لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
غبار همدانی

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را

جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست

مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد

فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم

امروز ساغری با حوراوشان توان زد

از ما کناره کردی راه خطا گرفتی

پنداشتی که کامی با دیگران توان زد

بگذار چرخ گردون بر کام ما نگردد

یک شب خدنگ آهی بر آسمان توان زد

رخسار آتشینت تا چند در نقاب است

ما را شراری از وی آخر به جان توان زد

از مرغ بند بر پا پرواز چند خواهی

بگشای رشته تا پر بر لامکان توان زد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما

[...]

فیض کاشانی

لاف محبت او، بر قدسیان توان زد

از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد

بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد

گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
سعیدا

همت چو دست گیرد رطل گران توان زد

دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد

گر شحنه آشکارا منع مدام کرده

با یار خوش عیاری می را نهان توان زد

بردار دست همت پا بر طلسم خود نه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه