گنجور

حاشیه‌ها

احسان الف در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود خدمت تمامی ادیبان گرامی. 

بنده ادیب نیستم و تخصصی هم در این زمینه ندارم و فقط یک علاقمند به شعر و ادبیات پارسی هستم. با این وجود خواستم درک و برداشت خودم از این شعر رو خدمت اساتید عرض کنم. 

به نظر بنده شاعر این شعر رو زمانی گفته که از دنیا و قواعدش دلگیر بوده و قصد از این شعر گلایه از اوضاع ناعادلانه دنیا بوده به همین دلیل هم شعر رو با این بیت شروع میکنه که

" کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد"

منظورش اینه که میگه وقتی انسان خاطرش غمگین و دلش گرفته باشه حس و انگیزه ای برای شعر گفتن نداره. 

در یک بیت هم میگه " 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد" 

در اینجا روی صحبتش با دل خودش هست که میگه درسته که تو به اون آرزو و خواسته دل خودت نرسیدی ولی غمگین نباش که شاید خیر تو در نرسیدن به مقصودت باشه. (اینجا هم اشاره به دلگیری و ناراحتی از نرسیدن به مراد دل داره)

در بیت دیگری می گوید : 

"جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد" 

اینجا هم اشاره به بی عدالتی و نا مردی چرخ فلک داره که میگه دنیا قانونش اینجوریه که به یک کسی "جام می|" دادند (منظور جاه و مقام و رو بهش دادند و به مراد دلش رسیده" به بعضی هم فقط خون دل دادند یعنی فقط غم و سختی و دوری و فراق نصیب بعضی دیگر شده در این دنیا. 

بیت دیگری می فرماید : 

"در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد"

اینجا هم مجدد مقصود خودش رو با تمثیل زیبایی بیان کرده. میگه این دنیا رسم و قانونش گویا اینطوره که یک کسی میشه مثل گلاب که شاهد بازاری میشه (یعنی عزیز مردم میشه و اسمش همه جا هست و همه دنبالش هستند و میشناسندش و همیشه در نظرها حضور داره و در بازار بین مردم دست به دست میشه) یک کسی هم میشه مثل گل که پرده نشین هست. یعنی در انظار نیست و در باغ و به دور از بازار و به دور از چشم مردم هست. در حالی که شما وقتی دقت می کنی می بینی گلاب در واقع عصاره گل هست، گلاب اگر عطر و بوی گل نباشه چیزی جز آب بی ارزش نیست، ولی این عطر بوی گل هست که گلاب رو شاهد بازاری کرده در حالی که خود گل که اصل عطر و بو از او نشآت میگیره و منبع زیبایی و طراوت هست به دور از چشمان هست. منظورش از این بیت اینه که میگه قاعده دنیا گویا اینطور بنا شده که دانایان و عارفان واقعی رو کسی نمیشناسه و اسمی ازشون جایی نیست در حالی که افراد دیگری که پای صحبت اینها می نشینند و قطره ای از دریای عرفان اینها رو یاد میگیرند می روند و به اسم خودشون این دانش رو به مردم ارائه می کنند و معروف می شوند و شاهد بازاری می شوند. 

اگر دقت کنیم امروز هم در دنیا همین حالت وجود داره و همیشه دانایان واقعی رو کسی نمیشناسه و فقط کسانی که حراف خوبی هستند رو مردم می شناسند و همه چیز به اسم اونها تموم میشه. 

با سپاس از همه دوستان 

 

 

امیرالملک در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۴۹ - فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر:

بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ

کار دنیا جزین نیست.

 

حنّان در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۴۴ در پاسخ به دکتر صحافیان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:

بسیار عالی

 

حنّان در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۹ در پاسخ به محمدامین مروتی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:

سپاس از شما به خاطر توضیحات خوبتان

 

sunset در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:

«ای مردان بکوشید یا جامه ی زنان بپوشید» 

سعدی معیاری به ما می دهد؛ که مردانگی و مرد بودن را منوط به تلاش و کوشش و جهاد می داند و زنان را، پرده پوش و ناز پرور که برای غذا و مسکن و لباس و حتی امنیت خود، نیاز به تلاش ندارند... و شخص دیگری اینها را برای زنان گرد می آورد. از این حیث زنان، مظهر بی تلاشی و طفیلی مردان در نگرفته می شوند. از اینجاست که پوشیدن جامه ی زنانه، نشانه ی پستی برای مردان است؛ زیرا آنان را به بی همتی و بی غیرتی شهره می گرداند. 

