گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد

 

ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق

فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق

لختی ز خون بچهٔ تاکم فرست از آنک

هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق

تا ما به یاد خواجه دگربار پر کنیم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۰ - الب ارغو یکی از ممدوحان حکیم را میل کشیدند در آن باب گفته است

 

شاها بدیده‌ای که دلم را خدای داد

در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیده‌ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید

گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیده‌ام

راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۷ - در تقاضا

 

شعری بسان دیبهٔ زربفت بافتم

وانگه به سوی صدر مجیری شتافتم

عیب من اینکه نیستم از شعری سپهر

ورنه به فضل موی معانی شکافتم

گر پرسدم کسی که ز جودش چه یافتی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۵ - وله ایضا

 

راحت چگونه یابم فضلست مانعم

قصه چگونه خوانم عقلست وازعم

در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم

کس را گناه نیست چنین است طالعم

نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ای از برادر و پدر افزون دوبار صد

وز تیر آسمان بتازی چهار کم

بفرست حورزاده به حکم دو سه ستیز

با چنبر مصحف و بیخی بدان به هم

بادا بقای نام تو چندان به روزگار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۶ - در قناعت

 

ما را برون ز حکمت یونانیان چو هست

تقلید مکیان و قیاسات کوفیان

نان حلال کسب خوریم از طریق علم

ادرار چون خوریم چو جهال صوفیان

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱۳ - در طلب شراب

 

چاکر ز روی عجز سؤالی همی کند

از روی مهتری سخنم را جواب ده

مهمان رسیده باده ندارم ز مکرمت

با چون خودی نمای مرا یا شراب ده

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳۴ - قطعهٔ زیر از حکیم شجاعی است که به انوری نوشته است

 

ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند

احرار روزگار و افاضل ترا رهی

بودند در قدیم امیران و شاعران

واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی

هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۱ - در قناعت

 

یارب بده مرا به دل نعمتی که بود

خرسندی حقیقت و پاکیزه توشه‌ای

امنی و صحتی و پسندیده طاعتی

نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۵ - در مدیح

 

آنی که گر بخواهی از اقبال و سروری

تری ز آب و خشکی از آتش برون بری

داری مفرحی که دهد روح را غذا

سازی طریفلی که کنی دیو را پری

دست مبارک تو بخواهد همی درست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۶ - در شکایت و تقاضای الطاف صاحب

 

ای صاحبی که صدر وزارت ز جاه تو

با اوج آفتاب زند لاف برتری

فرمان تو که زیر رکابش رود جهان

با روزگار سوده عنان در برابری

بر هر که ابر عاطفتت سایه افکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۱ - شکایت از زمانه

 

گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق

پیوسته با زمانه کجا در نبردمی

ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی

در جوی آسیا متوطن نگردمی

آب مراد زیر پل کس نمی‌رود

[...]

انوری
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode