گنجور

 
یغمای جندقی

درین ماتم خلیل از دیده خون بارید آذر هم

به داغ این ذبیح الله مسلمان سوخت کافر هم

شگفتی نایدت بینی چو در خون دامن گیتی

کزین سوگ آسمان افشاند خون از دیده اختر هم

به سوگ فخر عالم از بنی جان وز بنی آدم

ز افغان شش جهت ماتم سرا شد هفت کشور هم

مکید آن تاجدار ملک دین تا از عطش خاتم

ز دست و فرق جم انگشتری افتاد و افسر هم

به خونش تا قبا شد لعلگون دستار گلناری

به باغ خلد زهرا جامه نیلی کرد معجر هم

زتاب تشنگی تا شد شبه گون لعل سیرابش

علی زد جامه اندر اشک یاقوتی پیمبر هم

چو فرق کوکب برج اسد از کین دو پیکر شد

ز سر بشکافت فرق صاحب تیغ دو پیکر هم

چو نقد ساقی کوثر زبان از تشنگی خائید

به کام انبیا تسنیم خون گردید کوثر هم

مکافات این عمل را بر نتابد وسعت گیتی

چه جای وسعت گیتی که بس تنگ است محشر هم

فلک آل نبی را جا کجا زیبد به ویرانه

نه آخر غیر این ویرانه بودت جای دیگر هم

ز ابر دیده یغما برق آه ار باز ننشانی

زنی تا چشم برهم خامه خواهد سوخت دفتر هم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode