گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

در محفل ما و منم‌، محو صفیر هر صدا

نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌ نغمه‌های‌ ترصدا

حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام

تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا

یاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ای غافل از رنج هوس آیینه‌پردازی چرا

چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا

نگشوده‌مژگان چون شرر از خویش‌کن قطع نظر

زین یک دو دم زحمتکش جام و آغازی چرا

تاکی دماغت خون‌کند تعمیر بنیاد جسد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات

گل‌کرده از هر موی تو ادبار چینی خانه‌ات

می‌باید از دست نفس جمعیت دل باختن

تا ریشه باشد می‌تند آوارگی بر دانه‌ات

در عالم‌عشق و هوس رنجی‌ندارد هیچ‌کس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

ای پر فشان چون بوی‌گل بیرنگی از پیراهنت

عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت

با صد حدوث‌کیف وکم از مزرع ناز قدم

یک ریشه برشوخی نزد تخم دو عالم خرمنت

تنزیه صد شبنم حیاپروردهٔ تشبیه تو

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

 

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند

موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند

واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور

اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند

زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۹

 

ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل

از شوخی‌ گرد رهت عالم‌ گلستان در بغل

ابرویت از چین جبین زه‌ کرده قوس عنبرین

چشم از نگاه شرمگین شمشیر بران در بغل

بی رویت از بس مو به مو توفان‌طراز حسرتم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۰

 

عمریست چون‌ گل می‌روم زین باغ حرمان در بغل

از رنگ دامن برکمر، از بو گریبان در بغل

مجنون و ساز بلبلان‌، لیلی و ناز گلستان

من با دل داغ آشیان طاووس نالان در بغل

ای اشکریزان عرق تدبیر عرض خلوتی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۱

 

محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل

چون چشم خوبان خفته‌ام ناز غزالان در بغل

نی غنچه دیدم نی چمن نی شمع خواندم نی لگن

گل‌ کرده‌ام زین انجمن دل نام حرمان در بغل

عمریست از آسودگی پا در رکاب وحشتم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۲

 

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

توفان وحشت در قدم فوج غزالان در بغل

سودایی داغ تو را از شام نومیدی چه غم

پروانهٔ بزم وفا دارد چراغان در بغل

از وحشت این تنگنا هرکس به رنگی می‌رود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۱

 

ای پرفشان‌ گرد نفس چندی شرار سنگ شو

ناقدردان راحتی بر خود زبان ننگ شو

جولان چه دارد در نظر غیر از تلاش درد سر

یک ره پس زانوی خم بنشین و عذر لنگ شو

فریاد کوس و کرنا می‌گویدت ‌کای بی‌حیا

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode