گنجور

 
وحشی بافقی

ملک دل را سپه ناز به یغما آمد

دیده را مژده که هنگام تماشا آمد

تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم

گل به گلزار شد و لاله به صحرا آمد

پرتو طلعت یوسف مگرش خواهد عذر

آنچه بر دیدهٔ یعقوب و زلیخا آمد

غمزه‌اش کرد طمع در دل و چونش ندهم

خاصه اکنون که تبسم به تقاضا آمد

مژدهٔ عمر ابد می‌رسد اکنون ز لبش

صبرکن یک نفس ای دل که مسیحا آمد

منع دل زین ره پر تفرقه کردم نشنید

رفت با یک حشر طاقت و تنها آمد

باش آماده فتراک ملامت وحشی

که تو در خوابی و صیاد ز سد جا آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۷۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سحاب اصفهانی

این چه بزم است که آرایش دنیا آمد

محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد

فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر

ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد

از پی رامش و آرایش این بزم کزو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه