گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

ای زلف مشک فام تو لاله سپر شده

دلها بپیش غمزهٔ تیرت سپر شده

با گونهٔ دو عارض و با طعم دو لبت

بازار لاله رفته و آب شکر شده

ای بسته بر میان کمر جور وزین قبل

اندر میان دو دست مرا چون کمر شده

تو رفته از کنار من و در فراق تو

از اشک بی شمار کنار شمر شده

پرورده من بخون جگر مر ترا بناز

وز محنت تو غرقه بخون جگر شده

تو برده سر ز عهد من و بی تو عهد عمر

با صد هزار گونه حوادث بسر شده

بی روی و مویت ، ای بعزیز چو سیم و زر

مویم چو سیم گشته و رویم چو زر شده

از خوب خوب تر شده نقش جمال تو

و احوال من ز عشق تو از بدبتر شده

عشق من و جمال تو در کل شرق و غرب

چون مکرمات خسرو غازی سمر شده

خوارزمشاه عالم عادل ، که صدر اوست

اندر زمانه مقصد اهل هنر شده

در جسم ملک حشمت او چون روان شده

در چشم مجد همت او چون بصر شده

در بسط عدل و رفع ستم عهد ملک او

ایام را قرینهٔ عدل عمر شده

با طول و عرض همت بی منتهای او

هفت آسمان و هفت زمین مختصر شده

تأیید را عزیمت او مقتدا شده

و اقبال را سیاست او مستقر شده

هنگام التقای دو لشکر بحربگاه

اعلام او علامت فتح و ظفر شده

ای خار دوستان ز وفاق تو گل شده

وی خیر و دشمنان ز خلاف تر شده

در واقعات علم و در حادثات دهر

امر تو پیشوای قضا و قدر شده

از آتش حسام تو در ضمن معرکه

چون دود جان دشمن تو پر شر شده

گیتی ز بسط تو کمینهٔ نشان شده

گردون ز رفعت تو کهینه اثر شده

در باغ و بوستان معالی و مکرمات

ذکر شمایل تو نسیم سحر شده

در خشک سال حادثهٔ چرخ سفله طبع

انعام تو مبشر رزق بشر شده

گویندگان مدحت و جویندگان زر

سوی جناب تو نفر اندر نفر شده

از اصطناع هاه تو در حق اهل فضل

اندر بلاد مشرق و مغرب خبر شده

من بنده را فضل قبول تو نام و باگ

در جمله بسیط زمین مشتهر شده

دیوان من ز بس غرر مدحهای تو

مانند برج انجم و درج درر شده

فرخ نهال سعی مرا در ثنای تو

انواع لذت دو جهانی ثمر شده

بوده ز جور حادثه احوال من دگر

و اکنون بحسن تربیت تو دگر شده

ما را کنار مکرمت و دوش بر تو

همچون کنار مادر و دوش پدر شده

تا هست چرخ دایر و سیر نجوم او

اصناف خلق را سبب نفع و ضر شده

تا دور حشر باد ، علی رغم روزگار

جاه ترا بقدر مقر قمر شده

بی نهضت سپاه تو از هٔفت فلک

کاشانهٔ عدوی تو زیر و زبر شده

از آتش حسام تو و آب چشم خود

لب خشک مانده خصم تو و چشم تر شده

قربان وعید تو ، که شعر شریعتند

مقبول حضرت ملک دادگر شده