گنجور

 
وحشی بافقی

آنکس که دامن از پی کین تو بر زند

بر پای نخل زندگی خود تبر زند

گر کوه خصمی تو کند انتقام تو

آن تیغ را به دست خودش بر کمر زند

از لشکر توجه تو کمترین سوار

تازد برون و یکتنه بر سد حشر زند

قهر تو چون بلند کند گوشهٔ کمان

هر تیر را که قصد کند بر جگر زند

شکر خدا که خصم ترا بر جگر نشست

آن تیرها که خواست ترا بر سپر زند

مرغی کز آشیانهٔ خصم تو بر پرید

الا به خون خود نتواند که پرزند

تودر گلو فشاری خصمی و جان او

در بند فرجه‌ایست که از تن به در زند

مطرب به بزم خواند عدویت چه غافلست

گو کس روانه کن که در نوحه گر زند

در راه سیر کوکب اقبال تو سپهر

در دیدهٔ ستارهٔ بد نیشتر زند

فتحی نموده‌ای دگر از نو که بر فلک

اقبال طبل نصرت و کوس ظفر زند

وحشی کجاست منکر او تا چو دیگران

خود را به تیغ قهر قضا و قدر زند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جلال عضد

هر لحظه ابر تند سر از کوه بر زند

سقّاست ابر، دامن از آن در کمر زند

وفایی شوشتری

طبعم به هر ترانه نوای دگر زند

عشّاق وار، برصف خوف و خطر زند

گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز

گاهی قدم به خاور وگه باختر زند

با، هر مخالف است مؤالف به راستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وفایی شوشتری
صامت بروجردی

تا چند مرغ جان به نفس بال و پر زند

هر لحظه نقش تازه و رنگ دگر زند

تا کی گل از وصال تو آخر بسر زند

خورشید اگر مقابل روی تو سر زند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه