گنجور

 
فرخی یزدی

در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود

فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود

سیم و زر تا هست در عالم بشر آسوده نیست

تا شویم آسوده محو سیم و زر باید نمود

خاک عالم گل شد از اشکم چه خاکی سر کنم

زین سپس فکری برای چشم تر باید نمود

در قدمگاه محبت پا منه بردار دست

یا اگر پا می گذاری ترک سر باید نمود

گر شب غم بهر ما آه سحر کاری نکرد

روز شادی شکوه از آه سحر باید نمود

تا شوند آشفته‌تر جمعی پریشان روزگار

زلف مشکین ترا آشفته‌تر باید نمود

در بیابان جنون، مجنون مرا تنها گذاشت

اندرین ره باز فکر همسفر باید نمود

 
sunny dark_mode