گنجور

 
وحشی بافقی

ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش

مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن

بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش

آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود

از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش

گرچه می‌دانم که دشوار است صبر از روی دوست

چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش

صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

 
 
 
شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای سنایی دل بدادی، در پی دلدار باش

دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش

دل به دست دلبر عیار دادن مر تو را

گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش

بر امید آن که روزی بوس یابی از لبش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سعدی

ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش

مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش

پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست

یا مکن، یا چون حراست می‌کنی بیدار باش

اهلی شیرازی

کوی او خواهی دلا محنت کش اغیار باش

دم مزن خاموش همچون صورت دیوار باش

امشبم خواب اجل خواهد ربود ای دل ولی

شایدم آن مه بپرسد دیده گو بیدار باش

لاف عشقت میزند هر بی خبر ای مهربان

[...]

وحشی بافقی

عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش

چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن

صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست

[...]

صائب تبریزی

هیچ نوشی نیست بی نیش ای پسر هشیار باش

خواب شیرین پشه دارد درکمین بیدار باش

قرب آتش طلعتان تردامنی می آورد

آب پای گل مشو، خارسردیوار باش

نشأه زندانی بود در شیشه های سر به مهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه