گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

بینی چو جمال شمع ریزان

چون شمع ترا به لب رسد جان

چون شمع جبین چو بر فروزند

دل را بازند و باز سوزند

چون شان عسل شود از ایشان

هر روز هزار خانه ویران

گشت از رُخشان که هست گلشن

چشم و دل من چو شمع روشن

زین شعله دلم چو شمع گردید

سر رشته ی صد هزار امّید

دل ها چو ز جورشان گدازند

با سوز درون چو شمع سازند

آتش در سر چو شمع دارند

چون اشک ز چشم تر نبارند