گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی یزدی

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد

از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد

فریاد ز بیچارگی دل که به ناچار

جز آنکه به غم ناله کند چاره ندارد

هم ثابت در عشقم و هم رهرو سیار

افلاک چو من ثابت و سیاره ندارد

دارد دل من گر هوس خفتن در گور

طفل است و بجز عادت گهواره ندارد

با این همه خواری ز چه دارد سر سختی

آن سست وفا گر دل چون خاره ندارد

ریزد غم و افسردگیش از در و دیوار

هر شهر که میخانه و میخواره ندارد

در کیش من آزار دل اهل محبت

جرمیست که آن توبه و کفاره ندارد

با اینهمه دیوانه یکی چون من و مجنون

صحرای جنون از وطن آواره ندارد