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷:

سلام و عرض ادب و احترام 

سیاهه ای از دل برآمده حول بیت اول در قالب چند سوال و جواب 

دوش چه خورده ای بگو ای بت همچو شکّرم 

تا همه عمر بعد از این من شب و روز آن خورم 

مخاطب : بتی همچو شکر 

سوال: از آنچه دیشب خورده است 

هدف و غایت: خوردن از آنچه بت همچو شکر وی خورده است در روز و شب 

ارتباط ظنی این کمترین از عبارات و ارکان بیت 

اول اینکه حال و روز و احوال تو نشان از آن دارد که چه در شب گذشته ی زمان خطی چه در شب ازلی زمان دهری چیزی خورده ای 

بیت دوم که اقتباسی تلمیحی از روایت نبوی صل الله علیه و آله والسلم  ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی است  به دوش در ابتدای بیت اول خاصیت فرازمانی و مکانی می دهد و مخاطب این خطاب را به احمدی سیرتان و گونه گون صورتان تمامی اعصار و امصار تعمیم و گسترش میدهد

مولوی خود در قالب صفت و چه بسا این همانی معشوق خویش با شکّر به سوال مقدر خویش پاسخ می دهد هر آنچه خورده ای خاصیت شیرینی بخشی داشته است و شکرین بودن تو نشانی از آن دارد

من می دانم چون شکرینی و شعشعه ی جمال تو گویاست اما تو خود نیز بگو .....

ای علی که جمله عقل و دیده ای

شمه ای واگو از آنچه دیده ای 

یا تو واگو آنچه چشمت یا جانت یافته است 

یا بگویم آنچه بر من تافته است 

از تو بر من تافت و قرار است بتابد چون داری نهان ؟! 

قبل از تو و آمدن تو مخاطب چه رسول الله باشد چه انسان کامل نوعی هر عصر و مصدی من از این خوردنی بی اطلاع بودم 

سرّ ما زاغ و ماطغی را من 

جز از او از کجا بیاموزم 

با دیدن تو و گفتن تو از ابایی که در مقام عند ربی و معیت الهی خورده ای مرا بر آن داشت که ترک هر خوردنی غیر  از آن کرده شب و روز مهمان بر سر مائده و خوان این طعام آن جهانی باشم

یک سوال و جواب با عریزان و فرهیختگان

تو دیشب چیزی خورده ای اگر بگویی چه خورده ای من شب و روز از آن خواهم خورد این اول اینکه چگونه دست می دهد که به محض گفتن تو خوردن رزق تو برای من ممکن  می شود و دو اینکه چطور شب و روز و در همه عمر برای من مقدور می شود ؟!

کجا هستم به کجا می خواهم بروم ؟! 

چه می دانم چه می خواهم بدانم ؟! 

چه می خورم چه ها می خواهم بخورم ....

و ادامه ی بی بدیل و یگانه ی این مخاطبه تا انتهای بی انتهای غزل....

به فرموده ی حضرتش یک دهان باید یا خواهم به پهنای فلک 

و فهمی درست تا بگویم غزل که به صد قرن خلق آن خوانند....

 

 

 

pooya pooyatanhaabadani@gmail.com در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۱۵ در پاسخ به آرش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

دوست عزیز شاهنامه فردوسی بزرگ فقط یک داستان مصور و داستان تاریخ نیست بلکه فردوسی بغیر از باز تعریف گذشته و نقل کردن داستان به شناخت و روانشناسی ایرانیان قدیم می پردازه و هوشمندانه داره بهمون می گه که همه ما ایرانیان دارای چنین نقطه های قدرت و ضعف هستیم و باید آنها رو بشناسیم تا دوباره در دام و روزگار تاریک نیافتیم.

 

کوروش در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:

سرمست زئیم :: سرمست زی ایم ::: سرمست زندگی میکنیم

 

سودابه مهیجی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

مصرع اول سرگرانی درست است. نه سرگردانی.

 

حمید رضا۴ در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۶ در پاسخ به داهی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

گرامی داهی درود،

نکته شما را متوجه شدم.

