گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟
شاهِ شوریدهسران خوان منِ بیسامان را
زان که در کمخِرَدی از همه عالم بیشم
بر جَبین نقش کُن از خونِ دلِ من خالی
تا بدانند که قربانِ تو کافِرکیشم
اعتقادی بِنُما و بِگُذَر بهرِ خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادَرویشم
شعر خونبارِ من ای باد، بِدان یار رسان
که ز مژگانِ سیَه، بر رگِ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس؟
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خویشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به اندیشمندان و منتقدان خود پاسخ میدهد و به این نکته اشاره میکند که اگر از سرزنش و قضاوت آنها رنج ببرد، روش رندانه و مستیاش تحت تأثیر قرار نمیگیرد. او از زهد جدیدی که از دیگران آموخته است، انتقاد میکند و میگوید که در میان این دنیا که به او بدنامی داده، چه سودی دارد که خود را اصلاح کند. همچنین، به معشوق خود گله میکند و از او میخواهد تا بداند که چگونه عاشق اوست. در پایان، حافظ به راز خود اشاره میکند و میگوید که حتی اگر شراب بخورد یا نخورَد، هیچگاه از پیوندش با خودش و عرفان و حقیقت دور نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر به سخنان سرزنشآمیز مدعیان فکر کنم، دیگر نمیتوانم به راه و روش خوشگذرانی و آزادیخواهی ادامه دهم.
هوش مصنوعی: رهنمودهای پارساهای تازهکار، راهی به دیاری است که من در آن به بدنامی شهرت دارم. در این شرایط، چه فایدهای در اندیشیدن به صلاح و نیکی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: حاکم دیوانهوار یک جامعه، به من که در دنیای بینظمی و بیتقوایی زندگی میکنم، اهمیت میدهد زیرا در نادانی و ناتوانی از دیگران برتر هستم.
هوش مصنوعی: بر پیشانیام نشانهای از عشق و محبت بگذار تا همه بدانند که من در راه تو جانم را فدای تو کردهام.
هوش مصنوعی: ایمانت را بروز بده و به خاطر خدا از هر چیزی بگذر تا در این لباس ریا متوجه نشوی که چه اندازه فقیر و بیچیز هستم.
هوش مصنوعی: ای باد، به آن یار برسان که شعر پرخونی که مینویسم، ناشی از درد و غم عمیقی است که از دیدههای سیاهام بر جانم مینشیند.
هوش مصنوعی: اگر من شراب نوشم یا نوشم نکرده، چه ارتباطی با دیگران دارم؟ من حافظ رازهای خودم هستم و درککننده زمان خودم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم
چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت
که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست
[...]
ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم
آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم
روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
[...]
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم
گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد
بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم
من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را
[...]
من به شادی شده بیگانه و با خود خویشم
همت شاهوشان دارم اگر درویشم
دورم انداخت ز رویت به کمانِ ابرو
تُرک چشمت که بر آورد چو تیر از کیشم
عقرب زلف تو را چشمهٔ خورشید بلند
[...]
من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم
غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟
گر به زنار میان چست کنم عیب مدار
من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم
نکند سود مرا کسوت درویشانه
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.