان را به خیام تعمیم میدهید...خیام یک متفکر است صرف نظر از القابش ، کسی که در باب این جهان ساعت ها به فکر پرداخته ، او جهان را هیچ میداند و زندگی دنیا را چیزی با ارزش نمیداند...حال آیا میشود که اینگونه فردی ، کلیت جهان را هیچ دانسته اما برای جزییات آن ارزشی بسیار قایل باشد؟! اتفاقا وقتی که "می" را در اینجا به همان معنی واقعی اش تفسیر کنیم ، بسیار بیشتر به شخصیت خیام نزدیک است ، تا اینکه این می را شراب عرفانی بدانیم و ... خیام اساسا صریح می سراید...شما بهتر است به جای آدرس دادن کتابی دیگر از خیام ،چند دقیقه ای وقت گذاشته و سری به اشعار دیگر این بزرگ مرد بزنید...این درست نیست که باور های خشکیده ی خودتان را در اشعار خیام میجویید ، و از هر طریقی در پی آن باشید که خیام را پیرو عقاید خود معرفی کنید...عقایدی که جنابعالی میفرمایید در اشعار خیام نیست...امیدوارم در راه یافتن شاعری با عقایدی همسو با عقاید خودتان موفق باشید...اما مطمین باشید آن شخص خیام نیست....البته سیاستتان در حاشیه نویسی آنچنان هم ضعیف نبود ، مخالفان نظر خود را چشم بسته ، جاهل و نادان و مفسد معرفی میکنید...اما فکر نمیکنم دیگر در عصر جدید برای چنین طرز فکر هایی ، جایگاهی وجود داشته باشد...حیف است که در حاشیه ی این چنین اشعاری ، چنین نوشته هایی از امثال شما وجود داشته باشد.....سرسبز و خرم باشید

 

امین در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

آیی ای که بر گرد پیاله هست مقیم چیست ؟

 

محسن در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
درین بیت حافظ برای فرار از غم و اندوه متوصل به زور شده و دست مایه اش آیه ی قرآن ، که به سوی لشگر غم سنگ آسمانی {شهاب ثاقب } پرتاب کند ، همان سنگی که مقرر است به سوی شیطان پرتاب شود
غم را معادل شیطان دانسته

 

۱
۲۴۸۰
۲۴۸۱
۲۴۸۲
۲۴۸۳
۲۴۸۴
۵۰۴۸
sunny dark_mode