در چمن تا قدِ سروِ تو برافراخته است
روز و شب نوحهگری کار من و فاخته است
بُرد با کهنهحریفیست که در بازیِ عشق
هرچه را داشته چون من همه را باخته است
به گمان غلط آن ترک کمانکش چون تیر
روزگاریست مرا از نظر انداخته است
جانِ من زآهِ دلِ سوخته پرهیز نمای
که بدین سوختگی کارِ مرا ساخته است
مستیِ چشم تو با ابروی کج عربده داشت
یا پیِ کشتن من تیغِ ستم آخته است
چنگ بر طُرِّهٔ پُرچینِ تو زد آنکه چو باد
تا ختن از پی این مشک ختا تاخته است
فرخی دلخوش از آن است که این مردم را
یک به یک دیده و سنجیده و بشناخته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است
که ز رفتار فرومانده و دل باخته است
بنویسید به صیاد ز خون دل من
که گرفتاری مرغان قفس ساخته است
در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن
[...]
گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است
زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است
مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز
که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است
حسن خوبان که کتان مه تابان تواند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.