گنجور

 
وحشی بافقی

دلم خود را به نیش غمزه‌ای افکار می‌خواهد

شکایت دارد از آسودگی، آزار می‌خواهد

بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه می‌میرد

ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار می‌خواهد

دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی

نگاه پر تصرف غمزه پر کار می‌خواهد

بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون

دلی را صید کردن کوشش بسیار می‌خواهد

غلامی هست وحشی نام و می‌خواهد خریداری

به بازار نکو رویان که خدمتکار می‌خواهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode