باز در کوی مغان عاشق مستم جایی
نی ز خویشم خبر و نی ز کسم پروایی
ای که رسوایی من میطلبیدی خوش باش
که ز عشقت نتوان یافت چو من رسوایی
مست در دیر بهر نغمه که از عشق کشند
دستی افشانم ازان حالت و کوبم پایی
خواریم بین که به بزم دگران باید شد
آرزو گر شودم صحبت بزم آرایی
پیر و برنا اگرم طعنه زنانند چه عیب؟
من که پیرانه سرم شیفته برنایی
یار با غیر کشد باده بگو من چه کشم
جز به بد حالی خود ناله واویلایی
فانیا نیست به جز تفرقه ز ابنای زمان
گر کشی رخت به سر حد فنا آسایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و حال روحی خود سخن میگوید. او در کوی مغان از عطر و حال عشق مست است و بیخبر از خود و دیگران به سر میبرد. به کسی که از رسوایی او خوشحال است میگوید که عشق او به اندازهای عمیق و خاص است که هیچکس نمیتواند مانند او رسوا شود. او در میکده (دیر) به عشق میپردازد و با شور و حال خود، به وصف زیبایی میپردازد. همچنین، شاعر به طعنههای پیر و جوان توجهی ندارد و میگوید با وجود آشفتگیها، عشق او پابرجاست. در نهایت، او به فانی بودن و تفرقههای دنیای بشری اشاره میکند و آسودگی را در مرگ و فنا میبیند.
هوش مصنوعی: در محل زندگی مغان، دوباره دلبسته و سرمستم. نه خبری از خودم دارم و نه نگران کسی هستم.
هوش مصنوعی: ای کسی که انتظار داشتی من رسوا شوم، خوشحال باش! چرا که عشق تو را هیچکس نمیتواند مانند من به چنین رسوایی برساند.
هوش مصنوعی: مست در میخانهام و به خاطر آوازهایی که به عشق سروده شدهاند، دستم را به علامت شادی بالا میبرم و پاهایام را به زمین میکوبم.
هوش مصنوعی: ما در جمع دیگران احساس حقارتی داریم و در دل آرزو میکنیم که کاش بتوانیم در جمع شاداب و خوشایند آنها حاضر شویم.
هوش مصنوعی: اگر پیران و جوانان به من خرده بگیرند، چه اشکالی دارد؟ من که در روزگاری که سن و سالی دارم، هنوز به جوانی دل بستهام.
هوش مصنوعی: یار با دیگری همنشینی و شراب مینوشد، اما من چه بگویم جز اینکه از حال و روز بد خود ناله کنم و به فریاد بیفتم.
هوش مصنوعی: جز تفرقه و جدایی میان مردم زمان، چیزی دیگر باقی نمیماند. اگر به مرگ و فنا رسیدی، راحتی و آرامش خواهی یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
[...]
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی
ز پی خشم رهی ساعد و کف میخایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا
[...]
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
[...]
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
محرمی کو که پیامی برد از من جایی
خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی
عجبی ، نادرهیی ، طُرفه کشی ، چالاکی
شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی
امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.