گنجور

 
وحشی بافقی

دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم

نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم

ز گرد راه خود را بر سر کوی تو افکندم

رخ پر گرد بر خاک درت مالیدم و رفتم

اگر منزل به منزل چون جرس نالم عجب نبود

که آواز درایی از درت نشنیدم و رفتم

نیامد سرو من بیرون که بر گرد سرش گردم

به سان گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم

میسر چون نشد وحشی که بینم خلوت وصلش

به حسرت بر در و دیوار کویش دیدم و رفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode