گنجور

حاشیه‌ها

من کیستم در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۸:

هوووو
حیفم اومد اینو نزارم
اگر خواستید بیشتر شور بگیرید ...
پیوند به وبگاه بیرونی

 

من کیستم در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶:

بسمه
ازین شعر حضرت حافظ توی این آلبوم هیپ هاپ(رپ) استفاده شده
پیوند به وبگاه بیرونی (هوده : یحیی شور)

 

من کیستم در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۸:

بسمه
برای نسل های من شاید شنیدن قطعاتی از حضرت مولانا و حافظ توی هیپ هاپ و رپ جالب باشه (از این شعر توی این ترک استفاده شده)
از یحیی و شور و کاسب : پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

از میان پاسخ هایی که به پرسش یک دوست دادم:
وقتی مولوی می گوید مرده بُدم زنده شدم ...
آن زنده شدن به این معنی نیست که دیگر نشانه ای از مردگی در عاشق نخواهد ماند بلکه آن مردگی در ذهن او به عقب رانده می شود تا در فرصتی مناسب با شکل و شمایل شاید جدیدتری باز گردد.
آن لباس سیاه به هر حال درخواهد آمد و سیاه پوش به هر حال با لباس زیر قرمزش به میان زندگی خواهد دوید ولی همچنان امکان بازگشت آن لباس سیاه هست حتی وسط رابطه با لباس زیر قرمز.

هر دو شعر دارند از یک مردگی به سمت یک زندگی می روند
ولی ممکن است در یک فرصت مناسب دوباره سرکله ی آن مردگی و آن سیاهی که عقب رفته و یا عقب خواهد رفت پیدا بشود
وجه اشتراک آن بیت مولوی با آن هایکو فقط در جابه جا شدن دو حس است و این که هر دو از یک مردگی دارند به سمت یک زندگی می روند ... در بیت مولانا به ظاهر محرک زندگی یک عشق بیرونی است و در آن هایکو پوشیدن آن لباس سیاه هم انگار اشاره ای است به اجبار بیرون. هر چند به گمانم تا خود آدم نخواهد سیاه نمی پوشد یا احساس زندگی و خندگی نمی کند... و چکیده ی کلام این که به اعتقاد من هم حس خوب در آدمی هست هم حس بد و هیچ کدام به محض ورود دیگری نابود نمی شود بلکه به عقب رانده می شود تا در فرصتی دیگر باز گردد ...
وقتی مولوی می گوید گریه بدم خنده شدم او دلش خنده می خواسته و حالا بهانه اش پیدا شده
وقتی زیر رخت عزا لباس زیر قرمز هست به نظر او دنبال زندگی است و دنبال بهانه است
فروید می گفت سرکوب، نابودی نیست بلکه عقب راندن است.

 

سامان در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۳:

کنعان ظاهرا پسر نوح است که با او همراه نشد. در تورات نام چنین فرزندی برای نوح و ماجرای همراه نشدن او با نوح وجود ندارد. کنعان در تورات نام سرزمین موعود قوم اسرائیل است که آن را رها کرده و به مصر رفتند و در آنجا این قوم برده بودند تا اینکه به رهبری موسی دوباره از مصر خارج شدند و به سرزمین کنعان بازگشتند....سعدی تورات را نخوانده است ولی در جایی مزامیر داوود را با همین نام مزامیر ذکر میکند که جالب توجه است و ممکن است مزامیر داوود را خوانده باشد...

 

جواد در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:

آقای lnikman nishabouri فرمایش شما کاملاً درست است در همین نسخه ی خطی پیوست نیز باریک آمده است.

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۴:

ــــــــ
شانه بر موی کمر زد به کمر دست نزد
پی نوشت : ـ
1. این مصراع را صائب تبریزی از سیدعلی بن سیدمعصوم حسینی قانعی اصفهانی تضمین کرده است ، آن هم در غزلی که خودش در مصراع دومش می گوید : غوطه زد در دل دریا ، به گُهر دست نزد ـ
2. آیا این مصراع خبر از میلی زنانه می دهد ؟ یعنی شخص ، ابتدا جلوه گرانه رخ می نماید و همین که طرف مقابل ، دچار شد و شروع به خواهش و تمنا کرد از او پرهیز و دوری می کند! به هر حال گفته اند : چیزی که مردان را با احتمالِ بیشتری فریفته می کند ، نوعی مهر و محبتِ محتاطانه ی همراه با خونسردی است ـ
3. آیا این مصراع همان ضرب المثلِ «می بَره تا لب چشمه ، تشنه برمی گردونه» نیست؟ ـ
4. آیا این مصراع ، نشان از مدیریت کردن یک رابطه است ؟به هر حال گفته شده که بحران ، بخشی از عشق است . #نیچه ، عشق به یک نفر را وحشیگری دانسته است و شاید او دارد وحشیگری های عشق را کنترل می کند -
5. آیا این مصراع ، یک جور تحمل سنجیِ خود است ؟ -
6. به هر حال ، عشق محکوم است که بیش تر بخواهد هر چند که گفته اند : عشق بیش از آن که وفور باشد ، کاستی ست -
7. گفته اند که تجزیه و تحلیل ، عشق را می کُشد . شاید که دست زدن به کمر ، برای او تَهِ عشق است و او نمی خواهد به تَه برسد و دوست دارد خماری آن را تحمل کند . به قول رهی معیری : زندگی خوش تر بُود در سایه ی وهم و خیال/صبح روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست -
8. شاید که او دارد لبه های تیز و بُرنده ی خود را صیقل می دهد تا بعدها بتواند عمیق تر به معاشقه بپردازد -
9. به هر حال ، عشق ، اگر عشق باشد آدمی را به تکلم نمی کشاند بلکه به سکوت و حیرت فرو می برد ... که گفته اند شراب را به کسی بدهید که بیش تر مکث می کند !
10. گویا این مصراع ، از موقعیت کمیابی سخن می گوید که در آن مرزهایِ نزدیک ، قربانی دور های بی مرز نشده است . شاید که او دوست داشته است پیوسته در مرزهای تن ، انتظار بکشد و در ابراز علاقه هایش اسراف نکند -
11. و شاید هم این مصراع تصدیق کننده ی این جمله باشد که : واقعیت ها در دل هزاران رویا نهفته است . به هر حال گفته اند : زیبایی در سرزمین مالیخولیا زاده شده است -
12. شاید که او در همان شانه زدن به موی کمر ، بلعیده و تمام شده است و طاقت رسیدن به خود کمر را نداشته است ... شاید که احساسِ شانه زدن به موی کمر ، خود را چندین برابر نشان داده است و به او اجازه رد شدن از خود را نداده است -
13. دریدا : نامقصد ، تراژدی مقصد است -
14. ماکس شلر : چگونه باید پیش برویم؟ -
15. آیا او دارد تمرین می کند که بیش تر از این نخواهد و به خود کمر نیندیشد؟! -
16. آیا او خواسته است که قبل از خستگی استراحت کند ؟ -
17. خاقانی : ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت! -
18. آیا کسی که عشق را به یک یادگارخواهی و یادگار دوستی تقلیل می دهد چنین وضعیتی را دارد ؟! -
19. به هر حال ، گفته اند جوان بودن و عشق ناکام داشتن چیز حسرت آوری است هر چند آدم متوجه آن نباشد ـ
20. صلاح الدین قدرت آکسان : نخستین مصرع این شعر / برای تو نوشته شد / مصرع بعدی را / نمی دانم / به یاد که خواهم نوشت ... شاید کمری که دست به آن خواهد خورد همان کمری نباشد که شانه بر موهایش زد ! ـ
21. در شماره ی 14 ماهنامه تجربه آنده است : آیا می‌شود که احمد شاملو 24 ساعته یک جور عاشق آیدا بوده باشد؟ «فروغ» ، پاسخ هوشمندانه ای دارد . او می گوید شاملو بیش از آن که عاشق معشوق باشد ، بیشتر عاشقِ خودِ عشق است! ـ
22. مهدی گنجوی در داستانک شباهت می گوید : ... وقتی هم مرا نمی‌خورد ، غرایزش را می‌خورد . از این نظر شبیه محبوبم بود! ـ
23. حافظ موسوی : همین مختصر که تو در من اوج می گیری/ من /که از کف دستانت / جرعه ای می نوشم / بس مان است / دنبال چند واژه ی روشن باش / به دنیا هم لازم نیست چیزی بگوییم ـ
24. الکساندر دوما در مادام کاملیا می نویسد : ... در بستر نشسته بودم و گاهی به بالشی که فرو رفتگی اش ، شکل و حالتِ سَر او را حفظ کرده بود می نگریستم ... این سخن یادآور آن شعر است که گفت : دلبرم را از راه لیوان شیر می بوسم ... ـ
25. بابا فغانی شیرازی : خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست/بسیار شیوه هاست بتان را که نام نیست ـ
26. در یک مستزاد منسوب به مولانا آمده است : هر لحظه به شکلی بُتِ عیار برآمد/دل بُرد و نهان شد ـ
27. شمس لنگرودی : در اشتیاق گُلی که نچیده ام می لرزم ـ
28. شاید که عشق ، همیشه هم میل به تصاحب نباشد ـ
29. عباس کیارستمی در ماهنامه تجربه می گوید : اگر ناکامی جبری عشق را پذیرفتی ، می توانی از عشق به عنوان یک نشئه و خلسه‌ی بسیار لذت‌بخش لذت ببری ... [که]عشق مهلتی است که تمام می ‌شود و نشئگیِ دایمی نیست ـ
30. مارسل پروست : ما موجوداتی واقعی را دوست نداریم ، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خودمان آن ها را خلق کرده ایم ـ
31. جورج اورول : امروز دیگر نه عشق پاک وجود دارد و نه هوس ناب ـ
احمد آذرکمان ـ 22 خرداد 99