در جمله ای که از نیچه نقل قول کردید، او عقیده ای را بیان می کند که درستی و نادرستی آن قابل بحث است. علاوه بر آن، تحقیرِ عامه مردم و بزرگ بینیِ خود و همکارانش را نیز در آن جمله می توان احساس کرد.

در این رباعی اما، آن «یک کوزه» با شهامت، پرسشی (که بدرستی معنا کردید) را مطرح می کند، بدون مدعی بودن به داشتن پاسخی. نیز، هیچگونه حقارت و سرکوفتی به سوی دیگر کوزه ها در این رباعی احساس نمی شود.

فروتنی و برخورد مهربانانه با مردم از ویژگیهای خیام است و در رباعیاتش فراوان می توان یافت.

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۰:

مصرع آخر: 

در پای تو کشته و به تو زنده‌امی

 

محمد بخارایی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰:

بسیار زیبا

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

نز حجر گوهر رخشان به در آرید ...

نه‌ز حَجَر گوهر رخشان به در آرند؟ شما

چون پسندید که گوهر به حجر بازدهید؟

مگر از سنگ، گوهر رخشان بیرون نمی‌آورند؟

شما چگونه می‌پسندید که گوهر (فرزند گرانمایه) را به سنگ (قبر) پس بدهید؟

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

سیزده روز مه چاردهم تب زده ...

سیزده روز، مَهِ چارده‌شب تب‌زده بود

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

دانهٔ در که امانت به شما داد ...

دانه دُر که امانت به شما دادَستم (داده‌ام)

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

همه بیمار نوازان و مسیحا ...

همه بیمارنوازانِ مسیحانفسید

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

چه نشانید جمازه به سر چشمهٔ ...

چه نشانید جمازه به سرِ چشمه آز

 

افسانه چراغی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

در بیت آخر منظور از جو پخته همان جو طبخ شده و کنایه از شعر خوب و سخن عالی است. 

می‌گوید تا می‌توانید با اعجاز سخن، شعر خوب و عالی بگویید. کلام خام و نسنجیده و ناپخته به درد خر می‌خورد.

چون در بیت پیشین به کسانی که شعر دیگری را به خود بسته‌اند طعنه می‌زند.

 

علی زینلی در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمد را صلی‌الله علیه و سلم بتسخر خواند:

سایت گنجور سلام . اگر کامنت من مورد تایید بود، این یکی مطلب رو بذارید.

 

مسخره گر سخت کیفر می شود. فرقی نمی کنه حالا پیامبر را یا هر انسان دیگه ای! بلاخره انسان کرامت داره و خلقت خدا رو نباید به سخره گرفت. بلعم باعورا هم خواست تا موسی پیامبر را نفرین کنه دهنش کج و زبانش لال شد. دنیا از خوبی و بدی و یا نیکی و شر درست شده. اگر کسی با لعن و نفرین همسو بشه کج و معوج میشه سکته میزنه یه بلایی سرش میاد توقع نداشته باشه چهره اش نورانی بشه! بخاطر همین مسیح یا حضرت محمد کسی رو نفرین نمی کرد و همش می گفت خدایا آنها را ببخش زیرا نمی دانند. البته لعن با نفرین هم تفاوت داره! لعن یعنی اعلان برائت و دوری جستن و نپسندیدن اعمال ناپسند. ولی نفرین یعنی درخواست بدی از کائنات برای کسی؛ همین‌جاست که اگر کسی چنین درخواستی از کائنات بکنه در واقع خودش هم مورد غضب قرار می گیره و با نفرین و بدی همسو میشه و شامل حال خودش هم میشه. پیامبران معمولا لعنت می فرستادن و اعلان برائت می کردند اما نفرین نکردند. برای افرادی که آزار می دیدند طلب بخشش می کردند. وقتی طلب بخشش و آمرزش می کنیم رحمت خدا شامل حال خود شخص هم میشه. اون شخصی که پیامبر رو مسخره کرد نمی‌دونست که گندم از گندم روید و جو هم ز جو. بنده ی خدا وارد قسمت شر شده و با اون همسو شده دهنش کج شده. بلاخره انسان وارد گنداب که بشه بخواد یه قسمتی رو برداره بریزه روی کسی خودش هم لجن میشه . الان هم خیلی ها دهنشون کج میشه حتما که به پیامبر که فحش ندادن ولی به یکی یه چیزی گفتن! توی فرهنگ مردم قدما بود که می گفتند : منا مکن. یعنی کم و کسری کسی رو هی به روخش نکش که به سر خودت میاد و به همون درد مبتلا میشی. 

گریه، یکی از رموز عرفانی ست که مولانا به کلید اون پی برده! گریه خودخواسته وجود نداره. کسی نمیتونه ساختگی گریه کنه و خدا یا کائنات رو گول بزنه. در واقع اشک از ذهن استارت می خوره و گریه یک هدیه است از  جانب خدا؛ یک میل و جستجوی برای پیدا کردن معشوق است. این گریه و میل باید از جانب خدا به عاشق داده شده باشد و خودخواسته و تصنعی نیست. 

چون خدا خواهد که مان یاری کند

میلمان جانب زاری کند

یعنی خدا با میل به گریه ای که خودش به انسان میده استارت چیزی رو در درون آدم فعال و یاری می کنه و انسان خودش نمیتونه زور بزنه تا گریه کنه! الان کسی نمیتونه در لحظه گریه کنه و بگه من خودم میخوام گریه عرفانی و عاشقی سر بدم! چون خودخواسته نیست. 

با جاری شدن اشک دل و ذهن آدمی به لطافت بیشتری میرسه و غبار از سر راه کنار میره و دیدار نزدیکتر میشه. میشه گفت خدا غیرت داره و اگه کسی دنبالش باشه خودش رو بهش نشون میده. در حقیقت خودش داره دنبال خودش میگرده و ما این وسط بیخود داریم دست و پا میزنیم فقط باید از سر راه خدا کنار بریم تا دیدار خودش با خودش رو ببینیم. رحم کنید به کسی که چشمش از دوری دیدار خدا اشکبار است. تا خدا همان هدیه اشک و گریه مخصوص (نوعی گریه است که با گریه هایی که تا حالا شنیدید فرق داره و فقط باید شخصا سرازیر بشه و تجربه کنید این گریه های خاکی با اون گریه های مافوق تفاوت زیادی داره! کوه کوه گریه می باره کوه کوه و ناخواسته!) اگه چنین اشکی آسمانی هدیه میخواهی پس، رحم کن بر اشکبار. بر اون شخصی که چنین گریه کرده ظلم مکن، فحش مده، مسخره مکن، نفرین مکن، دسیسه مچین، غیبت مکن وگرنه یا دهنت کج میشه یا یه بلایی سرت میاد! بلاخره مولانا توی این بخش دو موضوع عرفانی رو بیان کرده، یکی اینکه با بدی و پلیدی همسو نشید و اگر شدید توقع حلوا و شیرینی نداشته باشید چون وارد بخش شر دنیا شده اید. یکی هم گریه است که در جاهای دیگه از مثنوی به آن اشاره کرده. مثلا داستان گریه کردن کودک حلوا فروش و شیخ احمد خضروئیه. تا نگرید کودک حلوا فروش دیگ رحمت نمی آید بجوش. یا همون دفتر اول مثنوی که پادشاه پا برهنه میره مسجد و گریه می کنه و در محراب بخواب میره و خواب پیر و راهبری می بینه که کنیزک رو قراره شفا بده! گریه درب ورودی دل هست! خدا توی دل هست! دلهای سنگی خدا رو حبس کردن و درب خونه رو گل گرفتن! گریه یکسری چیزها را در جسم و روح فعال میکنه بعد از هر گریه آدمی سبک تر میشه چیزهایی که نمی تونه بیان کنه از طریق گریه تخلیه میشه و اشغال هایی که سد راه هست رو بیرون میریزه. البته گریه ای که نه از این عالم آمده باشه. هر چیزی که در این دنیا هست نمونه حقیقی اش با آنچه ما تا کنون دیده ایم تفاوت داره گریه هم همینطوره  ای بسا که انسان از شب تا صبح گریه کنه ولی دردش کم نشه و دچار افسردگی و کوری هم بشه منظور مولانا هم نوع دیگری از گریه است! نه این گریه که تا حالا دیدید. 

 

یلدا ی. در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:

درود بر روان پاک سعدی 

 

۱
۱۰۶۰
۱۰۶۱
۱۰۶۲
۱۰۶۳
۱۰۶۴
۵۲۰۳