گنجور

 
وحشی بافقی

چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم

به نزدیکش روم سد بار و باز از شرم برگردم

من بد روز را آن بخت بیدار از کجا باشد

که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم

دلم سد پاره گشت از خنجرش و ز شوق هر زخمی

به خویش آیم دمی سد بار و از خود بیخبر گردم

اگر جز کعبهٔ کوی تو باشد قبله گاه من

الاهی ناامید از سجدهٔ آن خاک در گردم

نه از سوز محبت بی نصیبم همچو پروانه

که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم

به بزم عیش شبها تا سحر او را چه غم باشد

که بر گرد درش زاری کنان شب تا سحر گردم

به زخم خنجر بیداد او خو کرده‌ام وحشی

نمی‌خواهم که یک دم دور از آن بیدادگر گردم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
هلالی جغتایی

بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم

بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم

چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم

بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم

چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی

[...]

فضولی

دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم

بگردون گر کشم سرباز می خواهم که برگردم

ز شوق پای بوس آن سهی سرو روان مردم

ره فرصت ندارم کاش خاک رهگذر گردم

طبیبا آن پری‌رو میل با دیوانه‌ها دارد

[...]

صائب تبریزی

من آن بخت از کجا دارم که با او همسفر گردم؟

زهی دولت اگر در رهگذارش پی سپر گردم

همان خجلت کشم، با عمر جاویدان اگر خواهم

به قدر گرد دل گشتن ترا برگرد سرگردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه