من به شادی شده بیگانه و با خود خویشم
همت شاهوشان دارم اگر درویشم
دورم انداخت ز رویت به کمانِ ابرو
تُرک چشمت که بر آورد چو تیر از کیشم
عقرب زلف تو را چشمهٔ خورشید بلند
نوش باد ار چه دلآزرده کند از نیشم
بوسه جست از دهنت تنگ در آمد به عدم
تا چه آرد به سر این عقل محال اندیشم
تیره چون سایه روم در پی خورشید رخت
که کند پرتو او روشنیئی در پیشم
مانع حالت مجنون نشود پند پدر
منع ناصر مکن ای خویش که من بی خویشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل، شاعر از احساس بیگانگی و دوری از شادی سخن میگوید و با اشاره به عشق، به زیباییها و جذابیتهای معشوق اشاره میکند. او از عشق شدید خود صحبت میکند که اگرچه او را آزار میدهد، اما همچنان به آن عشق وابسته است. شاعر تمثیلهایی از تیر چشم معشوق و بلندی زلف او را به کار میبرد و نشان میدهد که این زیباییها همواره در ذهن او باقی است. همچنین، او به این نکته اشاره میکند که نگرشهای منفی دیگران نمیتواند مانع عشق او شود و او همچنان در پی نور و روشنی است که معشوق برایش ایجاد کرده است. در نهایت، او به عدم توجه به نصایح میپردازد و بیان میکند که از عشق خود دست نمیکشد، حتی اگر دیگران او را دیوانه بدانند.
هوش مصنوعی: من از شادی دور افتادهام و حس میکنم که تنها هستم. اما با این حال، روحیه و ارادهای همچون شاهان دارم، حتی اگر در ظاهر یک درویش باشم.
هوش مصنوعی: چشمان تو همچون تیر از کمان ابرویت به سمت من پرتاب شد و من را دور انداختی.
هوش مصنوعی: زلف تو مانند عقرب است و پرتو خورشید هم به مانند چشمهای بلند میتواند بوزد. حتی اگر نیش من، دل مرا آزرده کند، باز هم این زیبایی و جلوهی زلف تو را نمیتوان نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: بوسهای از لبت گرفتم و این بوسه به دنیای ناپیدا پرتاب شد. حالا میخواهم ببینم این فکر غیرممکن چه سرنوشتی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در سایهای تیره و تارک مانند، به دنبال نور خورشید میروم تا شاید پرتو او روشناییای در جلوی من به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: بگذار پند پدر تو را از دیوانگی باز ندارد، ای ناصر، مانع نشو که من دیگر خودم نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم
چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت
که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست
[...]
ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم
آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم
روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
[...]
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم
گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد
بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم
من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را
[...]
گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟
شاهِ شوریدهسران خوان منِ بیسامان را
[...]
من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم
غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟
گر به زنار میان چست کنم عیب مدار
من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم
نکند سود مرا کسوت درویشانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.