عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:
مر شما را سرکه داد از کوزهاش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
عشق اوتان: عشق او شما را = عشق او برای شما گوش کش نباشد.
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
طَرْف: چشم، چشم به هم زدن
قاصرات: کوتاه کنندگان
قاصرات الطرف: زنانی که نگاه را کوتاه میکنند،
هست دریا خیمهای در وی حَیات
بَط را، لیکن کلاغان را مَمات
بطّ (بطّة): مرغابی
حَیات: زندگی
مَمات: مرگ، مردن
دریا خیمهای است که برای مرغابی در آن زندگی است اما برای کلاغان مرگ است.
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
در او قوت و غذا و سم است و آن را نمیبینند
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه میخورد
رَغَد: آرامش و آسایش و رفاه
طاعم: غذا خورنده
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر میخورد صد بادهٔ طَروب
طَروب: تر و تازه و شاداب
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
میکشید از عشق افیونی دگر
سَکَر: مستی
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
خدایا چشمان ما خفه شد، بسته شد، از ما درگذر، بارهایمان (گناهانمان) سنگین شد.
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
ای پنهانی که شرق و غربی را پر کردهای، بالا رفتهای برتر و ورای نور دومشرق
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
تو رازی هستی که آشکار کننده اسرار مایی، تو سپیده دمی هستی که دمنده و شکافنده رودهای ما هستی.
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
ای کسی که ذاتت پنهان و بخششت حس میشود، تو مثل آبی و ما چون سنگ آسیاب.
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
غَبرا: تیره و تار (مؤمث کلمه أَغْبَر)
تو مانند باد هستی و ما مانند غبار، باد پنهان میشود و تیرگیاش آشکار است.
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
قبض و بسط: بسته و باز شدن
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
اَشْهَد: گواهی میدهم، در اینجا به معنی گواه
حرکت ما در هر دم، خود میگوید که گواهی میدهم ....
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
سنگ آسیاب وقتی با اضطراب و لرزش میچرخد بر وجود جوی آب گواه است. (یعنی با چرخشش میگوید گواهی میدهم که جوی آب وجود دارد.)
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
مفرش: فرش
همچو آن چوپان که میگفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
مُحِبِّ: دوستدار، عاشق
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
چارُق: گیوه
مجتبی در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
ali barani در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۰ در پاسخ به علی اصغر دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:
منظور سعدی معنی مجازی خفته هم می تواند باشد یعنی فرد غافل و گمراه ( خواب غفلت)
مهدی هزاران در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:
سلام
آقا آرش خوبم!
روح و جسم، معنا و ماده، دین و دنیا همیشه با هم و همراه هستند و جدایی در کار نیست.در همین غزل روی خوش و موی دلکش و چشم مست و . . . زمانی خواستنی و دلنشین هستند که زنده باشند یعنی روح و معنا داشته باشند. در غیر این صورت مجسمه ای بیش نیستند.
پس عرفان و مذهب همیشه و همه جا را در بر گرفته.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارَنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
در این بیت «کاشف و مفجر» میتوانند بدون تنوین باشند چون مضاف هستند اما میتوانند با تنوین باشند چون اضافۀ لفظی است و در اضافۀ لفظی، مضاف میتواند تنوین بگیرد و این ارجح است.
اما کلمات أَسْرار و أَنْهار میتوانند مجرور باشند (أَسْرارِ و أَنْهارِ) بنا به مضافالیه بودن یا منصوب باشند (أَسْرارَ و أَنْهارَ) بنا به مفعولٌبه بودن. شبه فعلهای کاشِف و مُفْجِر میتوانند مانند فعل، در مضافالیه خودشان عمل نصب انجام دهند
کوروش در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۰ - صفت خرمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان:
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا
یعنی چه ؟
کوروش در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:
در حکایت بعدی احتمالا تعریف احمق توضیح داده شده
کوروش در ۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان:
شاید پر تناقض ترین داستان ادبیات فارسی همین باشه که تا این حد واضح تناقض ها رو گفته
شهر خیلی بزرگ و در عین حال کوچک
جمعیت بسیار زیاد و در عین حال سه نفر
کور و در عین حال بینا ، کر و در عین حال شنوا ، برهنه و در عین حال پوشیده
مرغ فربه در عین حال لاغر
خوردن اون یه ذره غذا و در عین حال چاق شدن و بزرگ شدنشون
رد شدن اون سه نفر از شکاف باریک در ، در عین حال که خیلی بزرگ بودن
واقعا داستان ترسناکی بود مثل یه کابوس
جای بسی تفکر داره
در حکایت پیشین هم درباره فرار عیسی از احمق گفته شد احتمالا این داستان به تعریف احمق در داستان قبلی مربوط باشه
کوروش در ۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان:
جان ناکرده به جانان تاختن
گر هزارانست باشد نیم تن
یعنی چه ؟
عبدالکریم بهروان در ۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۱۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۶ - حکایت:
کاش همچون گذشته در مدارس سعدی خوانی باب میشد.
مفاهیم غنی شعر و فرهنگ ایرانی برای نسل امروز بسیار کاربردی هست که متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده است.
احمد خرمآبادیزاد در ۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۱ - غزل:
در دو نسخه مجلس، بیت شماره 22 چنین نوشته شده است:
چو گل گر صحبتم میخواهی از خار/به شب در زیر پهلو بستر انداز
Nazanin در ۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۷ در پاسخ به مرتضی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم:
درود بر شما دوست گرامی !
متاسفانه آقای خالقی مطلق با تصحیح خود نشان دادند که از روح شاهنامه بی خبرند !
شمار ، هرگز نمیتواند کنایه از روز شمار یا قیامت باشد چرا که وقتی فردوسی حکیم ، در بیان داستان آفرینش ، حکمت و فلسفه ایران باستان را به میان آورده ، نمیتواند به ناگاه ، فلسفه ادیان ابراهیمی در باره روز داوری و قیامت را به میان آورد . چنانکه میدانید در ادیان ابراهیمی ، ابتدا افلاک ، فرشتگان و سپس انسان آفریده شده و اشاره ای هم به جمود و نبات و حیوان نشده !
مهدی مرعشی در ۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۲۷ در پاسخ به محمد ناصری دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
مخاطب «توی» در این غزل خدا نیست، معشوق و مراده. کلمهی خواجه رو هرگز برای خدا استفاده نمیکنند. خواجه اسم احترام آمیزه برای انسان و در نظر یه قاضی و فقیه مثل مولانا اطلاق خواجه به خدا کفرآمیز میبوده. پایینتر هم توصیفهای دیگری هست که اطلاقشون به خدا کفرآمیز میشه.
محمد حراست در ۱۶ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:
در بیت هشتم اشتباهی نوشتاری دیده میشود. بریزیدست به معنای ریخته است به کار رفته است اما گویا نگارنده به واسطه مشکل شخصی و تاریخی با یزید بیت را به وی منتسب کرده است!
فاطمه زندی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:
@abbasi2153
درود و عرض ادب .
ممنون از توضیحات ارزشمندتان
رضا از کرمان در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۰۷ در پاسخ به مهزیار حق شعار دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:
سلام
جدا از مقصود عرفانیی که حضرت مولانا مد نظر داشته معنی ساده مصرع میشه تا کی میخواهی همچون زنان بدکاره هر دم بایکی در مکانی خلوت کنی
شوی یا شوهر کنایه از مردان
حجره کنایه از خلوتگاه است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
1 أَتَتْ رَوائِحُ رَنْدِ الْحِمیٰ و زادَ غَرامی
فدای خاک در دوست باد جان گرامی
بوی خوش درخت رَند از محل اقامت معشوق آمد و عشق و شیدایی من فزونی گرفت.
2 پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
مَنِ الْمُبَلِّغُ عَنّی إلی سُعادَ سلامی؟
مَن: اسم استفهام به معنی کیست
الْمُبَلِّغ: پیام رسان
عَنّی: از من، از طرف من
سُعاد: نام معشوق
چه کسی سلامم را از من به سعاد میرساند؟
4 إذا تَغَرَّدَ عَن ذِی الْأَراکِ طائرُ خَیرٍ
فَلا تَفَرَّدَ عَن رَوضِها أَنینُ حَمامی
تَغَرَّدَ: آواز خواند و چهچه زد
ذِیالْأَراکِ: نام سرزمینی در عربستان فعلی
طائرُ خَیرٍ: پرنده خوش خبر، پرنده فرخنده پیام
فَلا تَفَرَّدَ: تنها مباد
رَوض: سبزه زار، مرغزار
أَنینُ: ناله
حَمام: کبوتر
هنگامی که از سرزمین ذیالأراک پرنده خوبی و فرخنده پیام، آواز میخواند و چهچه میزند ناله کبوتر من (کبوتر دل من) از سبزه زارانِ آن سرزمین جدا مباد (یعنی کبوتر دل من نیز با او ناله می کند)
در برخی توضیحات در ذیل این غزل، اراک را به معنای عراق عجم و اصفهان گرفتهاند که صحیح نمیباشد به دو دلیل
اولاً: در هیچ شعری از قدما کلمه اراک به کار نرفته است بلکه از عراق استفاده شده است.