 

Shahin در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:

میشه لطفن یه بخش به گنجور اضافه کنید...
منظورم یه کلیدواژه هست که به تشریح بزرگان و استادان قلم از شعر ها و ابیات کرده اند باز میشه...
شرح هایی ک خودتون انتخاب کنید...
بنظرم اینکه یکی یه شعر رو نفهمه و ازین کلید واژه استفاده کنه و بره تشریح های ساده شده شعر رو از ده ها استاد بخونه و معنی رو یاد بگیره " خیلی بدرد بخور تره تا اینکه من بدونم ازین شعر دز کدوم از اهنگ هایه فارسی استفاده شده...مردم میان اینجا تا مطالعه کنن نه دنبال اهنگ وموسیقی باشن و همیشه ادم های حرفه ای نمیان مطالعه و خیلی ها نمیتونن معنی شعر رو بفهمن بخاطر همین باید کلللی برن توی اینترنت بگردن یا کامنتا یا هرچیزی تا بتونن یه توضیحی یا یه تفصیری یا تشریحی عامیانه از معنی شعر پیدا کنن...بنظرم واسه شعر هاتون...تفصیر یا تشریح بزارید...من شخصن نمیگم حرفه ای هستم و دایره واژگانم کاامله اما یه چند صفحهه ای ادبیات خوندم اما حتی منهم ک اشنایی دارم بعضی جاها اهتیاج ب کمک دارم..دیگه فکر کنید یه نوجوون بیست ساله کخ تازه علاقه پیدا کرده و میخواد بخونه و یاد بگیره اما نمیفهمه چی داره میخونه چقدر دردناکه..امیدوارم بپیشنهائم فکر کنین

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم

انگار هیچ چیز تازه ای به وجود نمی آید و هر چه هست فقط جابه جاییِ قدیم هاست.

در این بیتِ مولوی انگار صفی از مُردگی و گِریِگی جای خود را به صفی از خندگی و زندگی می دهد تا باز در وقتی معین به خود رنگِ تازه تری بپاشد و برگردد.

فرشته پناهی در یکی از هایکوهای خود می نویسد: « لباس زیر قرمز دیده می شود زیر رختِ عزا»
چه قدر خوب بود اگر آدمی متوجه این جابه جایی ها می شد تا به اندازه ذوق کند به اندازه دِق کند.
#احمد_آذرکمان، حسن آباد فشافویه، هجدهم مهر 99

 

امیرمحسن در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

بیت سوم از این غزل نیست.

 

ع.ا.مقصودی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

به قرینه از لحن شعر می توان دریافت که منظور از سگی بگذار یعنی اخلاق سگی را کنار بگذار که به معنی همان حالت پرخاشگری است.
اقتضای سخن ومحیط آن روزگار ایجاب نمی کرده که به آن روی دیگر سگ!یعنی وفاداری و جان فدای دوست کردن اشاره شود.

 

صدیق شاهین در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

@ناشناس
هر شعری که اول مصراعهایش (صدر و ابتداء) با فعلاتن آغاز می کند و جزؤ آخرش( عروض و عجز) فَعِلن می آید، جایز است جزؤ اول فاعلاتن و جزؤ آخر فع لن آورند.

 

بابک در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۸:

رودکی در بیتی دیگر هم به شهر طراز اشاره می کند
خواهی اندک‌تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به طراز

 

ابوالفضل در ‫۴ سال قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):

روحت شاد استاد شجریان که به این شعر مرغ سحر معنی تازه ای بخشیدی

 

مهدی رسولی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

سلام بر عاشقان شعروموسیقی
امروز این شعر برای من معنی متفاوتی داشت. ظهرامروز استادشجریان به دیدار معبود شتافت . یادش گرامی .

 

علی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

لطفا تصحیح شود:
شب تیره خوبت بباید همی ----> شب تیره خوابت بباید همی
بچنگ ار چنگ و می آغاز کن ----> بچنگ آر چنگ و می آغاز کن
یکی داستان امشبم بازگونی ----> یکی داستان امشبم بازگوی
بب وفا روی خسرو بشست ----> بآب وفا روی خسرو بشست
دل و گوش داده بوای چنگ ----> دل و گوش داده بآوای چنگ
که جوید بزرم من رنج خویش ----> که جوید بآزرم من رنج خویش
ز دشمن بترسید سبکسر بود ----> ز دشمن بترسد سبکسر بود
همواز ره را و فریاد را ----> همآواز ره را و فریاد را
پیاده همی گام زد برزوی ----> پیاده همی گام زد بآرزوی
بچوشید خونش برگ بر ز خشم ----> بجوشید خونش برگ بر ز خشم
نه من بزرو جستم این جشنگاه ----> نه من بآرزو جستم این جشنگاه
سوران پراگنده بر گرد دشت ----> سواران پراگنده بر گرد دشت
اگر شاه خواهد که بنید ز من ----> اگر شاه خواهد که بیند ز من
برام بر کینه جویی همی ----> بآرام بر کینه جویی همی
بدیدی جهاندارا فسونگرا ----> بدیدی جهاندار افسونگرا
همی رفت پویان بساند نوند ----> همی رفت پویان بسان نوند
ز خسرو یکی نامه درام بدوی ----> ز خسرو یکی نامه دارم بدوی
بب مژه روی او نشسته دید ----> بآب مژه روی او نشسته دید
ز اسب اندر آمد گرفتش ببرد ----> ز اسب اندر آمد گرفتش ببر
برستم چنین گفت کای بفرین ----> برستم چنین گفت کای بآفرین
بیارمش زان بند تاریک چاه ----> بیارمش زان بند و تاریک چاه
خردمند کرد هوا را بزیر ----> خردمند کآرد هوا را بزیر
بدو گفت رو برزو گیر جای ----> بدو گفت رو بآرزو گیر جای
همی بستین خون مژگان برفت ----> همی بآستین خون مژگان برفت
نبشته بهن بکردار موی ----> نبشته بآهن بکردار موی
بزد دست و آن سنگ برداشت داست ----> بزد دست و آن سنگ برداشت راست
برام بنشست بر پیشگاه ----> بآرام بنشست بر پیشگاه

 

علی‌اکبر مصورفر در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:

در جواب شایان:
این مصراع اشتباه است.
"یا چون" مستغرق شدی در عشق خر
درستش این است:
"چون که" مستغرق شدی در عشق خر
بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

 

شهرام در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۶:

اشاره به لحظات ملکوتی عارف است لحظه ای که حجاب ها یکی بعد از دیگری کنار میرود وعارف سرمست دیدار جلوهایی از جانان است.و به مرحله‌ای میرسد که پروردگار اراده نموده که جلوه‌ای دیگر و پرنورتر را بر بنده اش بنمایاند گویا تاب عارف بی تاب می شود و فقط میخواهد بندگی کند.

 

امیر م در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:

ترتیب بیت یکی مانده به آخر و دوتا مانده به آخر جاجا نیست؟ ترتیب اینطور باشه منطقی‌تره:
عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم
نه نه تو شمع جانی پروانهٔ توام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم

 

سردشت کالا در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو:

سردشت کالا فروشگاه محصولات طبیعی از این شعر خیلی خوشش آمده . ممنون

 

۱
۱۵۱۴
۱۵۱۵
۱۵۱۶
۱۵۱۷
۱۵۱۸
۵۲۳۲