گنجور

 
یغمای جندقی

ای بهار دوستی را بوستان ها آب و رنگ

وی درخت راستی را شاخساران برگ و بار

خدا را ستایش، آسوده از گزند آسمانی راه به پایان رفت. رخت به سمنان رسید. بیمارها بدرود بستر و بالین کردند و سامان تندرستی و تاب دگرگون آرایش و آئین یافت. برادرها به کوری بدخواه پیمان یکتائی نو ساختند و کهن کاوش های ما و توئی رخت بر در هشت و بار برخر بست. اینک یاران این مرز را به خوشتر افت و اندازی کاراندیش خاست و نشستیم و راه گشای پیوند و پیوست، پس از رنج دوری اندوهی که جان کاهد نیست.

سرکار امید گاهی حاج سیدرضا را سخنی چند نگاشتم و انباز این نگارش داشتم.چون سرکار حاجی پیرو پیشوای درویشان است و شما را نیز پیدا و پنهان مهری با ایشان، هر آینه خواهند رسانید و اگر گرفتاری بند دست و خار پای باشد، گرامی سرور هاشمی گوهر شباهنگ را در این کار جانشین و دستیار و پیام رسان و نامه گزار خواهید نمود. اگر این نیاز نامه بر دست شما آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله را چشم سپار آید سال ها سپاسدار خواهم زیست. گویا رای اندیش و راه سپار سامان کربلا باشند. اگر بر تو گران نیاید و او نیز از شنیدن خودی بر کران نکشد، به زبانی که دانی از تنخواه فرزندی میرزا جعفر رازی در میان آر، شاید آن پیمان شاید آن پیمان که در بست فرا یاد آرد و این مرد را که آلوده هزار وام است و فرسوده هزار دام دستی بر دل مستمند گذارد.

حاجی جان هر آینه می دانی و آزموده نیز خواهی بود، که از کیش سگ پرستی تا یاسای پاک پیمبر که بهترین راه و آئین است کاری بزرگتر از بار افتادگان بردن و کار فروماندگان کردن نیست. کاری که از من بنده بر آید هر جا باشم بگوی و بخواه که در خورد نیرو وتاب به سر ایستاده ام و به جان آماده. ستایش و درودی پاک و پرداخته از آلایش تیتال در فرگاه سرکار امید گاهی آخوند ملا ابوالحسن بسته به مهربانی و کاردانی تست. بندگان یغما