ثانیاً: اگر به این معنی بگیریم کلمۀ « ذِی» زیادی و بلا استفاده است.
5 بسی نماند که روز فراق یار سر آید
رَأَیْتُ مِن هَضَباتِ الْحِمیٰ قِبابَ خِیامِ
رَأَیْتُ: دیدم
هَضَبات: کوه ها، برآمدگیهای زمین
الْحِمیٰ: در اینجا منظور سرزمین معشوق است
قِبابَ: برآمدگیها، قبهها
خِیام: خیمهها
از پسِ کوههای سرزمین معشوقم، برآمدگیها و گنبد و قبّۀ خیمهها را دیدم
6 خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت
قَدِمْتَ خَیْرَ قُدومٍ نَزَلْتَ خَیْرَ مَقامِ
قَدِمْتَ: آمدی
خَیْرَ قُدومٍ: خوش قدم باشی
نَزَلْتَ: فرودآمدی
خَیْرَ مَقامِ: جای خوب
خوش آمدی، به جای خوبی فرود آمدی (اصطلاحی است معادل خوش قدم باشی، جای خوبی وارد شدی)
7 بَعِدْتُ مِنْکَ وَ قَدْ صِرْتُ ذائباً کَهِلالٍ
اگر چه روی چو ماهت ندیدهام به تمامی
بَعِدْتُ: دور شدم
مِنْکَ: از تو
قَدْ صِرْتُ: شده ام
ذائباً: ذوب
کَ: مانند
از تو دور شدم و چون هلال باریک ماه، ذوب شدهام
8 وَ إِن دُعِیتُ بِخُلْدٍ وَ صِرْتُ ناقِضَ عَهْدٍ
فما تَطَیَّبَ نَفْسی وَ ما اسْتَطابَ مَنامی
إِن: اگر
دُعِیتُ: دعوت شوم
خُلْد: بهشت جاودان
صِرْتُ: شدم
ناقِضَ: نقض کننده
تَطَیَّبَ: پاک شد
نَفْس: جان و روان
اسْتَطابَ: پاکیزه شد، خوش و گوارا شد – این فعل گاهی نیز متعدی است: پاکیزه کرد، خوش و گوارا کرد
مَنام: هم مصدر است به معنی خواب و هم اسم مکان است به معنی خوابگاه
فعلهای ماضی این بیت چون در جملۀ شرطی هستند همگی مضارع ترجمه میشوند.
اگر به بهشت، فرا خوانده شوم در حالی که پیمان دوستی را بشکنم پس جان من پاکیزه و خوشبو نمیشود و خوابم خوش نمیشود.
10 چو سِلْک دُرّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف، سَبَق میبرد ز نظم نظامی
خوشاب (خُشاب) خوشآب و رنگ که بیشتر در صفتِ جواهر مخصوصاً مروارید به کار میرود.
حافظ! شعرِ نغز و لطیف تو مانند رشته مرواریدی خوش آب و رنگ است که در هنگام لطف از شعر نظامی جلو میافتد.
رندی حافظ در اینجا گُل کرده است. به صورت مضاعف از شعر خودش در برابر شعر نظامی تعریف کرده است. یعنی سخن خودش را شعر نامیده و سخن نظامی را نظم. و میدانیم که ضرورتا هر نظمی، شعر نیست
ر.غ در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۱ - نوای طاهره:
ر.غ در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲:
شاه طاهر انجدانی
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش «طاهرا» گشت و ندید جز ترا صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۹:
به یارب ، خویش را شب از گزندَت در امان دارم