گنجور

حاشیه‌ها

داتیس خواجه ئیان در ‫۴۵ دقیقه قبل، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

سلام. زیر کمان کسره گذاشته‌اید که درست نیست. کمان به سکون است: گر بر آن چشم و کمان، چشم اوفتد نخجیر را

یعنی اگر چشم شکار به آن چشم و ابرو بیفتد، با پای خودش در کمندت می‌آید. 

ولی الان شده کمانِ چشم، که بی‌معنی و نادرست است. سپاس از تصحیح.

 

nabavar در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۴۳ در پاسخ به آفتابگردان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۸:

گرامی آفتاب گردان

درود

گمان می کنم منظور از شش جهت،جهات ششگانه ی برای مثال یک مکعب باشد،” تاس را نگاه کنید شش جهت دارد “  می گوید از هرطرف می نگرم نور تو متجلی ست.

 

آفتابگردان در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۸:

با سلام

مصراع《 ای شش جهت ز نورت چون آینه است شش رو》

 

به چه معناست؟

ممنون می‌شم اگر کسی می‌دونه توضیح بده

 

بهزاد علوی (باب) در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱:

رسول گرامی با سپاس از لطف خود که "خراسان" را (از قول این حقیر)  تعبیر به نام منطقه فرمودید ... ابداََ بخاطراین که خراسان به این صورت به معنای منطقه در کمان و به صورت (خراسان) نوشته شود در نظر نبوده و نخواهد بود و با رجوع به فرهنگ معین (دوره 6 جلدی - چاپ هشتم - سال 1371) دقت کنید: " خراسان نغمه ایست در موسیقی قدیم"  و بهتر است با همگونی با مصرع سمت راست و همگون با مابقی واژه ها  در کمان و به صورت (خراسان) نوشته شود! 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست     سخن شناس نه ای جان من خطا این جاست!

 

الهام افکاری در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۹:۱۵ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

بسیار از نوشته های شما جهت شناخت حضرت حافظ و درک معانی ابیات استفاده می برم.

امیدوارم همواره پاینده و پویا باشید

 

رضا از کرمان در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور:

او قفااش دید چون تخییلیی کرد او را آرزوی سیلیی

سلام  در پاسخ به جناب خرسند

 تخییلیی = آدم خیالاتی ،توهم زده،اختلال روان پریشی پارانوید

توضیحات را جناب آقای مروتی داده اند ولی لازم به ذکر است مولانا با این تمثیل به بیماری روان پریشی جامعه که در پی آزار رساندن به هم هستند اشاره کرده درکل  این یکی از بخش های عالی از مثنوی است که به پاسخ  مسایل عرفانی  در قالب سوال وجوابهای شاکی وقاضی پرداخته قاضی به مثابه پیر فرزانه وشاکی به مثابه مرید  آمده است .

  شاد باشید

 

رضا از کرمان در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۱۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روح‌اند:

سلام در پاسخ به حضرتعالی وتذکر بجای شما به همراهان گنجور 

از چند بیت قبل مولانا موضوع بحث را عوض میکند ومیفرماید آن کشنده میکشد من چون کنم ؟  در سه بیت بعد درمورد رفتار اسب وسوارکار (فارس) را به مثال گرفته  بنده به نوعی  یک سوار کار  وآشنا با اصول سوارکاری  هستم در سواری ما یک قانون داریم خصوصا در هنگام گشت صحرایی رفتن با اسب  که میگه سوار مبتدی مناسب اسب خبره و سوار باتجربه مناسب اسب مبتدی   است در بیت  ۲۳ به همین اصل اشاره داره میگه اسب خام یا اسبی که تازه سواری شده ،در زیر سواری سوارکار با کشیدن متناوب دهنه به اسب یادآوری میکنه که حواسش باشه سوارکار بر پشت او نشسته ،واسب باهوش اون اسبی است که هوای سوارش رو داشته باشه 

 بعضی از اسبها بسیار نجیب وباهوشند وهرگز هنگام سواری رفتاری مثل جفتک زدن یا شانه خالی کردن یا کپ دادن از خود نشون نمیدن که سوارش زمین بخوره  

بیت بعدی خدا درقلب تو وذهن تو در انجام امور تصرف میکنه ودویست آرزو برات بوجود میاره ولی باز عزم تو را به دلایلی میشکند  ودلشکسته میشوی  حالا تو که دیدی بارها  اون تصمیمات تورو بر هم زده  وان خدایی که با قضایش تمام افکار وتدابیر تورا در هم شکسته چگونه به فرمانروایی وحاکمیت او ایمان نمی آوری  وتسلیم اتفاقات نمیشی و قضای الهی برات مسلم نشده 

 

  شاد باشی  

 

 

omid در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۵۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

زبون یعنی خار

یعنی هرکسی عاشق نباشه دستخوش بازیچه ها و سختی های روزگار قرار نمیگیره 

آدمی که دلش رو در راه عشق گذاشته آسیب ها و سختی های زیادی از زمانه و روزگار میبینه 

برعکس کسایی که عاشق نمیشن و در سایه امن قرار دارند

 

کیومرث خالقی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

## تفسیر بیت حافظ: "من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است"

 

**معنی بیت به زبان ساده:**

 

حافظ در این بیت زیبا و عمیق، به دنبال کسی می‌گردد که هم ظاهر و مقام والایی داشته باشد (خواجگی) و هم باطن و قلبی پاک و ساده همچون درویشان. او خود را غلام (بنده) چنین شخصی می‌داند و آرزو دارد که بتواند او را پیدا کند.

 

**تفسیر مفصل‌تر:**

 

* **آصف:** وزیر سلیمان نبی بود که به دانش و حکمت مشهور بود. در اینجا، آصف نمادی از کسی است که هم مقام و جایگاه بالایی دارد و هم به دانش و معرفت دست یافته است.

* **غلام نظرِ آصف:** یعنی بنده و خادم کسی که نگاهی همچون آصف دارد. به عبارت دیگر، حافظ آرزو دارد که بتواند شخصی را پیدا کند که با نگاهی عمیق و دانا به جهان و هستی بنگرد.

* **صورتِ خواجگی:** به ظاهر و مقام والای آن شخص اشاره دارد. کسی که از نظر اجتماعی و مرتبه، جایگاه بالایی داشته باشد.

* **سیرتِ درویشان:** به باطن و قلب پاک و ساده آن شخص اشاره دارد. کسی که از دنیاطلبی و تعلقات مادی فاصله گرفته و به دنبال حقیقت و معنویت است.

 

**معنی کلی بیت:**

 

حافظ در این بیت، به جستجوی انسان کاملی است که هم از نظر ظاهری و اجتماعی موفق باشد و هم از نظر باطنی و معنوی به کمال رسیده باشد. او چنین شخصی را الگوی خود قرار داده و آرزو دارد که بتواند از او بهره‌مند شود.

 

**نکات قابل توجه:**

 

* **تضاد:** استفاده از تضاد بین "خواجگی" و "درویشی" به زیبایی هرچه تمام‌تر، شخصیت مطلوب حافظ را توصیف می‌کند.

* **عرفان:** این بیت، حاوی مفاهیم عمیق عرفانی است و به جستجوی انسان کامل و حقیقت مطلق اشاره دارد.

* **آرزوی شاعر:** حافظ در این بیت، آرزوی خود را برای رسیدن به کمال و معرفت بیان می‌کند و از خداوند متعال طلب یاری می‌نماید.

 

**کاربردهای این بیت در زندگی:**

 

* **الگوگیری:** این بیت می‌تواند الگویی برای همه ما باشد تا هم به دنبال رشد و پیشرفت در زندگی باشیم و هم به دنبال پاکی و سادگی قلب خود باشیم.

* **تواضع:** این بیت به ما یادآور می‌شود که حتی افراد با مقام و جایگاه بالا نیز باید به دنبال تواضع و فروتنی باشند.

* **تعادل:** این بیت به ما نشان می‌دهد که برای رسیدن به سعادت، باید تعادل بین دنیا و آخرت، ظواهر و باطن برقرار کنیم.

 

**در کل،** این بیت حافظ یکی از زیباترین و عمیق‌ترین ابیات اوست که به موضوعات مهمی همچون انسان کامل، عرفان و معنویت می‌پردازد.

 

 

زهرا غلامی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۷ - به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد:

قالب شعر قطعه نیست.

لطفاً اصلاح کنید.

 

کوروش در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود:

دل ببیند سر بدان چشم صفی

 

آن حشایش که شد از عامه خفی

 

یعنی چه

 

 

صدیقه کامور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۴:

مصرع آخر ،از هوس‌ها دست شستم....

 

کوروش در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود:

ور سخن‌کش یابم آن دم زن به مزد

 

می‌گریزد نکته‌ها از دل چو دزد

 

یعنی چه ؟

 

 

Morteza Astami در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۱:۵۰ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

عجب!!!!!!!!

