گاوپای گفت: شنیدم که وقتی موشی در خانهٔ توانگری خانه گرفت و از آنجا دری در انبار برد و راهی به باغ کرد و مدتها به فراغِ دل و نشاطِ طبع در آنجا زندگانی میکرد و بی غوایلِ زحمتِ متعرّضان بسر میبرد.
هر کاو به سلامتست و نانی دارد
وز بهرِ نشستن آشیانی دارد
نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
و آنک در پناهِ سایهٔ حصنِ امن با کفایتِ نعمت نشستن در چار بالشِ خرسندی میسّر دارد و بر سرِ این، فضلهای طمع جوید، سزاوار هیچ نیکی نباشد. اِذَا الصِّحَهُٔ وَ القُوَّ ..........................................هُٔ بَاقٍ لَکَ وَالأَمنُ
وَ اَصبَحتَ اَخَا حُزنٍ
فَلَا فَارَقَکَ الحُزنُ
روزی ماری اژدهاپیکر با صورتی سخت منکر از صحرایِ شورستان، لبتشنه و جگرتافته به طلبِ آبشخور در آن باغ آمد و از آنجا گذر بر خانهٔ موش کرد، چشمش بر آن آرامجای افتاد، دری چنان در بستانسرای گشاده که در امن و نزهت از روضهٔ ارم و عرصهٔ حرم نشان داشت، با خود گفت:
روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت
بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد
مار آن کنج خانهٔ عافیت یافت، بر سر گنجِ مراد بنشست و سر بر پایِ سلامت نهاد و حلقهوار خود را بر درِ گنج بست. آری، هر کهرا پای به گنجِ سعادت فرو رود، حلقهٔ این در زند، اما طالبانِ دنیا حلقهٔ درِ قناعت را به شکلِ مار میبینند که هر کس را دستِ جنبانیدن آن حلقه نیست، لاجرم از سلوت سرایِ اقبال و دولت چون حلقه بر درند.
کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید
مار پایافزارِ سیر و طلب باز کرد و باز افتاد، آمَنُ مِن ظَبیِ الحَرَمِ وَ آلَفُ مِن حَمَامَهِٔ مَکَّهَٔ . موش به خانه آمد، از دور نگاه کرد، ماری را دید در خانهٔ خود چون دودِ سیاه پیچیده؛ جهان پیش چشمش تاریک شد و آهِ دودآسا از سینه برآوردن گرفت و گفت: « یا رب، دودِ دل کدام خصم در من رسید که خان و مان من چنین سیاه کرد؟ مگر آن سیاهیهاست که من در خیانت با خلقِ خدای کردهام یا دودِ آتش که در دلِ همسایگان افروختهام» وَ لَا یُرَدُّ بَأسُهُ عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ. القصّه موش به دلی خسته و پشت طاقت از بارِ غبن شکسته پیش مادر آمد و از وقوعِ واقعهٔ دستبردِ مار بر خانه و اسبابِ او حکایت کرد و از مادر در استرشادِ طریقِ دفع از تغلّبِ او مبالغتها نمود. مادر گفت: «کُن کَالضَّبِ یَعرِفُ قَدرَهُ وَ یَسکُنُ جُحرَهُ وَ لَا تَکُن کَالجَرَادِ یَأکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَأکُلُهُ مَا یَجِدُهُ ؛ مگر بر ملکِ قناعت و کفایت زیادت طلبیدی و دستِ تعرّض به گردکرده و اندوختهٔ دیگران یازیدی؟ برو مسکنی دیگر گیر و با مسکنتِ خویش بساز که تو را زور بازویِ مار نباشد و کمانِ کین او نتوانی کشید و اگرچه تو از سرِ سرتیزی بسرِ دندان تیز مغروری، هم دندانیِ مار را نشایی که پیلِ مست را از دندانِ او سنگ در دندان آید و شیرِ شرزه را زهرِ او زهره بریزد.
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زآن چاشنی که در بنِ دندانِ ارقم است
و اگرچه از موطن و مألفِ خویش دور شدن و از مرکزِ استقرار به اضطرار مهاجرت کردن و تمتّعِ دیگران از ساخته و پرداختهٔ
خود دیدن، مجاهدهای عظیم باشد و مکابدتی الیم، و ایزد جَلَّ وَ عَلَا، کشتنِ بندگان خویش و ازعاج و اخراجِ ایشان از آرامگاه و مأوایِ اصلی برابر میفرماید، اَنِ اقتُلُوا اَنفُسَکَم اَوِ اخرُجُوا مِن دِیَارِکُم ، امّا مرد آنست که چون ضرورتی پیش آید، محملِ عزم بر غواربِ اغتراب بندد و چون قمر عرصهٔ مشارق و مغارب بپیماید و چون خورشید زین بر مناکبِ کواکب نهاده میرود.
لَو اَنَّ فِی شَرَفِ المَأوَی بُلُوغَ عُلًی
لَم تَبرَحِ الشَّمسُ یَوماً دَارَهَٔ الحَمَلِ
اِنَّ العُلَی حَدَّئَتنِی وَهیِ صَادِقَهٌٔ
فِیمَا تُحَدِّثُ اِنَّ العِزَّ فِی النُّقَلِ
تا آنگاه که مقرّی و آرامگاهی دیگر مهیّا کند و حقّ تلافی آنچه تلف شده باشد، از گردشِ روزگار به توافی رسانَد.» موش گفت:« این فصل اگرچه مشبع گفتی، اما مرا سیری نمیکند، چه حمیّتِ نفس و ابیّتِ طبع، رخصتِ آن نمیدهد که با هر ناسازی درسازد که مردانِ مرد از مکافاتِ جورِ جایران و قصدِ قاصدان تا ممکن شود، دست باز نگیرند و تا یک تیر در جعبهٔ امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند و سلاحِ هنر در پایِ کسل نریزند.
لَالَکُ کَالجَارِی اِلَی غَایَهٍٔ
حَتَّی اِذَا قَارَبَهَا قَامَا »
مادر گفت : «اگر تو مقاومتِ این خصم به مظاهرتِ موشان و معاونتِ ایشان خواهی کرد، زود بوَد که هلاک شوی و هرگز به ادراکِ مقصود نرسی، چه از شعاعِ آفتاب که در روزن افتد، بر بام آسمان نتواند شد و به دامی که از لعابِ عنکبوت گردِ زوایایِ خانه تنیده باشد، نسرِ طایر نتوان گرفت ع، اِلَی ذَاکَ مَا بَاضَ الحَمَامُ وَ فَرَّخَا ، ع ، ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. » موش گفت: «به چشمِ استحقار در من نظر مکن، اِیَّاکُم وَ حَمِیَّهَٔ الاَوقَابِ؛ و من این مار را بهدست باغبان خواهم گرفت که به شعبدهٔ حیل او را بر کشتنِ مار تحریض کنم.» مادر گفت: «اگر چنین دستیاری داری و این دستبرد میتوانی نمود، اَصَبتَ فَالزَم.» موش برفت و روزی چند ملازمِ کار میبود و مترقِّب و مترصِّد مینشست تا خود کمینِ مکر بر خصم چگونه گشاید و خواب بر دیدهٔ حزم او چگونه افکند. روزی مشاهده میکرد که مار از سوراخ در باغ آمد و زیر گلبنی که هر وقت آنجا آسایش دادی، پشت بر آفتاب کرد و بخفت، از آن بیخبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تختنردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالبدست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانهگیر بازی کردن نامبارکست و همان ساعت اتفاقاً باغبان را نیز به استراحتجای خود خفته یافت و بختِ خود را بیدار. موش بر سینهٔ باغبان جست، از خواب درآمد، موش پنهان شد. دیگرباره در خواب رفت. موش همان عمل کرد و او از خواب بیدار میشد تا چند کرّت این شکل مکرّر گشت. آتشِ غضب در دلِ باغبان افتاد، چون دود از جای برخاست، گرزی گران و سرگرای زیر پهلو نهاد و وقتِ حرکت موش نگاه میداشت. موش به قاعدهٔ گذشته بر شکمِ باغبان وثبهای بکرد. باغبان از جای بجست و از غیظِ حالت زمامِ سکون از دست رفته در دنبال میدوید و او به هروله و آهستگی میرفت تا به نزدیکِ مار رسید، همانجا به سوراخ فرو رفت. باغبان بر مارِ خفته ظفر یافت، سرش بکوفت. این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که چون استبدادِ ضعفا از پیشبردِ کارها قاصر آید، استمداد از قوّت عقل و رزانتِ رای و معونتِ بخت و مساعدتِ توفیق کنند تا غرض به حصول پیوندد و فِی المَثَل اَلتَّجَلُّدَ وَ لَا التَّبَلُّدَ. دستور گفت: تقریرِ این فصول همه دلپذیرست، اما بدان که چون کسی در ممارستِ کاری روزگار گذاشت و به غوامضِ اسرار آن رسید و موسومِ آن شد، هرچند دیگری آن کار داند و کمال و نقصانِ آن شناسد، لیکن چون پیشه ندارد، هنگام مجادله و مقابله چیرگی و غالبدستی خداوندِ پیشه را باشد؛ قَالَ عُمَرُ ابنُ الخطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنهُ : مَ نَاظَرتُ ذَافُنُونٍ اِلَّا وَقَد غَلَبتُهُ وَ مَا نَاظَرنِی ذُوفَنٍّ اِلَّا وَقَد غَلَبنَی.
این مرد دینی را علم و حکمت پیشه است و بیان و سخنوری حرفت اوست و او بر جلیل و دقیق و جلّی و خفیِّ علوم واقف و تو در همهٔ مواقف متردّد و متوقّف. اگر شما را اتفاقِ مناظره باشد، وفورِ علم او و قصورِ جهل تو پیدا آید و ترجّحِ فضیلت او موجبِ تنجّحِ وسیلت گردد و کارِ او در کمالِ نصابِ اعلی نشیند و نصیب ما خذلان و حرمان باشد و داستانِ بزورجمهر با خسرو، همچنین افتاد. گاوپای پرسید که «چگونه بود آن داستان؟»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این داستان درباره موشی است که در خانهای امن و آرام زندگی میکند تا اینکه ماری بزرگ به آنجا میآید و او را در خطر قرار میدهد. موش از مادرش مشاوره میگیرد و او به او میگوید که باید مانند سوسمار عمل کند و در سوراخ خود باقی بماند و از روی قناعت زندگی کند و از درگیری با مار پرهیز کند. مادر به موش میگوید که او نمیتواند با قدرت مار مقابله کند و بهتر است به فکر یک خانه جدید باشد. اما موش مصمم است که با مار مبارزه کند و از باغبان برای کمک درخواست میکند. در نهایت، او با حیلههای خود موفق میشود که مار را به دام بیندازد و باغبان را برای کشتن آن تحریک کند. این داستان نشان میدهد که در مقابله با زورمندان، هوش و تدبیر مهمتر از قدرت جسمی است و همچنین بر اهمیت قناعت و صبر تأکید دارد.
هوش مصنوعی: گاوپای گفت: شنیدم زمانی موشی در یک خانهٔ ثروتمند سکنی گزید و از آنجا دری به انبار باز کرد و به باغ رفت. او مدتی در آنجا با آرامش و خوشحالی زندگی کرد و بدون اینکه نگران مزاحمتهای دیگران باشد، زندگی خود را گذراند.
هوش مصنوعی: هرکس که در زندگیاش آسودهخاطر و نانی دارد، به خاطر آرامش و راحتیاش جایی برای استراحت و سکونت فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: نه وابسته به خدمت کسی است و نه تحت نظر کسی. پس شاد زندگی کن که زندگی خوشی دارد.
هوش مصنوعی: در سایهی یک پناهگاه امن و با نعمتهای کافی زندگی کردن، انسان را به خوشحالی میرساند و اگر کسی در چنین حالتی به دنبال چیزهای بیارزش باشد، شایسته هیچ نیکی نیست. زمانی که سلامتی و قدرت برای تو باقی است و در امن و امان به سر میبری، باید به خوبی از این نعمتها بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: تو حالا برادر غم شدهای، به طوری که غم از تو جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: روزی ماری بزرگ و ترسناک با چهرهای جدی و تشنه از بیابان عبور کرد و به دنبال آب به باغی رفت. هنگامی که از آنجا میگذشت، به خانهٔ موشها نگاه کرد و دید که در باغ به شکلی وسیع و امن باز شده است. او با خود فکر کرد:
هوش مصنوعی: روزی میبینم که طوطی جانم به سمت لبت پرواز میکند و وقتی به عطر پسته میرسد، بر روی شکر نشسته و آن را میچشد.
هوش مصنوعی: مار در گوشهای از خانهٔ آسودگی جاگیر شد و بر روی گنجی که آرزو داشت نشسته و سرش را بر پای سلامت گذاشت و به طور حلقهای خود را به درِ گنج بست. بهراستی، هر کسی که پا به گنج سعادت بگذارد، به این در حلقه میزند. اما کسانی که به دنبال دنیا هستند، حلقهٔ در قناعت را به شکل یک مار میبینند که هیچکس توانایی تکان دادن آن حلقه را ندارد؛ به همین دلیل از سرای خوشبختی و ثروت مانند حلقهای در میمانند.
هوش مصنوعی: کسی که نتوانسته در انزوا و خودداری احترام و ارجی پیدا کند، هیچ چیزی به دست نیاورده است. همچنین، کسی که نتوانسته به رضایت و قناعت برسد، در واقع هیچ چیزی ندیده است.
هوش مصنوعی: مار به خانه موش وارد شد و همه جا را پر کرد. موش که از دور به خانهاش نگاه کرد، دید که مار در خانهاش به شکل دودی سیاه پیچیده است. دنیا بر او تیره و تار شد و آهی از سینهاش بیرون آمد و گفت: «پروردگارا، این دود از کجا به دل من رسید که خانهام را اینگونه تاریک کرد؟ آیا این سیاهی ناشی از خیانتی است که به بندگان تو کردهام یا از آتش در دل همسایگان افروختهام؟» موش با دلی شکسته و از بار غم خسته به مادرش رفت و از مار و خطر او برای خانهاش گفت. مادرش به او پیشنهاد کرد که مانند خزندهای باشد که به اندازه خود آگاه است و در لانهاش آرام میماند و مانند ملخها نباشد که هر چه را میبینند میخورند. او گفت: «آیا تو بر آنچه داری قانع نیستی و میخواهی به ثروت دیگران دست دراز کنی؟ برو یک جا دیگر پیدا کن و با کمبود زندگیات بساز، زیرا تو قدرت مبارزه با مار را نداری و نمیتوانی با او جنگ کنی، حتی اگر بخواهی جدی باشی.»
هوش مصنوعی: یک قطره از چاشنی شیرین و خوشمزهای که در عمق دندانهای ارقم (که نماد پاکی و صداقت است) وجود دارد، به اندازه صد کاسه انگبین (عسل) ارزشمند است.
هوش مصنوعی: اگرچه دور شدن از دیار و محل آشنایی و مجبور به ترک مکان زندگی و بهرهبرداری دیگران از کار و تلاش انسان سخت و دشوار است، اما این شرایط همیشه وجود دارد و انسانها با آن مواجه میشوند.
هوش مصنوعی: خودشناسی و خودآگاهی، یک مبارزه بزرگ و پرمشقت است. خداوند متعال، کشتن نفس و بیرون کردن بندگانش از جایگاه و منزل اصلی را مورد تأکید قرار داده است، به طوری که میفرماید: "نفسهای خود را بکشید یا از خانههای خود بیرون بروید." اما مرد واقعی کسی است که هنگام ضرورت، ارادهاش را بر دوش مبارزه با دوری و تنهایی میگذارد و همانند ماه، مرزهای شرق و غرب را پیمایش میکند و همچون خورشید، بر دوش ستارهها پیش میرود.
هوش مصنوعی: اگر در مقام و منزلت، دستیابی به اوجها وجود داشت، روزی خورشید هرگز از منزلگاه بره دور نمیشد.
هوش مصنوعی: به راستی، علم و دانش به من آموخته که آنچه میگوید درست است؛ زیرا عزت و شرافت در انتقال و رساندن اطلاعات به دیگران نهفته است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که مکان و آرامگاهی جدید فراهم کند و حقّ جبران آنچه که از دست رفته را از چرخش زمان دریافت کند. موش گفت: «این نکته اگرچه به خوبی بیان شده، اما برای من کافی نیست. زیرا اراده و سرسختی در وجودم اجازه نمیدهد که با هر نابرابری سازش کنم. مردان واقعی از عواقب ستم و ناملایمات نمیهراسند و تا زمانی که حتی یک تیر در کمان دارند، از مبارزه و مقاومت در برابر دشمن دست نمیکشند و سلاح هنر را به سادگی کنار نمیگذارند.»
هوش مصنوعی: شاید تو مانند یک رود به سوی هدفی در حرکت باشی، تا اینکه به آن نزدیک شوی و ایستاده بمانی.
هوش مصنوعی: مادر به موش گفت: «اگر بخواهی در برابر این دشمن و یاریگرانش مقاومت کنی، به زودی از بین میروی و هرگز به هدف خود نمیرسی. مثل نور خورشید که نمیتواند به بام آسمان برسد یا پرندهای که نمیتواند با دامی مانند کویر عنکبوتی خود را نجات دهد، تو هم با این کار به جایی نخواهی رسید.» موش جواب داد: «به من با تحقیر نگاه نکن، من این مار را با کمک باغبان به دام میاندازم و او را وادار میکنم که مار را بکشد.» مادر گفت: «اگر واقعاً چنین توانایی داری، به کار خود ادامه بده.» موش رفت و چند روز مراقب بود تا بفهمد چگونه میتواند به دشمنش حمله کند و بر او غلبه کند. یک روز دید که مار از سوراخش بیرون آمد و در زیر درختی که همیشه زیر آن استراحت میکرد، خوابش برد، بیخبر از اینکه مقدراتش چگونه رقم خواهد خورد. به طور تصادفی باغبان هم خوابش برد و موش فرصت را غنیمت شمرد. موش به خیال خود به سینه باغبان پرید و وقتی باغبان از خواب بیدار شد، موش مخفی شد. این کار چند بار تکرار شد. باغبان خشمگین شد و با چوبی سنگین به دنبال موش دوید. موش با همان شیوه به باغبان حمله میکرد. باغبان به قصد اینکه موش را بگیرد به سرعت به جلو میدوید، اما موش به آرامی حرکت میکرد و به سوراخ مار رسید. باغبان وقتی مار را خوابیده دید، به او ضربه زد. این داستان برای این است که بدانی وقتی ناتوانی و ضعف نمیتوانی کاری از پیش ببری، باید از عقل و تدبیر و شانس و توفیق کمک بگیری تا به هدف برسی. دستور افزود: «این داستانها همه زیبا و دلنشیناند، اما بدان که اگر کسی با دقت به کار خاصی پرداخته و به زوایای آن آشنا شود، هرچند دیگران هم آن کار را بشناسند، اما کسی که در آن کار تجربه ندارد، در مواقع منازعه و رقابت باید به توانمندی کسی که در آن کار خبره است، توجه کند. عمر بن خطاب میفرماید: هرگاه با فردی از دانایان مناظره داشتهام، پیروزی از آن من بوده و وقتی خودم در مقام مناظره بودهام، مغلوب شدهام.»
هوش مصنوعی: این مرد به علم و حکمت آراسته است و در بیان و سخنوری مهارت دارد. او به خوبی از علوم عمیق و ظریف آگاه است، در حالی که تو در تمام موقعیتها در تردید و تأمل به سر میبری. اگر بحث و گفتوگویی پیش آید، دانش گسترده او و نادانی تو کاملاً مشهود خواهد بود و برتری او در فضیلت باعث موفقیت او میشود. کار او به بالاترین استانداردها خواهد رسید، در حالی که ما از موفقیت و بهرهمندی محروم خواهیم بود. داستان بزورجمهر و خسرو نیز به همین گونه بود. گاوپای پرسید: «این داستان چگونه بود؟»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.