سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۰۰
وه که در عشق چنان میسوزمکه به یک شعله جهان میسوزم
شمع وش پیش رخ شاهد یاردم به دم شعله زنان میسوزم
سوختم گر چه نمییارم گفتکه من از عشق فلان میسوزم
رحمتی کن که به سر میگردمشفقتی بر که به جان میسوزم
با تو یاران همه در ناز و نعیممن گنه کارم از آن میسوزم
سعدیا ناله مکن گر […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۲۷
من از اینجا به ملامت نرومکه من اینجا به امیدی گروم
گر به عقلم سخنی میگویندبیم آن است که دیوانه شوم
گوش دل رفته به آواز سماعنتوانم که نصیحت شنوم
همه گو باد ببر خرمن عمردو جهان بی تو نیرزد دو جوم
دوستان عیب و ملامت مکنیدکانچه خود کاشته باشم دروم
من بیچاره گردن به کمندچه کنم گر به رکابش […]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۰
طمع خام که سودی بکنمسود، سرمایه به یک بار ببرد
خر دعا کرد که بارش ببردندسیل بگرفت و خر و بار ببرد
