اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
من آن مویم که در توفان و در دوزخ مکان دارد
اگر با موی و با موری شبانروزی شوم همره
نه موی از من خبر یابد، نه مور از من نشان دارد
به چشم مور در گنجم، ز بس زاری و بس سستی
اگر خواهد مرا موری بچشم اندر نهان دارد
من آن مورم که از زاری مرا مویی بپوشاند
من آن مویم که از سستی کم از موری توان دارد
منم چون مور از اندوه از هر موی خون افشان
نه مویی کو گره گیرد، نه موری کو میان دارد
بیک جزو از هزاران جزو یک ذره نسنجم من
که از ارزیز و از آهن تن من استخوان دارد
فراق دوست بر عارض همی بنگاردم گویی
هر آن نقشی که روز باد روی آبدان دارد
ز خون دیدگان گه گه مخطط می کنم عارض
چنان پیراهن گلگون، که سال و مه کمان دارد
گه از عارض بر افروزم هر آنچ اندر جگر دارم
گه از دیده فرو بارم هر آنچ اندر دهان دارد
خیال ترک من هر شب شبیخون آورد بر من
چو چشم خستگان چشمم همه شب خون فشان دارد
سحرگه چون خیال او مرا پیرایه بربندد
از آن گوهر که بوی مشک و رنگ ناردان دارد
مرا گوید: بخر مارا، اگر زر و گهر داری
گهر بستان ازین چشمم، که زر سیم رخان دارد
از آن گوهر که من دارم درین دیده ندارد کس
مگر شمشیر گوهردار شاه خسروان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق عشق و دل شکستگی سراینده است. شاعر خود را به یک مور تشبیه میکند که با درد و اندوه عشق آکنده است. او به تصویر کشیده است که اگرچه ظاهراً کوچک و بیاهمیت به نظر میرسد، اما درون او احساسات و عواطفی عمیق وجود دارد که به او قدرت و زندگی میبخشد. او از تمایز میان جسم (مو) و روح (مور) سخن میگوید و از درد و فراق معشوق شکایت میکند. شاعر همچنان به زیباییهای عشق و ناپایداری آن اشاره میکند و در نهایت به گوهری اشاره دارد که تنها او از آن برخوردار است، نمادی از عشق حقیقی و جاودان.
هوش مصنوعی: اگر موری صحبت کند و حتی اگر مویی جان داشته باشد، من آن موری هستم که صحبت میکنم و من آن مویی هستم که روح دارد.
هوش مصنوعی: بدن من همچون سایهای است از موی تو، و دلم مانند چشم مورچهها از فراق تو میسوزد. چون آنکه موی خوشبویی را در میان برهای موری میبیند، بیتاب و نگران است.
هوش مصنوعی: اگر آب و آتش بتوانند جایی داشته باشند، من آن مویی هستم که در طوفان و جهنم نیز جای خود را دارد.
هوش مصنوعی: اگر من روز و شب با مو و مور همدم شوم، نه موی به من خبری میدهد و نه مور اثری از من پیدا میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده توضیح دهم، این جمله میگوید که در دل من چنان ناله و ناامیدی وجود دارد که حتی یک مور با تمام کوچکیاش اگر بخواهد میتواند در دلم پنهان شود.
هوش مصنوعی: من آن موجودی هستم که از غم و درد خود را میپوشانم، اما از نظر قدرت و استقامت به اندازه یک مورچه هم نمیتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: من مانند موری هستم که از درد و غم، از هر رشته موی خود خون میریزد؛ نه مویی وجود دارد که به هم گره بخورد و نه موری که بتواند میان آن قرار گیرد.
هوش مصنوعی: من خود را به عنوان جزء کوچکی از یک مجموعه بزرگ نمیسنجم، زیرا از ترکیب عناصر مختلفی چون آب و آهن ساخته شدهام و در واقع دارای ساختاری از استخوان هستم.
هوش مصنوعی: جدایی از دوست، در چهره من همچون نقش و نگاری است که باد در روز بر سطح آب به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: از اشکهایم گاهی نقش و نگاری میزنم بر چهرهام مثل پیراهنی که به رنگ خون است، بهگونهای که سال و ماه همچون کمانی در آن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: گاه غم و اندوهی را که در دل دارم، با زیبایی و جذابیت خود بروز میدهم و نمایش میزنم. و در مواقعی دیگر، آنچه را که در باطن و در دل ندارم، از چشمانم میریزم و به زبان میآورم.
هوش مصنوعی: هر شب خیال تو مانند یک حمله به من میزند، و خواب آلودگی چشمان من باعث میشود که تمام شب از اشک میریزم.
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، وقتی که یاد او مرا میآراید، از آن جواهر خوشبو و با رنگ زیبا به من هدیه میدهد که بویی شبیه به مشک و رنگی مانند انار دارد.
هوش مصنوعی: مرا میگوید: مرا بخر، اگر دارای طلا و جواهر هستی، جواهر را از این چشمانم بگیر، زیرا که صورت من خود طلا و نقره دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا به اندازه من از آن گوهری که در این چشم دارم، ندارد. تنها شمشیر گوهردار شاهان خسروان به چنین ارزشی نزدیک میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد
من آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او را
[...]
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
[...]
هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
[...]
نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
[...]
گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.