خَمی که ابرویِ شوخِ تو در کمان انداخت
به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالَم، که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبّت، نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت
شرابخورده و خِویکرده میرَوی به چمن
که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاهِ چمن، دوش، مست، بگذشتم
چو از دهانِ توأم غنچه در گُمان انداخت
بنفشه طُرِّهٔ مفتول خود گره میزد
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شَرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت
من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آبِ میِ لعل، خرقه میشویَم
نصیبهٔ ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایشِ حافظ در این خرابی بود
که بخششِ ازلش، در میِ مغان انداخت
جهان به کامِ من اکنون شود که دورِ زمان
مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر دربارهٔ عشق و زیبایی و مستی است. شاعر از تأثیری که زیبایی ابروی معشوقش بر او داشته، صحبت میکند و بیان میکند که چگونه نگاه او باعث فتنه و آشوب در جهان شده است. او همچنین به شراب و میگساری اشاره میکند و از زیباییهای طبیعت و جلوههای دلفریبی میگوید که توسط معشوقش به وجود آمده است. شاعر خوشحال است که مشکل او حل شده و لباس زهد او با شراب مغان پاک گشتهاست.
آن خم زیبا که در ابرو انداختی همچون کمانی بود که کشیدی و به جان ناتوان من تیر زدی
هیچ چیزی وجود نداشت اما از ابتدا عشق وجود داشت؛ عمر و روزگار عشق خیلی کهن است و امروزی نیست.
نرگس با کرشمه فقط خودنمایی کرد اما چشم تو با یک کرشمه صد غوغا و آشوب در جهان افکند.
مست و گرم و عرقکرده در چمن راه میروی و طراوت روی تو ارغوان را سرخ و تبدار کرد.
دیشب از چمن بهحالت مستی میگذشتم زیرا غنچه گلسرخ را با دهان تو اشتباهیگرفتم.
بنفشه زلف پُرتاب خود را میبافت؛ صبا قصه زلف تو را گفت.
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که از تو دارم، هنگامی که نام سمن را به زبانی آوردم، نسیم صبح برایم خاک به دهان آورد.
من در عمرم اهل میگساری و نشستن در مجلس مطربان نبودم، عشق مغبچگان مرا به این کارها انداخت. (وَرَع: پرهیزگاری)
اکنون خرقه زهد خود را با شراب سرخ میشویم؛ قسمت ازلی را نمیشود از خود دور کرد.
مثل اینکه قسمت حافظ این بود که گشایش کارش در این خرابی و مستی باشد؛ که بخشش ازلی، او را در کار می مغان انداخت.
هوش مصنوعی: اکنون که زمان اجازه میدهد، همه چیز مطابق میل من خواهد شد و من در خدمت بزرگترین آقای عالم قرار گرفتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که بر نشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قد رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.