 

Morteza Astami در ‫دیروز جمعه، ساعت ۰۱:۴۴ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

با سلام.

شاید تو همون جمعی که حافظ و شاه شجاع حظور داشتن و باده نوشی میکردن صوفی هم حظور داشته.اونم اهل دل بوده ولی نه اندازه حافظ عاشق پیشه.🤔

 

آذر فصیحی در ‫۱ روز قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:

تشکر از برگ بی برگی مثل همیشه عالی 

استفاده کردم

دلتون پراز نورالهی

 

عبدالرضا ناظمی در ‫۱ روز قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به حسام صادقی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

درود   بنظرم ساده تر بنویسید بهتر است اینجوری  بنده خدا را فراری می دهید  کلماتی مانند مجازی خانه   - در معرض تان ... را  خدا وکیلی از کجایتان استخراج نمودید

 

برگ بی برگی در ‫۱ روز قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵:

گلبرگ را ز سنبلِ مُشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

گلبرگ در اینجا استعاره از رخسار است که زیبا،‌ باطراوت و لطیف شده و تمثیلِ انسانِ عاشقی ست که با زندگی به وحدت رسیده یا دلش به عشق زنده شده است، پس‌حافظ توصیه هایی به چنین عاشقی دارد که در اولین مرحله باید از سُنبُلِ زلفِ مُشکینش نقابی بر این رُخسارِ زیبا شده بزند و آنرا بپوشاند، در مصراع دوم ضمن اینکه خود مصراعِ اول را معنی می کند می فرماید چنین عاشقی با این کار جهانی را خراب می کند، خراب کردن می تواند کنایه از مست کردنِ جهان و جهانیان باشد و یا اینکه جهانِ خودساختهٔ ذهنیش را خراب و ویران می کند.

بفشان عرق ز چهره و اطرافِ باغ را

چون شیشه هایِ دیدهٔ ما پُر گُلاب کن

فشاندنِ عرق از چهره می تواند حاکی از شرم و آزرمِ عاشق باشد و یا سعی و کوششِ او در راهِ عشق، همچنین عاشقی که به عشق زنده گردد پیرامونِ خود را نیز باغ و بستان و زیبا می بیند، شیشه در عین اینکه استعاره از صراحی و تُنگِ شراب است، همچنین می تواند اشاره به عینک هایی باشد که بر چشم می زنیم، پس حافظ به سالکِ عاشق توصیه می کند تا از عرقِ چهره اش که به لطفِ عشق لطیف و همچون گلبرگ زیبا شده و  این عرقی را که همچون گلاب عطر و بویِ خوش از آن در فضا پراکنده می شود در شیشهٔ دیدگانش نگهداری کند و همچون چشم عزیز بدارد، شیشه و صراحی هایِ دیدهٔ ما که بجایِ شراب پر از اشک و خون شده است.

ایامِ گُل چو عُمر به رفتن شتاب کرد

ساقی به دورِ بادهٔ گلگون شتاب کن

  عاشقی که برای اولین بار رنگ و طعمِ عشق را تجربه می کند و نه تنها صورت و سیرتش چون گلبرگ لطیف و زیبا شدهٔ است، بلکه جهان و هرچه در آن است را بُستان و زیبا می بیند، با عرقِ شرمی که بر چهره دارد در می یابد که عاشق شده است، و حافظ چنین عاشقی را به گُل تشبیه می کند، یعنی این حالتِ او استمرار ندارد و ناپایدار است، پس ایامِ این گُل همچون روزهای عُمرِ آدمی با شتاب می گذرد و عاشق بوضوح می تواند کم رنگ شدنِ عشقِ روزهای نخست را احساس کند که اگر ادامه یابد می تواند منجر به از دست رفتنِ همهٔ آن زیبایی و لطافت هایِ آغازین باشد، پس حافظ از ساقی می‌خواهد تا در دورِ باده نوشان شتاب کند و تا چنین گُلی از دست نرفته و پژمرده نشده جامِ او را لبریز از شرابِ عشق کند. درواقع مخاطبِ بیت شخصِ عاشق است و حافظ به او یادآوری می کند که حالِ گُل و هر عاشقی که برای اولین بار لحظه هایِ حضور را در یابد چنین است، پس باید در کارِ باده نوشی شتاب کند و جام ها را فرونگذارد تا سرانجام به عشقِ پایدار رسیده و بطورِ کامل و مستمر به او زنده شود.

