گنجور

 
خاقانی

ما دل به دست مهر تو زان باز داده‌ایم

کاندر طریق عشق تو گرم اوفتاده‌ایم

ما رطل‌های درد تو زان در کشیده‌ایم

کز رمزهای درد تو سری گشاده‌ایم

گفتی که دل بداده و فارغ نشسته‌ای

اینک برای دادن جان ایستاده‌ایم

ما آستین ناز تو از دست کی دهیم

چون دامن نیاز به دست تو داده‌ایم

تا هم‌قدم شدیم سگ پاسبانت را

از فرق فرقدین قدم برنهاده‌ایم

کس را چه دست بر ما گر عاشق توایم

مولای کس نه‌ایم که آزاد زاده‌ایم

ما هم به باده همدم خاقانیم و بس

کو راه باده‌خانه که جویای باده‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش

کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست

[...]

وطواط

جانا ، عنان دل بهوای تو داده ایم

سر بر خط اشارت عشقت نهاده ایم

بر جان ز خیل مهر تو صفها کشیده ایم

در دل بکوی عشق تو درها گشاده ایم

تا زاده ایم جفت هوای تو بوده ایم

[...]

حکیم نزاری

چشم امیدوار به ره برنهاده‌ایم

گوش نیازمند به در برگشاده‌ایم

پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت

چون مخلصان به پای ادب ایستاده‌ایم

مهر تو از مبادی فطرت نهاده‌اند

[...]

حافظ

ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم

هم‌رازِ عشق و هم‌نفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند

تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای

[...]

قاسم انوار

ما در هوای عشق تو سرمست باده‌ایم

چون شمع روشنیم و به خدمت ستاده‌ایم

از ما مپیچ روی، که هنگام صبح و شام

بر خاک آستان تو رویی نهاده‌ایم

در رهروان عشق به خواری نظر مکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه