گنجور

 
وطواط

تویی که خنجر تو شد مکان آتش و آب

زبان رمح تو شد ترجمان آتش و آب

بدست خشم تو و عفو تو سپرد فلک

بوقت جفوت و صفوت عنان آتش و آب

رواق حشمت تو بربر سپهر و نجوم

نطاق خدمت تو بر میان آتش و آب

ز تف سینه و اشک دیده ماند ستند

مخالفان تو اندر میان آتش و آب

خدایگانا، معدوم و مندرس گشتست

ز عنف و لطف تو نام و نشان آتش و آب

حمابت تو شده پاسبان ملت و ملک

سیاست تو شده قهرمان آتش و آب

ز جنگ و صلح تو بیم و امید اختر و چرخ

ز مهر و کین تو سود و زیان آتش و آب

تبارک الله؛ از آن تیغ آسمان صفتت

که هست بر صفحاتش قرآن آتش و آب

ستارگان را بر آسمان قرآن باشد

مگر که تیغ تو شد آسمان آتش و آب

ز تیغ و گرز تو باشد نفیر جوشن و خود

ز طعن و ضرب تو باشد فغان آتش و آب

حسامت آتش و آبست و این شگفتی بین

که هست دولت و دین در امان آتش و آب

بملک های شگفتست تیغ تو ضامن

هزار ملک نگر در ضمان آتش و آب

وجود گوهر اگر در صمیم کان باشد

چراست گوهر تیغ تو کان آتش و آب ؟

چو حد تیغ تو دیدند عاقلان گفتند

که: هست جای اجل بر کران آتش و آب

ز رأی روشن و از طبع صافی تو کنند

اگر کنند به حق امتحان آتش و آب

دریغ کاتش و آبست بی زبان، ورنی

همه ثنای تو گفتی زبان آتش و آب

نهاد آتش و آبست بی روانی، ورنی

همه روای تو جستی روان آتش و آب

جهان ز خنجر تو پر ز آتش و آبست

مگر که خنجر تو شد جهان آتش و آب

بکند عدل تو بیخ بنای فتنه و ظلم

ببرد باس تو زور و توان آتش و آب

بفر خدمت صدر تو چون خلیل و کریم

برسته ناصح تو از هوان آتش و آب

بوقت سوختن و ساختن پدید کنند

عقاب و عفو تو سر نهان آتش و آب

همیشه تا که ببالا و پست دارد میل

تن خفیف و سرشت گران آتش و آب

بچهره زرد ، بپیکر گداخته بادا

عدوی مملکت تو بسان آتش و آب

دل مخالف و چشم منازعت بادا

چو ابر وقت بهاران مکان آتش و آب

بزیر ران جلالت زمانه رام چنانک

شود هوا و زمین زیر ران آتش و آب