گنجور

 
سوزنی سمرقندی

من یکی شاعرم نه سامانی

نز نژاد ملوک ساسانی

نه مرا باد حشمت میری

نه مرا اسب و طوق سلطانی

نه غلامان رومی و خزری

نه کنیزان بزمی و خانی

نه کلوکان پیشی و پشتی

متهم نی به مائی و نانی

نه بگاید مرا همی داماد

نه من او را به هیچ ویرانی

از خسک تا هزار میخ کری

آنکه باشد ز ملک دهقانی

نیست سی آسیا به من بر وقف

نه ز بی‌آبی و نه بی‌نانی

نه به مردی کت اندرم یخدان

نه سخن چون فقاع یخدانی

جامه‌شویی نکرده مادر من

نه پدر هم ز آبگه بانی

نه مرا چنبر رسن تابی

کرده بی‌پیرهن گریبانی

این همه باد و بارنامه و لاف

داشتم من بر آن کل ارزانی

تیز در ریش و سبیلت آن کل

خوه کلی باش خواه سامانی

کس نداند از او چه بر بخورند

ماورالنهری و خراسانی

ندهد از رنج آن کل کافر

هیچکس خلق را تن آسانی

جز مظفر مجیر دین بوبکر

آن چو بوبکر در مسلمانی