گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ظهیر فاریابی

چه پرتو است که اقبال در جهان افکند؟

چه غلغل است که دولت در آسمان افکند؟

غبار موکب شاه است یا نسیم بهشت؟

که بوی امن و امان در مشام جان افکند؟

همای رایت او سر به سدره در ناورد

عجب که سایه برین تیره آشیان افکند

چه منتی است که بر گردن زمین وزمان

طلوع رایت ورای خدا یگان افکند

سپهر عصمت تایید شاه نصرة دین

که در جهان کف او نام بحر و کان افکند

جهانگشای ابو بکر بن محمد آنک

به تیغ رخنه در ارواح انس و جان افکند

شکوه سایه شمشیر او زبدو وجود

زمانه را تب لرز اندر استخوان افکند

عدو اگر چه یقین می شناخت هستی خود

خیال تیغ شهش باز در گمان افکند

ایا شهی که به یک فتح باب همت تو

جهانیان را در موج آسمان افکند

تویی که عدل تو در چار سوی کون وفساد

ندای عافیت و مژده امان افکند

گشاده دید در امن و عافیت بر خود

کسی که چشم برین فرخ آسمان افکند

هرآنکس که ندانست قدر نعمت تو

بسان آدمش ابلیس از جنان افکند

نخست موج که دریای دولت تو بزد

به جملگی خس و خاشاک بر کران افکند

مخالفان تو را هر یکی به نوع دگر

زمانه در فتن آخر الزمان افکند

یکی بمرد ویکی را فلک به خنجر تو

گلو برید و یکی را زخان و مان افکند

عدوی ملک تو آن شب زعمر دست بشست

که طالعت نظر سعد بر جهان افکند

چو خنجر تو همه ابررحمت است چرا

هزار صاعقه در راه دشمنان افکند

تویی که دولت تو آن فراخ حوصله است

که هر دو کون به یک لقمه در دهان افکند

ملوک سر بنهادند زیر آن گوهر

که زیر پای تو اقبال رایگان افکند

گرت عزیمت روم است و گر هوای عراق

برو که فتح تو سایه بر این و آن افکند

زمانه جای نزولت به اقسرا پرداخت

ستاره نزل قدومت به اصفهان افکند

همیشه تا که نپیچد کسی عنان فلک

چو اسب،جور و جفا را به زیر ران افکند

به کام خویش بران مرکب نشاط و طرب

که بخت با تو عنان راست در عنان افکند