گنجور

 
قاسم انوار

ما در هوای عشق تو سرمست باده‌ایم

چون شمع روشنیم و به خدمت ستاده‌ایم

از ما مپیچ روی، که هنگام صبح و شام

بر خاک آستان تو رویی نهاده‌ایم

در رهروان عشق به خواری نظر مکن

ما خانه زاده‌ایم و ازین خانه زاده‌ایم

ای مدعی، به صحبت ما روبهی مکن

هم شیر عرصه‌ایم و هم از شیر زاده‌ایم

شانهای بوالعجب صفت ماست در جهان

گه مطلق زمانه و گه در قلاده‌ایم

ای خواجه لطیف، که هشیار و عاقلی

از ما ادب مجوی، که سرمست باده‌ایم

قاسم، به شوق یار دل و دین و سر بباز

چون خونبهای خویش هم اول ستاده‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش

کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست

[...]

وطواط

جانا ، عنان دل بهوای تو داده ایم

سر بر خط اشارت عشقت نهاده ایم

بر جان ز خیل مهر تو صفها کشیده ایم

در دل بکوی عشق تو درها گشاده ایم

تا زاده ایم جفت هوای تو بوده ایم

[...]

خاقانی

ما دل به دست مهر تو زان باز داده‌ایم

کاندر طریق عشق تو گرم اوفتاده‌ایم

ما رطل‌های درد تو زان در کشیده‌ایم

کز رمزهای درد تو سری گشاده‌ایم

گفتی که دل بداده و فارغ نشسته‌ای

[...]

حکیم نزاری

چشم امیدوار به ره برنهاده‌ایم

گوش نیازمند به در برگشاده‌ایم

پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت

چون مخلصان به پای ادب ایستاده‌ایم

مهر تو از مبادی فطرت نهاده‌اند

[...]

حافظ

ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم

هم‌رازِ عشق و هم‌نفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند

تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه