گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی یزدی

سر خط عاشقی را روز الست دادم

ننهاده پا در این راه سر را ز دست دادم

تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی

من هم به دست و تیرت، جان ناز شست دادم

عیبم مکن بسستی کز حربه درستی

این نادرستها را آخر شکست دادم

تا چشم و ابرویت را پیوسته دادم الفت

تیغ هزار دم را در دست مست دادم

در بند طره دوست دادم بسادگی دل

غافل که جان خود را زین بند و بست دادم

ای لعبت سپاهی از جان من چه خواهی

تو آنچه بود بردی من آنچه هست دادم