بُگشا به شیوه، نرگسِ پرخوابِ مست را

وز رَشکِ چشمِ نرگسِ رعنا به خواب شو

شیوه در اینجا به معنیِ حالت آمده است، نرگسِ چشمِ عاشق و نگاهش به باغ و بستان مستانه است و پُر خواب، یعنی به هر چیزی غیر از معشوق بی توجه است، پس حافظ بعنوانِ عاشقی که خود این راه را پیموده و دارای تجربه است به این نوگلِ عاشق توصیه می کند چنین چشمی را بگشاید و افق یا گسترهٔ دیدِ خود را هرچه بیشتر وسعت بخشد و خطاب به او ادامه می دهد اما از حسادتِ نرگس هایِ رعنا خود را به خواب بزن و چشمهایت را پر خواب کن، نرگسِ رعنا چشم و بینشی ست که احمقانه به جهان می نگرد و جهان بینیِ او سراسر جسمانی ست، یعنی چشمِ جان بین نداشته و صِرفاََ جهان بین وحسی ست، پس‌حافظ از نوگلِ عاشق می خواهد در جهتِ استمرارِ عاشقیِ خود به محضِ روبرو شدن با چنین رعنا هایی چشمِ خود را پرخواب کرده، زیبایی و لطافت هایِ عاشقیِ خود را از آن نرگسِ رعناها که حسادت دارند پنهان بدارد، در غیرِ اینصورت آن رعنا های حسود با انواعِ ملامت و طعن هایِ خود او را از راهِ عاشقی باز می دارند.

بویِ بنفشه بشنو و زلفِ یار گیر

بنگر به رنگِ لاله و عزمِ شراب کن

بوی ضمنِ معنیِ معمولش در اینجا به معنیِ آرزومندی آمده است، زلفِ یار استعاره از زیبایی و جذابیت هایِ جهانِ فریبندهٔ مادی ست ، و بنفشهٔ پنج پر که با آن باغچه ها را تزئین می کنند همواره سر در گریبان دارد  و  کنایه از ناکامیِ نرگس هایِ رعناست که چشمِ حسی و جهان بین داشته و توقع دارند بوسیلهٔ زلف و چیزهای این جهانی به سعادتمندی برسند اما هر بار نامراد و مایوس شده اند، پس‌حافظ خطاب به گُلِ عاشق ادامه می دهد پیش از اینکه به زلفِ یار طمع ورزی حال و روزِ بنفشه را ببین که رویا و آرزوهایش محقق نشدند و اکنون سرخورده و مایوس شده است، پس‌ دل بر زلفِ یار مبند، احتمالن عاشق می‌اندیشد که یعنی باید خود را از زیبایی ها و  لذتِ مواهبِ دنیوی محروم کند و حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد که به هیچ وجه اینچنین نیست و گلِ نوشکفته می تواند موفقتر از دیگران از مواهبِ دنیوی و لذایذش برخوردار شده و سعادتمند شود بشرط اینکه پیش از عزمِ کشیدنِ شراب و مست شدن به نعمت هایی چون همسر و فرزندان،‌ یا مقام و منزلت، یا ثروت و دارایی به رنگِ لاله بنگرد که رنگِ عشق است، یعنی ابتدا به حقیقتِ زلف و جلوه هایِ جمالیِ خداوند نگریسته و آن را در مرکزِ توجهش قرار دهد، سپس عزمِ شراب و لذت بردن از جذابیت هایِ این جهانی کند تا همچون بنفشه نصیبش از زلف ناکامی نباشد و سر در گریبان نبرد، برای مثال رنگِ لاله و عشق یا زندگی را در همسر و فرزندِ خود تشخیص داده و بر همین مبنا با آنان همنشینی کند تا سعادتمند شود.

زآنجا که رسم و عادتِ عاشق کشیِ توست

با دشمنان قدح کش و با ما عِتاب کن

بلبلان و نغمه سرایانی چون حافظ عاشقِ گُل های نوشکفته و زیبا شده هستند و رسم و عادتِ دیرینهٔ گُلها عاشق کُشی ست، یعنی بقدری در  راه و طریقتِ عاشقی خطا و اشتباه می کنند که بلبل را تا سرحدِ مرگ می برند، حافظ که در جایی دیگر نیز فرموده؛" با دوستان مروت   با دشمنان مدارا" در اینجا نیز به سالکِ عاشق پندِ دیگری داده و می فرماید با دشمنان که همان ناجنسانِ طریق هستند و بیگانه با عشق مباحثه و ستیزه مکن و با آنان قدح کش،‌ یعنی اگر گلِ عاشق در موقعیتِ مواجهه با چنین اشخاصی‌ قرار گیرد هرچه گویند را پذیرفته وسخن کوتاه کند، اما در مقابل اگر با حافظ و عاشقانی که هم جنسِ او هستند روبرو شود اگر هم با عتاب و بی پروایی سخن بگوید و حتی نکته گیری کند اشکالی بر او وارد نیست چرا که حکیمان و عارفان از وسعتِ درونی و سینه ای فراخ برخوردار هستند و بر گفتار و رفتارِ خود کنترل دارند.

