نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی
شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نی مزرع دوست را از آن آب نمی
نی خایهٔ خصم را از آن توپ غمی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی
شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نی مزرع دوست را از آن آب نمی
نی خایهٔ خصم را از آن توپ غمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از درد تو نیست چشم خالی ز نمی
هر جا که دلیست شد گرفتار غمی
بیماری تو باعث نابودن ماست
ای باعث عمر مامبادت المی
ای نای هوا بریدم از نای دمی
او را دم گرم بوده تو سرد دمی
زو بود مرا خرمی از تو دژمی
او نای نشاط بود و تو نای غمی
چون هست شفیع چون تو صاحب کرمی
کس را نبود در همه آفاق غمی
گر رنجه کنی از سر لطفی قدمی
کار همه عاصیان بسازی به دمی
دنیا گذران است به هر بیش و کمی
خواهیش به شادی گذران خواه به غمی
زین منزلت البته همی باید رفت
خواهی به هزار سال و خواهی به دمی
بنمای به من رخت بکن مردمی
تا لاف زنم که دیدهام خرمی
ای جان جهان از تو چه باشد کمی
کز دیدن تو شاد شود آدمی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.