گنجور

 
یغمای جندقی

بزن ای مطرب خوش لهجه نوایی به از این

بو کز آن پرده برم راه بجائی به از این

از خرابات و حرم کسب شرف نتوان کرد

ثالثی کو که کند طرح بنائی به از این

منعم از ناله مکن ای مه محفل که نبست

عشق بر قافله حسن درائی به از این

می نمودم به تو اندازه رسوائی عشق

ساحت گیتی اگر داشت فضائی به از این

گفتی از کوی خرابات برو جای دگر

چون روم چون نبرم راه به جائی به از این

ز اشک و آه ای دل بی صبر و سکون شکوه مکن

داشت کی ملک وفا آب و هوائی به از این

خون یغما نه چو یاران به ستم ریز مگر

زیر تیغ تو زند دستی و پائی به از این