همچون حباب دیده به رویِ قدح گشای

وین خانه را قیاس اساس از حباب کن

دیده به رویِ قدح گشودن در اینجا یعنی چشم داشتن به بهرمندی از چیزهایِ این جهانی، پس حافظ که پیشتر نیز به گُلِ عاشق هشدار داده است تا پیش از اینکه عزمِ شراب کند به رنگِ لاله بنگرد، اکنون با بیانی دیگر به همان مضمون پرداخته و می فرماید چنان به جذابیت هایِ زلف از قبیلِ ثروت و مقام و شهرت، یا به عِلم و دانش و اعتبارت بنگر که گویی حبابی بر رویِ آب هستند و هر آینه ممکن است از دستت بیرون شوند، در اینصورت دلبسته و عاشقِ آنها نخواهی شد، در مصرع دوم خانه کنایه از این جهان است پس حافظ ادامه می دهد نه اینکه جذابیت هایِ زلف را، که کُلِّ این جهانِ را از اساس قیاس به حباب کن که ناپایدار است و گذرا، در اینصورت مواهب و نعمتهایِ ذکر شده و بود و نبودشان نیز برایت اهمیتی نخواهند داشت.

حافظ وصال می طلبد از رَهِ دعا

یا رب دعایِ خسته دلان مستجاب کن

در انتهای غزل حافظ این سخنانِ خود را پند و نصیحتِ عاشقان نمی داند، بلکه آنها را ذکر و دعا نامیده و او که طالبِ وصالِ معشوقِ ازلی ست این راه را بهترین راهِ وصالش می داند، پس از پروردگارِ خود درخواستِ پذیرشِ این ذکر و دعاها و اجابتش را می‌نماید.

 

 

 

 

 

 

 

علی میراحمدی در ‫۲ روز قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶:

بمردی نباید شد اندر گمان که بر تو درازست دست زمان
 

محمدعلی شرقزده در ‫۲ روز قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵:

ای چهرهٔ زیبایِ تو رَشْکِ بُتانِ آزَری

هَر چَنْد وَصْفَت می‌کُنَم دَر حُسْن از آن زیباتَری

 

تو از پَری چابُک‌تَری وَز بَرْگِ گُلْ نازُک‌تری

وَز هَرچه گوُیَم بهتَری حَقَّا عَجائبْ دِل‌بَری

 

مَن تو شُدَم تو مَن شُدی مَن تَن شُدَم تو جان شُدی

تا کَس نَگوُید بَعد از این مَن دیگَرَم تو دِیگَری

 

هَرگِز نَیایَد دَر نَظَر نَقشی زِ رُویَت خوُب‌تَر

شَمسی نَدانَم یا قَمَر حوُری نَدانَم یا پَری

 

هَرگِز نَیایَد دَر نَظَر نَقشی زِ رُویَت خوُب‌تَر

حوُریْ نَدانَم ایْ پِسَرِ فَرْزَندِ آدَم یا پَری

 

آفاق را گَرْدیده‌ام مِهْرِ بُتان وَرزیده‌ام

بِسیارْ خوُبان دیده‌ام امّا تو چیزِ دِیگَری

 

ای راحَت و آرامِ جان با قَدِ چوُن سَرْوِ رَوان

زینسان مَرَو دامَن‌کَشانْ کآرامِ جانَم می‌بَری

 

عَزْمِ تَماشا کَرده‌ای آهَنگِ صَحرا کَرده‌ای

جان و دِلِ ما بُرده‌ای این است رَسْمِ دِل‌بَری

 

عالَمْ همه یَغمایِ تو خَلْقی همه شیدایِ تو

آن نَرْگِس رَعنایِ تو آوَرده کیشِ کافِری

 

خُسرَوْ غَریب است و گِداْ اُفتاده دَرْ شَهْرِ شُما

باشَد که از بَهْرِ خُدا سوُیِ غَریبانْ بِنْگَری

 

۱
۲
۳
۵۱۵۵